هر چه بیشتر می‌گذرد عظمت شاملو را بیشتر درک می‌کنم

آدم‌ها همه می‌پندارند که زنده‌اند؛

برای آنها تنها نشانه حیات،

بخار گرم نفس‌های‌شان است!

کسی از کسی نمی‌پرسد:

آهای فلانی!

از خانه دلت چه خبر

گرم است

چراغش نوری دارد هنوز؟

شاملو 

۰ ۰ ۰ دیدگاه

کمتر از چهار ساعت به اذان مانده

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

منتشر شد

سال‌ها بود که به دنبال انتشار این مجموعه داستان بودم. برای ناشرین مختلف و زیادی این کار را فرستادم و بسیار نه شنیدم تا امروز که بالاخره منتشر شد. 

بعید می‌دانم کسی بتواند ادعا کند که اولین کارش عالی بوده‌است، مسلماً من هم چنین فکری نمی‌کنم. اما سعی کردم داستان‌های این مجموعه به شکلی متفاوت (و حتی بعضا عجیب) روایت شود. 

این مجموعه از 16 داستان خیلی کوتاه و موقعیت‌محور تشکیل شده که نقطه‌ی اتصال آن‌ها نوعی ویرانی و از هم گسیختگی درون شخصیت‌هاست که نام اثر هم در همین راستا انتخاب شده. شخصیت محوی در عموم داستان‌ها کودک، نوجوان یا جوانی کم‌تجربه است که رفتارهای عجیب و غیرعادی از او سر می‌زند یا به جهان اطراف خود واکنشی غیرعادی نشان می‌دهد گاهی هم سوال‌هایی می‌پرسد که پاسخ به آن‌ها دشوار است.

 

سال برای من این طور تمام شد؛ 

امیدوارم سال پیش رو برای همه عالی باشد

و امیدوارم این کتاب برکتی باشد و پیش درآمدی برای اتفاق‌های خوب بعدی در سال‌های آینده. 

 

 

 

۱ ۰ ۳ دیدگاه

از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم

تو که می‌دانستی دویدن چه حسی دارد چرا زودتر مرا مجبور به دویدن نکردی؟ امروز فهمیدم چرا تو می‌دوی؟ ساعت پنج و چهل و پنج دقیقه صبح با آهنگ A kind of magic کویین توی خیابان خالی اولین قدم را که گذاشتم، حرکت نرم هوا بین موهایم را که حس کردم، بوی تازگی صبح را که شنیدم و ریتم حرکت پا و دست و نفس کشیدن را که درک کردم فهمیدم تو چرا می‌دوی و چرا موراکامی اتوبیوگرافی خود را حول محور دویدنش بنا کرده. 

حس تازگی عجیبی دارد. البته نمی‌دانم تو دویدن صبح زود را تجربه کرده‌ای یا نه آخر تو کلا برعکس من آدم عصر و شبی. باید بگویم صبح چیز دیگری‌ست، طعم دیگری دارد امتحان‌اش کن. البته تو کی به حرف من گوش دادی که این بار دوم‌ات باشد؟ :) اما این که چه شد داستان‌ درازی دارد. 

یادت هست پارسال همین موقع‌ها بود کتاب موراکامی را شروع کردم از همان زمان بود که به خودم گفتم باید امتحان‌اش کنم اما خب امان از تنبلی. البته باید انصاف را رعایت کنم تو هم چند بار گفته بودی برو بدو اما از حس و حالش نگفته بودی. نگفته‌بودی وقتی می‌دوی مثل تیری می‌شوی که رهایش کرده باشند؛ انگار آزاد شده‌ای و پرواز می‌کنی تا ناکجا آبادی که فرود آیی. نگفته بودی دویدن به رقص می‌ماند، از هماهنگی صدا نفس کشیدن، حرکت پا و دست، ریتم قدم برداشتن و دم و باز دم، از هیچ کدام از این‌ها نگفته بودی. شاید بگویی «شنیدن کی بود مانند دیدن؟ مگر این‌ها را در کتاب موراکامی نخوانده بودی؟»  راست می‌گویی تا آدم چیزی را حس نکند متوجه‌اش نمی‌شود‌. 

