تکنولوژی {قسمت اول - طرح سوال}
می خواهم یک بحث ادامه دار را در وبلاگ شروع کنم اما اول باید به این سوال جواب بدهید:
نظرتان درباره ی تکنولوژی چیست؟
اگر فکر می کنید تکنولوژی خوب است! چرا؟
اگر فکر می کنید تکنولوژی بد است! چرا؟
نظر خودم را در پست (های) مفصل توضیح خواهم داد.
یه خواهش
سلام
کوچیک تر از اونم که بخوام توصیه ای برای شما داشته باشم.
ولی فکر کنم اجازه بدین که یه خواهش ازتون بکنم. نه؟
بیاید یه روز در ماه رو بشینیم و به کار هامون تو اون یک ماه فکر کنیم. مثلا سی ام به سی ام هر ماه یا هر تاریخی که خودتون دوست دارید. ببینیم چه کار هایی کردیم. بد یا خوب، زشت یا قشنگ. همه رو فهرست کنیم. بعد سعی کنیم حداقل یکی از کار های بدی که تو اون ماه انجام دادیم رو تو ماه بعد انجام ندیم و بابت کارهای خوبی که انجام دادیم خودمون رو تشویق کنیم و سعی کنیم اون کار ها رو تو ماه بعد هم انجام بدیم و کار های خوب دیگه ای هم به اون کار های خوب اضافه کنیم.
+ مخلصیم
+ التماس دعا
+ با توجه به نظر دوستان یه روز در ماه به یه روز در هفته تغییر کرد.
کوتاه نوشت : تناقض
تو اتوبان حکیم سوار تاکسی داشتم می آمدم (شایدم هم می رفتم نمی دونم). نزدیک تونل رسارت متوجه راننده ماشین کناری شدم که به خاطر نزدیک شدن به تونل داشت شیشه ها رو می کشید بالا ( خب تا اینجاش که عالیه)
اما
همزمان با فندک ماشین داشت سیگار روشن می کرد!!!
بله ...
من دیگه حرفی ندارم.
تاکسی 2
راه که افتاد راننده شروع کرد به آواز خوندن. شاید پنجاه و دو سه سالش بود. یه شعر عجیب غریب رو به سبک مداح ها می خوند. من ناخودآگاه خنده ام گرفت.
گفت: چرا می خندی؟
گفتم: نمی خندم.
گفت: چرا تعجب کردی که دارم می خونم نه!
چیزی نگفتم
خندید و به خوندن تصنیفش ادامه داد.
دو روز مونده بود به تولد امام رضا. از زیر یه پل عابری رد شدیم که درباره ی امام رضا تبلیغی داشت. راننده خوندنش قطع شد و گفت: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا. چند لحظه ساکت شد و ادامه داد: می دونی من به آقا امام رضا خیلی مدیونم. حرفی نزدم که ادامه بده.
گفت: آقا، جون من رو نجات داده. حالش یه جوری شده بود. ادامه داد: سیزده چهارده سالم بود که به خاطر سرگیجه و غش کردن رفتم دکتر. عکس گرفتن، گفتن تومور داری و باید عمل شی. بابام گفت شده از زیر سنگم شده پول جور می کنم می فرستمت خارج تا دوا درمون شی. گفتم نه من عمل نمی کنم. دایی بزرگم، روحانی محل و خیلی های دیگه رو واسطه کردن که راضیم کنن اما من می گفتم نه. من اون موقع خیلی مومن بودم، هر روز صبح می رفتم مسجد و اذون می گفتم. قرآن حفظ می کردم. سر همین به ننم گفتم من می رم پا بوس امام رضا تا شفام رو نگرفتم بر نمی گردم. باز همه گفتن آخه آقا این طور که نمی شه از من اصرار و از اون ها انگار خلاصه آخرش راضی شدن من رفتم مشهد، تنها. رفتم کنار پنجره فولاد گفتم آقا من تا شفا نگیرم از اینجا جم نمی خورم. انقدر اونجا موندم تا خوابم برد. خواب دیدم دارم از گلدسته های حرم آقا می رم بالا بین راه یه آقایی جلوم رو گرفت و گفت کجا می ری؟ گفتم: می رم اذان بگم. گفت: تازه واردی؟ گفتم آره اومدم برای شفا گفت: چی شده ؟ گفتم: دکتر ها می گن تومور دارم تو سرم بعد ... سکوت کرد .. بغض کرده بود ... ادامه داد: بعد اون آقا گفت: ببینم! دستی به سرم کشد و گفت: چیزی نیست و من از خواب پریدم. مطمئن بودم اون آقا امام رضا بود. همون روز برگشتم تهران. دوباره عکس گرفتیم، تومور نبود. دیگه حرفی نزد. یعنی فکر کنم نمی تونست حرف بزنه.
+ نمی دونم چی بگم!
جانوران " مهره " دار
اکثریت موجودات روی زمین را مهره داران تشکیل می دهند. اما برخی جانوران هم هستند که مهره دارند. این جانواران مهره های خود را همه جا پخش می کنند و از طریق این مهره ها تغذیه می کنند. این جانور و مهره هایش به هم وابسته اند. هر روز بر مهره های این جانور اضافه می شود. مهره ها به شدت به جانور وابسته می شوند به طوری که در صورت نبود او خواهند مرد! اما جانور به راحتی می تواند مهره ای دیگر را جایگزین کند.
این جانوران بسیار خطرناک اند چرا که همه چیز خوار (غذای مورد علاقه ی آنها مال مردم است) بوده نامرئی اند و به سختی می توان آنها را تشخیص داد. بدون این که متوجه شوید شما را تبدیل به مهره کرده و از طریق شما شروع به تغذیه می کنند.
دانشمندان هنوز نتوانستند روش مناسبی برای غلبه و از بین بردن این موجودات کشف کنند. به محض کشف از همین طریق به اطلاع شما خواهم رساند.
نماز
چقدر درباره اش فکر کرده اید؟
چرا ستون دین است؟ چرا می گویند مهمترین بخش دین است؟ چرا پنج بار؟ چرا هفده رکعت؟ چرا سوره ی حمد؟ چرا سوره توحید؟ و هزار سوال دیگر که می توان درباره ی نماز پرسید.
چرا باید نماز بخوانیم؟ می توانید حرف هایم را دلیل منطقی تصور کنید یا ادعا ها و توهمات یک آدم مذهبی اما این نوشته ها حاصل چند سال فکر کردن و مطالعه و بحث با آدم های مختلف است. اولین بار که از یک نفر پرسیدم چرا نماز می خوانیم به سرعت پاسخ داد برای این که خدا را به خاطر نعمت هاش شکر کنیم. من همان زمان در دلم گفتم این که خیلی مسخره است! مگر خدا به تشکر ماها نیاز دارد که این کار را واجب کرده. شروع کردم به مطالعه و بحث کردن با آدم های مختلف چه اهل دین چه بی دین و فکر کردن درباره ی این موضوع.
نماز صرفا برای تشکر از خدا نیست. خدا نیازی به تشکر ما ندارد. خدا، خداست. تنها چیزی که در این دنیا ثابت است. این ما هستیم که به نماز و او نیاز مندیم. نماز هر روز به ما یاد آوری می کند که موجودی هست، قوی تر از همه ی قدرت ها که دارد به ما نگاه می کند. ما را می بیند و از ما حمایت می کند. پس من فکر می کنم اولین دلیل برای خواندن نماز برای این است که به ما یادآوری می کند که یکی هست.
همین دلیل اول باعث ایجاد دلیل دوم می شود. امید. وقتی نماز به ما یاد آور می شود که کسی هست که مراقب ماست امیدمان را در کارها زیاد می کند. به جمله هایی که در نماز می گوییم دقت کنید. به نام خدایی که بخشنده است و بخشش از او سرچشمه می گیرد. حمد و سپاس مخصوص خداوند است. مهربان است و بخشایش گر ... امید از تک تک آیات نمی بارد؟
نماز وقت شناسی را به انسان می آموزد چون شما پنج بار در روز باید انجامش دهی، نماز باعث آرامش قلب می شود چون به شما یادآوری می کند که تنها نیستید. نماز به انسان اعتماد به نفس می دهد چون به او یادآوری می کند که قدرتی هست که او را حمایت می کند. نماز به انسان انگیزه می دهد چون به او یاد آور می شود که خدا دارد تو را می نگرد سعی کن بهترین باشی. نماز باعث شجاعت انسان می شود چون به او یاد آور می شود که خدا قدرت مطلق است و کسی بالاتر از قدرت او نیست. نماز بدی ها را کاهش می دهد باز هم چون به انسان یاد آوری می کند که خدا ناظر ماست.
همین چند مورد کافیست تا ستون دین شود. اصلا همان ایجاد امید کردن کافیست. مگر مهم تر از امید هم چیزی داریم؟
راجع به نماز ساعت ها می توان نوشت اما متن اگر طولانی شود خواننده اش کمتر می شود. :)
آمار جالب تصادفات در ایران!
تا حالا دقت کردین هر وقت یکی از فرمانده های نیروی انتظامی برای گزارش های مربوط به ترافیک و جریمه ها و ... به تلوزیون میاد به بحث تصادفات که می رسه می گه: الحمدالله میزان تصادفات و تلفات ناشی از تصادف ها نسبت به مشابه سال قبل 3% کاهش داشته. الان بیشتر از 16،17 ساله که آمار تلفات جاده ای در ایران 3%، 5%، 10%، نسبت به مشابه سال قبلش کاهش داشته. خدا وکیلی یادم نمی آد یکی از این فرمانده ها بگه n% افزایش تلفات داشتیم نسبت به مشابه سال قبل.
اگر بشینیم این درصد ها که هرسال اعلام می کنند رو با هم جمع ببندیم می رسیم به یه درصد منفی!!!! نه صفر ها، منفی!!!!
چرا خب هرسال می یان این طوری می گن!؟
تاکسی
به غیر از من دو مرد دیگر هم در تاکسی نشسته بودند. با این که ساعت یک ربع به ده بود ماشین ها قدم به قدم جلو می رفتند. خانمی که تازه سوار شده بود پیاده شد. شاید پیاده می رفت زود تر می رسید؟! گرمای صدای مسعود فروتن با آن قصه های ساده و بی شیله پیله اش تاکسی را گرم تر کرده بود.
مردی که روی صندلی عقب پیش من نشسته بود گفت : این چیه حاجی گذاشتی! قصه شبه؟! این چرت و پرت ها چیه؟
راننده گفت: بابا این مسعود فروتنه!
مرد گفت: حالا مثلا خیلی معروفه!
راننده گفت: پسرم این قصه ها خوبه، آموزنده ست.
مردی که جلو نشسته بود گفت: قصه چیه بابا حاجی این همه اراجیف گفتن چی شد؟ این ها به درد شما ها می خوره حاجی! مال قدیم هاست
مردی که پشت نشسته بود ادامه داد: آره بابا این چیه؟ فرزاد حسنی هم تو رادیو حرف می زنه آدم دلش وا می شه! آخه این چیه؟
راننده گفت: اتفاقا این ها برای شما هاست!
مردی که جلو نشسته بود گفت: حاجی من سر اباذر پیاده می شم. این قصه مصه ها هم مال خودت، زندگی پوله پـــــــــــــــــــــول. بگن از کجا پول در بیاریم!