اولین دویدن صبح‌گاهی امروز ۲۳ اسفند ۱۴۰۰ 

۲ ۰ ۲ دیدگاه

بگو سیب

از میوه‌ی حوایی تو سیر نخوردیم و شد از یاد ، بگو سیب

در یاد تو مانده است بهشتی شده بر باد ، بگو سیب

 

من ماندم و این جرم قشنگ ، آدم عاشق

عشق من عجب معرکه‌ای کرد در آن واد ، بگو سیب

 

یک بار دگر باید از این ناله هراسید!!

می‌گریم و آهم بکَند عرش ز بنیاد ، بگو سیب

 

من درد شدم با تو بمانم که تو رفتی…

بیهوده تصور نکن از خاطر من می‌شوی آزاد ، بگو سیب

 

لبخند تو را چند صباحی ست ندیدم

یک بار دگر خانه‌ات آباد بگو سیب…

 

متین فروزنده

۱ ۰ ۰ دیدگاه

جامعه‌ی بیمار ما

پیش‌تر گفته‌بودم که می‌خواهم درمورد دین ناباوری و اسلام‌ستیزی که به شکل نامحسوس و زیرزمینی در جامعه‌ی ایران و به خصوص در قشر ضعیف جامعه رو به گسترش است صحبت کنم. این پدیده بسیار خطرناک‌تر از پاندمی کرونا است چرا که منجر به فروپاشی تدریجی جامعه خواهد شد اما علت به وجود آمدن این اتفاق چیست؟ چرا حاضر به پذیرش این موضوع نیستیم که به شکل روز افزونی اخلاق در جامعه‌ی ایرانی رو به زوال است؟ چه چیز عامل از بین رفتن آن خوش‌رفتاری‌هایی شده که پیش‌تر در جامعه بیش‌تر می‌دیدیم؟ چه چیز باعث می‌شود مردمی که چهل و اندی سال پیش به خاطر دین، اخلاق، ایدئولوژی حکومت را تغییر داد اند حالا خود بر طبل بی‌دینی و حتا بی‌اخلاقی (غیر مستقیم) می‌کوبند؟ 

پسر بچه‌ای را فرض کنید که از کودکی پدر و مادرش در پاسخ به خواسته‌هایش مدام به او وعده داده باشند. دختری که هر روز به او گفته‌اند اگر این کار را بکنی برایت باربی می‌خریم، پسری که برای رسیدن به دوچرخه یا هر چیزی که می‌خواسته ساعت‌ها کاری که والدین‌اش به او دیکته کرده بودند انجام می‌داده و در نهایت هیچی نه دوچرخه‌ای نه عروسکی هیچی. کودک با وعده‌ها بزرگ می‌شود و مدام بی‌اعتمادتر نسبت به والدین. 

این کودک جامعه فعلی ماست و والدینش نظام حاکم بر آن. جامعه‌ی امروز ما انقدر وعده‌ی پوچ شنیده که دیگر کوچکترین اعتمادی به وعده دهنده ندارد و هر چیزی که از جانب او به سویش روانه می‌شود را پس می‌زند. دین هم از این موضوع مستثنی نیست. بیایید صادق باشیم عمده‌ی مردم دین را وراثتی پذیرفتند و هیچ مطالعه‌ای روی آن ندارند و بدان‌چه می‌بینند کفایت می‌کنند. حال وقتی جامعه می‌بیند که حاکم دینی به قول حافظ «چون به خلوت می‌رود آن کار دیگر می‌کند» به دین و اسلام هم شک می‌کند و پس از مدتی به آن نیز بی‌اعتماد و در نهایت بی‌اعتقاد می‌گردد اما مسئله دیگری که در بی‌اعتقادی و دین‌ستیزی مردم تاثیر مستقیم دارد همان‌طور که از محمد (ص) نقل شده فقر است. ایشان می‌فرمایند: «کادَ الفَقرُ اَن یَکُونَ کُفراً؛ فقر، به کفر ورزیدن نزدیک است.» جامعه‌ای که به طور فراگیر در آن فقر همه‌گیر شده و حتا تبلیغ می‌شود مسلما به سمت بی‌دینی و بی‌اخلاقی حرکت می‌کند. بر هیچ‌کس پوشیده نیست که فقر از عدم مدیریت صحیح منتج می‌شود‌. 