راننده حرفی نزد
سکوت را فقط صدای مسعود فروتن می شکست
مردی که روی صندلی جلو نشسته بود پیاده شد
مردی که کنار من نشسته بود گفت: می دونی حاجی تو اینجا زندگی خلاصه شده توی پول. من نمی دونم جاهای دیگه هم اینطوره یا نه اما تو این مملکت هر کی پول داره همه چی داره.
راننده حرفی نزد
مسعود فروتن همچنان داشت قصه اش را با آب و تاب تعریف می کرد.
دعای کمیل
آدم هایی که می نشستند و دعای کمیل و ندبه و... را می خواندند درک نمی کردم. با خودم می گفتم تا قرآن هست برای چه این دعا ها را می خوانند و تا به حال هیچ وقت دعا های مفاتیح را نخوانده بودم. (خودم با توجه و دقت به گفته های متن)
دیشب قرار بود بروم برای مراسم شب قدر بیرون، اتفاق هایی افتاد که نشد. با خودم گفتم " تو که جشن کبیر بخون نیستی بشین حداقل دو صفحه قرآن بخون." در خانه ی ما چند تا قرآن هست اما دیشب نمی دانم چرا هیچ کدامشان را پیدا نکردم. بلاجبار مفاتیح برداشتم و فهرستش را باز کردم تا سوره الرحمن را پیدا کنم چشمم خورد به دعای کمیل. کنجکاو شدم ببینم چرا می گویند این دعا زیباست.
اول این که فکر نمی کنم جز یک معصوم کسی بتواند چنین متنی بنویسد. بعد متن را با دقت که می خوانی می بینی پر از امید است و بیم. چقدر عاشقانه خدا را خطاب میکند. چقدر صادقانه به گناه خود اعتراف و چقدر خاضعانه از خدای خود طلب بخشش می کند.
بعد از خواندن دعا حس عجیبی داشتم. قابل نوشتن نیست.
بی شعوری!
قصد توهین ندارم اما گاهی وقت ها اتفاق هایی اطرافم می بینم که هیچ توجیهی جز بی شعوری ندارد و مرا به این نتیجه می رساند که ما ایرانی ها چقدر بی شعوریم.
به اطراف خود نگاه کنید و رفتار هایی که از مردم سر می زند را با دقت بیشتری ببینید. مثلا سوار تاکسی شدم. کمربند ایمنی راننده توجه ام را جلب کرد. با خودم گفتم چرا اینقدر شل و وارفته است. بیشتر که دقت کردم دیدم کمربند فقط روی اوست و به هیچ چیز وصل نیست یعنی آقا صرفا نمی خواهد جریمه شود. خب این آدم اگر بیشعور نیست پس چیست؟
یا خود من زمان دانشجویی و دانش آموزی چقدر تقلب می کردم و از آن بدتر چقدر تقلب می رساندم! تقلب کردن بی شعوری محض است. تقلب رساندن از آن هم محض تر :)
کار به راننده و دانشجو و... ختم نمی شود مشکل بی شعوری ما ملت همیشه در صحنه خیلی خیلی بیشتر از این حرف هاست. به رسانه ها، روزنامه ها، مجلات نگاه کنید. یعنی مجموعه های فرهنگی و مذهبی ما از همه بی شعور تر اند. تیتر روزنامه ها را که می خوانی هر کدام یک خبر واحد را طوری تیتر می زنند که به نفع خودشان و گروه و حزب خودشان باشد. آرمان، وطن امروز، کیهان، نه دی، اعتماد، آفتاب یزد و... یکی از یکی بد تر اند. همه از هم بی شعور تر. تیتر های کیهان و نه دی را در طول سه سال اخیر فقط بخوانید و با تیتر های همین روزنامه ها در سالهایی که دولت قبل روی کار بود مقایسه کنید حالا همین کار را با آرمان و اعتماد و... انجام دهید. عذر می خواهم اما رسما جراید ایران مردم کشور خود را مشتی گاو و گوسفند فرض می کنند. حالا به تلوزیون نگاه کنید؟ رسانه ای که باید نگاهی بی طرف داشته باشد کاملا مقرضانه عمل می کند. رفتار های ضد و نقیض این رسانه در زمان های مختلف را نگاه کنید. زمان انتخابات مصاحبه هایی که از مردم می گیرد را ببینید. انصافا تلوزیون ما بی شعور نیست؟!
مجلات را نگاه کنید، صرفا برای این که تیراژ مجله را بالا ببرند. با فونت خیلی بزرگ روی جلد می نویسد قتل ظریف. مردم ما هم که ماشاءالله حاضر نیستند دو دقیقه بایستند اول درست بخوانند بعد بخرند. مجله را می خرد صفحه مربوطه را باز می کند می بیند : ای بابا؛ یخ کنی! ، درباره ی مرگ یک خانم در ایالت ایلینویز آمریکاست که قاتل او را با ظرافت خاصی کشته! این کار نه شوخی خوبی ست. نه اصلا بامزه است. این فقط نشانه بی شعوری ست.
نمونه دیگر، من سالهاست پیش آرایشگری موهایم را کوتاه می کنم که در تمام زمینه های دنیا حرف می زند و صاحب نظر است. از فیزیک هسته ای بگیر تا سیاست و موسیقی و فلسفه!!!. چنان جدی درباره چیز هایی حرف می زند که فکر نمی کنم حتا سی ثانیه هم درباره ی آنها مطالعه داشته که انگار در آن زمینه دکترا دارد. چند روز پیش که آنجا بودم نمی دانم چه شد بحث به موسیقی رسید. آقای آرایشگر شروع کرد درباره ی یک سبک موسیقی صحبت کردن وسط های حرف فهمیدم موسیقی JAZZ را با راک اشتباه گرفته. ایرادی ندارد تا اینجا، ایراد از آن جایی شروع می شود که اصرار دارد که "تو می خوای به من یاد بدی!، من خودم ختم این حرف هام" و... خب این بی شعوری نیست!؟ چرا در مورد چیزی که نمی دانیم حرف می زنیم.
بی شعوری در ملت ما ریشه ای عمیق دارد. امیدوارم به این موضوع آگاه شویم و کمی کنترلش کنیم.
+ امیدوارم ناراحتتان نکرده باشم، طولانی بودن متن را به بزرگواری خودتان ببخشید.
تحلیل یک اتفاق (دکتر احمدی نژاد چطور رئیس جمهور شد)
می دانم این موضوع دیگر جزء تاریخ است. اما تاریخ نیاز به تحلیل دارد. پس این پست سیاسی نیست بلکه تحلیل یک اتفاق است.
چه اتفاقی افتاد که سال 84 دکتر احمدی نژاد رئیس جمهور شد. من دقیقا آن انتخابات را به یاد دارم. هشت نفر کاندید بودند که هیچ کدام به اندازه کافی محبوبیت نداشتند. دو نفر را که اصلا همه از قبل باخته می دانستند یکی مهندس مهرعلی زاده یکی هم همین دکتر احمدی نژاد. چرا؟ چون این دو نفر رزومه خیلی قوی نداشتند. مهرعلی زاده مهم ترین سمتش استاندار خراسان بود، احمدی نژاد هم شهردار تهران. تهرانی ها که او را تا حدودی می شناختند می دانستند چندان آش دهان سوزی نیست. اما نام احمدی نژاد برای غیر تهرانی ها تقریبا نا آشنا بود.
یادم می آیند احمدی نژاد در سال 84 کمترین تبلیغات میدانی را میان سایر رقبای خود داشت. او در سخنرانی ها اما دست گذاشت روی پاشنه آشیل ملت یعنی عدالت، معیشت و غیره. وعده می داد که عدالت را به خانه های شما می آورم و... لباس ساده می پوشید، خودمانی حرف می زد و کار های این چنینی.
اما برگ برنده احمدی نژاد استفاده او از رسانه ملی بود. مسندی که شمقدری برای او ساخت به محبوبیت او افزود. او را در خانه ای محقر، در لباس هایی محقر و با ماشینی قدیمی نشان داد. مردم را تحریک کرد و به آنها قبولاند که احمدی نژاد از دل مردم می آید. کم بودن تبلیغات میدانی او هم به نفعش شد چرا؟ مردم می گفتند پول کافی برای تبلیغات نداشته.
از طرفی رقبای او هر چند بعضا مطرح بودند مثل هاشمی، معین، رضایی (تا حدی)، قالیباف (تا حدی)، کروبی، لاریجانی. اما واقعا محبوبیت چندانی نداشتند و از بعضی از افراد فوق مردم، آن زمان دل خوشی هم نداشتند. پس احمدی نژاد، یک نام ناآشنا با وعده های خود یکی یکی از این رقیب ها پیشی گرفت.
علاوه بر این دکتر احمدی نژاد از رای افراد فرو دست با دادن وعده بهتر شدن معیشت هم استفاده کرد. از آنجایی که او نسبت به باقی افراد نام برده کمتر شناخته شده بود مردم با خود گفتند شاید راست می گوید، شاید واقعا به حرف هایش عمل کند. پس به او رای دادند.
وقتی انتخابات به دور دوم کشیده شد آن هم بین احمدی نژاد و هاشمی، مردم احمدی نژاد را انتخاب کردند. چرا؟ چون خیلی ها آن زمان هاشمی را اکبر شاه می نامیدند (هنوز هم می نامند)، او را خائن، مال مردم خور و... می دانستند. اما احمدی نژاد یک چهره تازه بود، ظاهرا از دل مردم، ظاهرا ساده و خاکی. مردم برای این که هاشمی رئیس جمهور نشود به احمدی نژاد رای دادند. یعنی رای آنها از روی شناخت نبود، صرفا به خاطر نفرت آنها از هاشمی بود.
احمدی نژاد رئیس جمهور شد. او همان روز اول در مراسم سوگند رئیس جمهور در مجلس نشان داد که چه کسی است. وقتی دکتر حداد عادل یکی یکی مسئولیت های رئیس جمهور را خواند و نوبت به امضا رسید. احمدی نژاد گفت: امضاش سخته و بلافاصله حداد عادل گفت: عمل بهش هم سخته.
شاید بگوید خوب این که یک جمله ی ساده است اما من می گویم نه وقتی کسی خود را لایق رسیدن به یک مقام می دانسته حتما از مسئولیت ها و سنگنی آنها آگاه بوده و می دانسته که از پسش بر می آید و گرنه هرگز خود را برای تصدی این مقام داوطلب نمی کرد. وقتی امضا کردن و دریافت مسئولیت برای آقای احمدی نژاد سخت بوده پس شاید اصلا توقع نداشته که روزی چنین بار سنگینی را به دستان او بدهند.
پس به نظر من انتخاب احمدی نژاد به دلایل زیر بود:
1. نبود چهره ی شاخص و محبوب میان کاندیدا ها.
2. نا آشنا بودن احمدی نژاد. در نتیجه او می توانست آن طور که خود می خواست خود را به مردم معرفی کند.
3. داشتن یک تیم رسانه ای قوی که احمدی نژاد را فردی پاک، صادق، ساده زیست و مردمی نشان دادند.
4. به دور دوم کشیده شدن انتخابات بین او و هاشمی رفسنجانی و انزجار مردم از هاشمی.
+ نظرات بدون تایید نشان داده می شود.
آرامش یا سلامتی؟
آرامش مهم تر است یا سلامتی؟
لطفا قبل از خواندن ادامه ی مطلب پاسخ دهید.