در نتیجه به نظر می‌رسد رفتار‌های غلط حکومت، تصمیمات نادرست او و عدم مدیریت‌اش باعث شده که نه تنها به هدف‌اش که ساخت جامعه‌ای دینی بوده نرسیده، بلکه جامعه‌ای که به دین و مذهب پیش‌تر احترام می‌گذاشت را به دین‌ستیزانی بی‌اعتقاد تبدیل کرده‌است. 

۱ ۰ ۰ دیدگاه

اولین کتاب

امروز فهمیدم فیپای اولین کتابم آمده و بعد از مدت‌ها از درون شادی را حس کردم. 

دو تا کتاب هم‌زمان برای اخذ مجوز داده بودم. یک مجموعه داستان که سال‌ها پیش نوشته شده بود و همین‌طور بلاتکلیف باقی مانده بود و یک مجموعه شعر. که امروز مجوز مجموعه داستان آمد. 

«پبچیدگی‌های یک مغز ویران شده» به زودی ... :) 

۱ ۰ ۲ دیدگاه

دعا

بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه‌بان دارد

بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد

 

غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رب

بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد

 

چو عاشق می‌شدم گفتم که بردم گوهر مقصود

ندانستم که این دریا چه موج خون‌فشان دارد

 

ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که می‌بینم

کمین از گوشه‌ای کرده‌ست و تیر اندر کمان دارد

 

چو دام طره افشاند ز گرد خاطر عشاق

به غماز صبا گوید که راز ما نهان دارد

 

بیفشان جرعه‌ای بر خاک و حال اهل دل بشنو

که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد

 

چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل

که بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد

 

خدا را داد من بستان از او ای شحنهٔ مجلس

که می با دیگری خورده‌ست و با من سر گران دارد

 

به فتراک ار همی‌بندی خدا را زود صیدم کن

که آفت‌هاست در تأخیر و طالب را زیان دارد

 

ز سرو قد دلجویت مکن محروم چشمم را

بدین سرچشمه‌اش بنشان که خوش آبی روان دارد

 

ز خوف هجرم ایمن کن اگر امید آن داری

که از چشم بداندیشان خدایت در امان دارد

 

چه عذر بخت خود گویم که آن عیّار شهرآشوب

به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد

۱ ۰ ۰ دیدگاه

ساعت دوازده و ربع شب من در چاپ‌خانه

دومین روز کاری من بعد از کرونا، ساعت ۱۲ و ربع شب است و من در چاپ‌خانه مشغول نظارت بر چاپ کتاب‌های چهار رنگ نشرچشمه. 

برای این که به یادم باشد می‌نویسم.

۱ ۰ ۰ دیدگاه

و سرانجام کرونا

دو سال و خورده‌ای از کرونا می‌گذره و من در طول این دوسال به

 واسطه‌ی کارم و وظایفم مدام بیرون بودم. یعنی نه دورکاری داشتم نه هیچی و تا امروز کرونا نگرفته بود که امروز صبح با سردرد شدید و تب از خواب بیدار شدم. گلودرد هم بود البته از دو روز پیش آبریزش بینی هم داشتم که بهش توجه نکرده بودم. مطمئن بودم کروناست. هر لحظه مچاله تر می‌شدم. رفتم بیمارستان و تست دادم. بعدازظهر جوابش اومد مثبت. 