اختیار
انتخاب، کلمه ای که خیلی ها روی آن حساس اند.
واقعیت این است که مخصوصاً در این دوره و زمانه انتخاب کردن تقریباً از بشر گرفته شده.
چرا این حرف می زنم؟ به دنیا نگاه کنید. خیلی وقت ها این ما نیستیم که انتخاب می کنیم، این رسانه ها هستند که به شما می قبولانند که این را انتخاب کن. حالا آن چیز می تواند یک موبایل باشد یا یک فرد برای ریاست جمهوری.
خوب که نگاه می کنید نمونه های فراوانی در زمینه های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... وجود دارد که نقش پر رنگ رسانه در انتخاب مردم را می توان در آن دید. انتخاب شدن دکتر احمدی نژاد در هر دو دوره ریاست جمهوری ایشان، انتخاب اوباما در دور اول ریاست جمهوری ایشان در آمریکا، تبدیل شدن کمپانی سامسونگ به عنوان یکی از مهم ترین غول های موبایل جهان، ورشکسته شدن نوکیا و...
این اتفاق یک فاجعه است.
+ خیلی می شه راجع به این موضوع نوشت شاید در چند پست درباره اختیار بنویسم. این مقدمه بود :)
آمریکا
ساعت فکر کنم دو یا دو و نیم ظهر بود، تا شروع کلاس بعدی یک ساعتی وقت داشتم. رفتم سلف یک ساندویچ خوردم و بعد رفتم نمازخانه. یکی از بچه ها دراز کشیده بود گوشه ی نمازخانه. رفتم پیشش. بعد از سلام و احوال پرسی و حرف های همیشگی دانشجویی بی مقدمه از من پرسید : اگه خدا بهت می گفت دوست داری کجا به دنیا بیای چی می گفتی؟
من بلافاصله گفتم: قطعا آمریکا
او که پسر مذهبی بود گفت: تو غرب زده ای، اصلا خوشم نیومد، فکر نمی کردم این جوری باشی. کثیف تر از آمریکا وجود نداره، آمریکایی ها بودن که...
زدم وسط حرفش گفتم: آروم آروم ... پیاده شو با هم بریم. معلومه فرهنگ آمریکایی رو نمی شناسی. آمریکایی ها ذاتا ماجراجو اند، به شدت سخت کوش اند، ناامیدی تو کارشون نیست. به اطرافت نگاه کن اکثر چیزهایی که داری ازشون استفاده می کنی اولین بار تو آمریکا ساخته شده، از لامپ و آسانسور و پله برقی بگیر تا سس مایونز و موبایل و لپ تاپو اینترنت. آمریکا تنها کشور کاملا مستقله و تقریبا وابسطه به هیچ کشور نیست. آمریکا تنها کشوریه که آدم های مختلف با فرهنگ های متفاوت کنار هم دارن زندگی می کنن. یک کشور که فرهنگ تمام دنیا رو به ارث برده. می گی آمریکا جنایت کاره خب مگه ما ایرانی ها پسر پیغمبریم برو تاریخ ایران رو بخون ببین ایرانی ها چقدر جنایت کردن. همه ی کشور ها خون ریزی کردن، فقط که آمریکا نیست؛ ایران، ژاپن، عربستان، فرانسه، اسپانیا، ایتالیا، آلمان، بریتانیا، هند همه ی کشور ها تو تاریخشون خون ریزی و جنایت وجود داره.
گفت: اما الان ...
باز زدم وسط حرفش و گفتم: آمریکا قدرت داره. همه ی کشور ها زمانی که قدرت دارن زور می گن، این مهمترین خصلت قدرته
گفت: کوروش کجا زور گفته؟
گفتم: نمی دونم کوروش زور گفته یانه چون اطلاعاتی که ما از کوروش داریم واقعا کمه، اما هخامنشیان کل آتن رو آتش زدن. این جنایت نیست؟
گفت: چرا هست.
گفتم: بفرما ... ژاپنی ها کلی کره ای کشتن، چینی ها کلی تبتی کشتن، ایرانی ها کلی هندی و ترک و عرب کشتن، عرب ها کلی ایرانی و ترک و اسپانیایی کشتن. تاریخ بشر پر از جنگ و خون ریزی و جنایته. فکر نمی کنم خدا موجودی وحشی تر از انسان خلق کرده باشه. آمریکا جنایت کار نیست انسان جنایتکاره.
حرفی نزد
من هم قامت بستم.
چادر سیاه، شب
خسته و کوفته ساعت ده و نیم شب داشتم برمی گشتم خانه. برای این که از ترافیک همیشگی بزرگراه فرار کنم رفتم در یکی از خیابان های فرعی نور خیابان کم بود از دور دختری در کنار بلوار وسط خیابان با چادر سیاه را لحظه ای دیدم، داشت روی بلوک های بلوار وسط خیابان راه می رفت و با تلفن حرف می زد انگار، من از او فاصله داشتم اما حواسم بود. وقتی به چند متری اش رسیدم همین طور که داشت با موبایل حرف می زد و با سر پایین بی مقدمه آمد وسط خیابان.
فرض کنید در آن تاریکی و نور کم با آن چادرسیاه من این خانم را ندیده بودم و به او می خوردم، چه فاجعه ای می شد؟ وجداناً اگر به دختر می خوردم من مقصر بودم یا او؟ آیا بی ملاحظه بودن حد ندارد؟
من نمی دانم این خانم ها چرا متوجه نیستند که حتا در خیابان فرعی خلوت هم باید موقع عبور از خیابان جانب احتیاط را رعایت کرد؟ بارها دیدم خانم ها یا در حال صحبت کردن با هم یا در حال صحبت کردن با موبایل از خیابان عبور می کنند بدون این که نگاه کنند که آیا ماشین هست یا نه، بوق هم که می زنی طلب کارانه می گویند " اوی چه خبره، حواست رو جم کن " !!!!
یاد یک خاطره افتادم؛ یک بار باز هم برای فرار از ترافیک زدم به کوچه پس کوچه وارد یک کوچه شش متری شدم دیدم دو خانم دارند وسط خیابان گرم صحبت، خیلی آرام و با عشوه راه می روند، راه طوری بود که نمی توانستم از کنارشان رد شوم از طرفی پشتم هم داشت ماشین می آمد. بوق زدم کنار نرفتند باز بوق زدم انگار نه انگار. دیدم نمی شود، آرام طوری که آسیبی نبیند زدم به یکی از خانم ها برگشت و شروع کرد به فحش دادن که "چه خبره فلان فلان شده و..." پنجره را کشیدم پایین گفتم "صدا چرخ ماشین و موتور و بوق ماشین رو نشنیدید گفتم لابد ناشنوا هستید" بعد گفت "کر باباته" من هم پنجره را دادم بالا و راهم را ادامه دادم.
+ خانم های عزیز باور کنید خیابان را به نام شما نزده اند.
این ها آزاردهنده اند
این ها خیلی آدم را اذیت می کند:
حرف های نگفته ای که باید می گفتی
حرف های گفته ای که نباید می گفتی
حرف هایی که دوست داری بگویی اما نمی توانی بگویی
حرف هایی که دوست داری بگویی اما نمی گذارند بگویی
+ اولی و سومی از بقیه بیشتر آدم را می سوزاند به نظر من.
خیلی مهم است.
ایمان، چیزی که این روز ها در حال کم رنگ شدن است. کلمه ای بسیار مهم و کلیدی.
لطفا کمی به این کلمه بیشتر فکر کنیم. داریم از دستش می دهیم. ایمان به خدا را که هیچ ایمان به خودمان، اطرافیانمان به همه. این روزها همه به هم شک دارند.
چرا دنیا این طور شده چرا با این که این همه پیشرفت کرده ایم در انسانیت انقدر پس رفته ایم؟ این همه وسایل ارتباطی هست من همین الان می توانم با پسرخاله ام در نیویورک به راحتی حرف بزنم، تصویرش را ببینم و... اما
ایمان یعنی چه؟ آیا نمی توان گفت ایمان نوعی اعتماد قلبی ست؟ چرا زمانه طوری با ما تا کرد که پدر به پسرش یا دخترش، زن به شوهرش، خواهر به برادرش اعتماد ندارد چه رسد به ایمان؟
لطفا اصلا قضاوت نکنید
تا به حال این قدر طولانی در مترو نبودم. از ایستگاه مصلا تا شهر آفتاب. رفتار هایی که در مترو بعضی وقت ها می بینیم بسیار آزار دهنده است. آقا هل نده ها و دست فروش ها و... به کنار، نگاه ها و رفتارهای بی شرمانه ای که خودتان می دانید را می گویم.
نزدیک های ایستگاه امام خمینی بودیم که پیر مرد چسبیده به زن نه چندان پیر و نه چندان جوان نشست، درحالی که به اندازه کافی جا بود که کمی فاصله را رعایت کند. نه با هم حرف می زدند ته حتا به هم نگاه می کردند. طوری که یقین پیدا کردم که غریبه اند و پیر مرد رفتار هایش به نظرم زننده بود. زن هم کاملا معذب به نظر می رسید و مدام نفس عمیق می کشید و نیم نگاهی به پیرمرد می انداخت. باور کنید در نگاه های زن تنفر و انزجار می دیدم. چند ایستگاه گذشت. به خودم می گفتم زشت است خوبیت ندارد نباید به پیرمرد تذکر بدهی. اما از یک طرف حس بدی داشتم. آخرش طاقت نیاوردم و گفتم حاج آقا این خانم حالش خوب نیست مثل این که یه کم ازش فاصله بگیرید. پیرمرد بلافاصله گفت: این خانم با منه.
و من ماندم چه بگویم؟ باورکنید اصلا اصلا شبیه آشنا ها نبودند. چندین ایستگاه اصلا با هم حرف نزدند و فقط نیم نگاه های شرم آور پیرمرد بود و نگاه های عجیب پر از انزجار زن. حتما توهم من بوده. حتما من خیالاتی شدم فکر کردم رفتار پیرمرد زشت و زن ناراحت بوده. به هر حال من عذر خواهی کردم.
+ رفتار من درست نبود. دوستان لطفا اصلا دیگران را قضاوت نکنید.
شوخی کردم O_o
حتما به این طور افراد بر خورده اید. آدم هایی که من به شخصه این اخلاقشان را اصلا نمی پسندم.
بعضی ها هستند که با بدترین لحن ممکن و با سخیف ترین کلمات ممکن، بد ترین توهین ها را به آدم می کنند و وقتی واکنش نشان می دهی با قیافه ای حق به جانب می گویند " شوخی کردم بابا بی جنبه ای چه قدر آدم نمی تونه دو دقیقه صمیمی باهات حرف بزنه. "
واقعا چی باید گفت؟ توهین کردن صمیمیت است؟ اگر هست من نمی خواهم با کسی صمیمی باشم. از پشت کوه که نیامده ام می فهمم شوخی چیست توهین چیست. بعضی وقت ها بعضی ها رفتار هایی از خودشان نشان می دهند که فکر می کنم آیا این ها واقعا در یک خانواده ایرانی بزرگ شده اند؟ کم نمی شناسم کسانی را که مدام در حال سفر اند به کشور های مختلف دنیا و همه آنها می گویند ایرانی ها در جهان به دو چیز مشهور اند یک بسیار نجیب اند دو خیلی حرفه ای دروغ می گویند :) راستش دومی که درست است :)) اما چند وقتی می شود که نجابت را داریم فراموش می کنیم انگار.
باور کنید توهین کردن صمیمیت نیست.
به معنای واقعی غیر ممکن را ممکن ساخت.
ابتدای فصل لیگ برتر انگلستان، زمانی که هنوز تنور بازی ها گرم نشده بود رسانه ها احتمال این که امسال کدام تیم قهرمان لیگ جزیره شود را اعلام کردن. احتمال قهرمانی لستر سینی در آن زمان یک به پنج هراز بود. یعنی در ابتدا فصل کارشناسان فوتبال انگلیس حتا به این که ممکن است این تیم قهرمان شود می خندیدن و آن را به عنوان جوک و شوخی برای هم تعریف می کردند (احتمالا)
اما در این میان پیرمردی که به آقای بازنده معروف بود با خود می گفت چرا که نه؟ و تلاش کرد. کلودیو رانیری به نظر من می تواند یک الگو برای همه ما جوان تر ها باشد. او در 65 سالگی زمانی که خیلی از مربی ها دارند به برنامه های خود برای بعد از بازنشستگی فکر می کنند کاری کرد کارستان. 18 بازیکن درجه دو فوتبال را تبدیل کرد به قهرمانان لیگ برتر جزیره، قهرمانی لستر تا همیشه در ذهن ها خواهد ماند و کلودیو به نظر من خود را با این قهرمانی جاودانه کرد.
مردی که هرگز تسلیم نشد. مردی که هیچ وقت افتخار بزرگی کسب نکرده بود حالا زبان زد خاص و عام است.
من از او یاد گرفتم که هرگز تسلیم نشوم هرگز.
درباره حرف زدن
در جایی به نقل از پروفسور مجید سمیعی خواندم که چند چیز به مغز آسیب می رساند که شامل : نخوردن صبحانه، بستن سر به هنگام خواب، کم خوابی، حرف نزدن، مصرف دخانیات مصرف بیش از حد مواد قندی و موارد دیگری که به خاطر نمی آورم.
تمام موارد را تقریبا اکثریتمان شنیده بودیم به غیر از حرف نزدن. جالب است که حرف نزدن به مغز آسیب می رساند. البته این مسلما معنی اش این نیست که پر حرفی ذهن را تقویت می کند.
درباره ی لحن قبلا نوشته بودم این بار می خواهم درباره ی خود حرف زدن صحبت کنم.
خوب که به حرف زدن افراد نگاه کنید می بینید که خیلی وقت ها برای رساندن منظورشان از جمله ی اشتباه استفاده می کنند یا کلمه را اشتباه می گویند مثلا در مترو خط چهار تهران یکی از این فروشندگان کلاه می فروشد. چون من از مترو خط چهار زیاد استفاده می کنم بار ها با ایشان رو به رو شده ام و همیشه از شنیدن این جمله اش تاسف می خورم که داد می زند : " کلاه های فری سایز کشی بدم فقط دو تومن، با دو تومن کلاه می گذارم سرتون! " یا وانتی هایی که سر ظهر می آیند و لوازم منزل خریدارند به جای آبگرمکن، آب گرمکن خریدارند؛ مگر گرمکن آب دارد که شما آب گرمکن را می خری برادر!
دوستی داشتم که خودش را ما خطاب می کرد، اصلا بلد نبود بگوید من می گفت ما. چندین بار غیر مستقیم و در قالب سوال های دوستانه به او گفتم که این درست نیست که به جای "من" از " ما " استفاده می کنی اما کو گوش شنوا.
خیلی وقت ها هم دیده ام که کلمات جمع را جمع می بندند مثلا می گویند "اعمال های ما" به جای " عمل ها یا اعمال ما "
بگذریم از مخفف های جدید که یکی از دوستان در وبلاگش به آن پرداخته مثل "خواهش" به جای " خواهش می کنم " یا "بزنگ" به جای " به من زنگ بزن " یا " اس دادم " به جای " پیغام فرستادم "
علت این درست حرف نزدن ها چیزی جز عدم مطالعه کافی نیست. کسانی را می شناسم که به غیر از کتاب های درسی شان لای هیچ کتابی را باز نکرده اند. آدم هایی را می شناسم یادشان نمی آید که اصلا کتابی خوانده باشند.
جامعه تحصیلکرده ما مهندسین ما دکترهای ما، تاریخ مملکت خودشان، قوانین دینشان را نمی دانند،سر شناسان ادبیاتشان را نمی شناسند. کافیست به آنها بگویی چرا؟ می گویند تخصص ما چیز دیگریست!!!!!!! از یک مهندس برق پرسیدم:" آخرین مقاله ای که در مورد تاسیسات برقی خوندی کی بود؟" با خنده گفت: " زمان دانشجویی " گفتم: " یعنی حتا مجله نظام مهندسی رو هم نمی خونی؟ " گفت: " ای بابا کی وقت می کنه. " این هم از تخصص!
آدم های بی سواد با مدرک های تحصیلی آنچنانی و پر مدعا که شروع می کنند در مورد همه چیز حرف می زنند. یکی از نزدیکان من میکروبیولوژیست است و در سازمان استاندارد مشغول به کار. یک روز که به خانه ما آمده بود مهمانی نمی دانم چه شد که بحث به جای سیاست و ورزش که معمولا نقل مجالس این چنینی است به سمت ادبیات کشیده شد. این آقا هم خیلی شیک آمد گفت بله آقای هدایت بی سواد بوده یک مشک چرت و پرت را به عنوان داستان چاپ کرده و همین طور بدگویی پشت بد گویی، من دیگر طاقت نیاوردم گفتم: "آقای سین می شه چند تا از کار های هدایت رو نام ببرید" گفت: "مثلا داش آکل گفتم: "خوب" گفت: "والا دیگه حضور ذهن ندارم"، گفتم: " چندتا از کارهاشون رو خوندید؟" گفت: " والا چند تایی رو خوندم" گفتم : " بوف کور رو خوندید؟ " گفت: "نه" گفتم: "سه قطره خون رو خوندید؟" گفت : "نه" گفتم: "همین داش آکل رو چی این رو خوندید؟" گفت: "فیلمش را دیدم" گفتم: " می دونید سوررئالیسم چیه؟" سکوت کرد گفتم: " ببخشید شما که نمی دونید، مطالعه ندارید چرا درباره هدایت و ادبیات حرف می زنید؟" ناراحت شد و گفت: " دست شما درد کنه یعنی می گی من نفهمم " گفتم : "نمی دونم والا خدا می دونه" و در ادامه پدرم وسط حرف پرید و بحث عوض شد.
این همه گفتم که چند نتیجه بگیرم اول درست حرف بزنیم، کلمات را درست به کار ببریم و درست تلفظ کنیم. دوم مطالعه کنیم خیلی زشت است که ایرانی باشی و ندانی مادر اسفندیار که بوده؟ یا ندانی سلسله ساسانیان را چه کسی پایه گذاری کرده؟، سوم در زمینه ای که بر آن تسلط داریم صحبت کنیم.
برایتان سلامتی و آرامش آرزو می کنم.
التماس دعا
بزرگترین دشمن انسان جهل نیست بلکه توهم دانستن است.
| استیون هاوکینگ |
جملهای که در روز رستاخیز باعث تخفیف در مجازات میشود:
ما از همان ابتدا نیز علاقهای به دنیا آمدن نداشتیم!
| زمان لرزه - کورت ونه گات |
پتک شکل دهنده یک جامعه در حال رشد به مراتب با اهمیتتر از آینهی نمایشدهندهی وقایع آن جامعه است.
| جان گریرسون |
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﺟﺎﯼ ﮐﺎﺭ ﺍینه ﮐﻪ ﺗﻈﺎﻫﺮ ﮐﻨﯽ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﺸﺪﻩ.
| گابریل گارسیا مارکز |
همیشه روزهایی هست
که انسان در آن کسانی را که دوست میداشته
بیگانه مییابد.
| آلبر کامو |
دستهبندی
-
تحلیل مسائل اجتماعی
(۴۲)-
وقتی حرف می زنیم
(۴) -
رفتار های اجتماعی ما
(۱۹) -
خانواده
(۳)
-
-
شعر
(۱۶) -
تحیلی مسائل فردی
(۳۳) -
عکس نوشت و متن ادبی
(۵) -
درباره هنرهای نمایشی
(۹) -
لحظهها
(۲۳) -
نمایشگاه ۱۴۰۱
(۱۲) -
تحلیل وقایع ۱۴۰۱
(۱۶)
واژه های کلیدی
آخرین نوشته
بایگانی
- مرداد ۱۴۰۳ (۲)
- خرداد ۱۴۰۳ (۱)
- ارديبهشت ۱۴۰۳ (۲)
- فروردين ۱۴۰۳ (۱)
- اسفند ۱۴۰۲ (۲)
- بهمن ۱۴۰۲ (۳)
- آذر ۱۴۰۲ (۱)
- آبان ۱۴۰۲ (۳)
- مهر ۱۴۰۲ (۳)
- شهریور ۱۴۰۲ (۴)
- مرداد ۱۴۰۲ (۳)
- تیر ۱۴۰۲ (۳)
- خرداد ۱۴۰۲ (۱)
- ارديبهشت ۱۴۰۲ (۲)
- فروردين ۱۴۰۲ (۱)
- اسفند ۱۴۰۱ (۲)
- بهمن ۱۴۰۱ (۱۰)
- دی ۱۴۰۱ (۳)
- آذر ۱۴۰۱ (۱)
- آبان ۱۴۰۱ (۱)
- مهر ۱۴۰۱ (۶)
- شهریور ۱۴۰۱ (۱)
- مرداد ۱۴۰۱ (۴)
- تیر ۱۴۰۱ (۲)
- خرداد ۱۴۰۱ (۳)
- ارديبهشت ۱۴۰۱ (۱۴)
- فروردين ۱۴۰۱ (۲)
- اسفند ۱۴۰۰ (۴)
- بهمن ۱۴۰۰ (۴)
- دی ۱۴۰۰ (۶)
- آذر ۱۴۰۰ (۷)
- مهر ۱۳۹۹ (۱)
- آبان ۱۳۹۸ (۱)
- مرداد ۱۳۹۸ (۵)
- آذر ۱۳۹۷ (۱)
- آذر ۱۳۹۵ (۳)
- آبان ۱۳۹۵ (۲)
- مهر ۱۳۹۵ (۴)
- شهریور ۱۳۹۵ (۶)
- مرداد ۱۳۹۵ (۲)
- تیر ۱۳۹۵ (۴)
- خرداد ۱۳۹۵ (۶)
- ارديبهشت ۱۳۹۵ (۴)
- آذر ۱۳۹۴ (۱)
- آبان ۱۳۹۴ (۲)
- مهر ۱۳۹۴ (۵)
- مرداد ۱۳۹۴ (۴)
- تیر ۱۳۹۴ (۴)
- فروردين ۱۳۹۴ (۲)
- اسفند ۱۳۹۳ (۲)
- بهمن ۱۳۹۳ (۲)
- دی ۱۳۹۳ (۱)
- آبان ۱۳۹۳ (۱)
- مهر ۱۳۹۳ (۱)
- شهریور ۱۳۹۳ (۱)
- مرداد ۱۳۹۳ (۱)
- مهر ۱۳۹۲ (۱)