الان بدنم طوری درد می‌کنه انگار ۱۸ راند متوالی زیر مشت‌های سنگین محمدعلی کلی تو روز‌های اوجش بودم 

پ ن : مراقب خودت باش. 

 

 

 

۱ ۰ ۱ دیدگاه

مکالمه‌ای که اتفاقی ضبط شده

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

انگشتر

- برای چی این انگشتر رو می‌پوشی مثل حاجی‌ها!؟

- برای دلم. 

- هدیه‌است؟ 

- آره 

- دوست‌ش داشتی؟ 

- دارم.

۱ ۰ ۰ دیدگاه

چونی بی‌من؟

ای همدمِ روزگار ، چونی بی‌مَن؟!

ای مونِس غَمگسار ؛ چونی بی‌من؟!

من با رُخ چون خزان ، زَردم بی‌تو!

تو با رُخ چون بهار ، چونی بی‌مَن!؟

 

***

 

ای زِندگی تن و توانم هَمه تو 

جانی و دِلی ، ای دل و جانَم همه تو

تو هَستی من شدی، از آنی هَمه من

من نیست شُدم در تو، از آنم هَمه تو

 

***

 

عِشقت به دلم ، درآمد و شاد بِرفت 

باز آمد و رَخت خویش ، بنهاد و بِرفت

گفتم به تَکلّف ، دو سه روزی بِنشین

بنشَست و کنون رَفتنش ، از یاد برفت!!

 

***

 

ای در دِل من ، میل و تَمنا همه تو

وندر سَر من ، مایه‌ی سودا هَمه تو!

هرچَند ؛ به روزگار در می‌نِگرم

امروز هَمه تویی ، فردا هَمه تو 

 

مولانا 

۱ ۰ ۲ دیدگاه

اتوبوس ۱

- این اتوبوسه؟

- آره مامان جان 

- صندلیمون کدومه؟ 

- هر کدوم رو دوس داری بشین 

- این 

- باشه بشین 

- به بابا زنگ بزنیم بگیم اتوبوس سوار شدیم 

- نه پسرم بابا سر کاره 

- زنگ بزنیم دیگه

- خونه رسیدیم بهش می‌گیم 

- باشه 😔 .... من می‌خوام رو اون یکی صندلی بشنیم 

- نمی‌شه پسرم دیگه جا عوض کنی 

- چرا آروم می‌ره ؟ 

- ترافیکه خب

- کی پیاده می‌شیم؟ 

- ایستگاه بعد 

- اون آقاهه پیره؟ 

- زشته پسرم با انگشت نشون نده 

- یعنی پاش درد می‌کنه 

- شاید

- منم پیر می‌شم؟ 

- بزرگ می‌شی 

- ولی من نمی‌خوام پام درد بگیره 

- پاشو مامان جان باید پیاده شیم 

- به بابا زنگ بزنیم؟ 

۱ ۰ ۰ دیدگاه

سوال‌هایی درباره‌ی خدا

از زمانی که انسان توانسته اثری از خود به جای بگذارد. موضوع پرستش و خدا هم دیده می‌شود. و این در تمام جهان وجود داشته از مایاها در آمریکای مرکزی تا مصر در آفریقا و مردم شرق دور همواره به شکلی به دنبال پرستش و ستایش چیزی بوده‌اند. حالا شکل آن متفاوت بوده. در یونان باستان معبد خدایان بوده و زئوس خدای خدایان، عرب‌ها بت پرست بودند و در هند و ایران میتراپرستی رواج داشته و به مرور شکل این پرستش با به وجود آمدن ادیان توحیدی به یکتاپرستی گرویده است.

چرا از ابتدا انسان میل و نیاز به پرستیدن و ستایش داشته اگر خدایی وجود ندارد؟ وقتی از وجود چیزی خبر نداریم و نمی‌دانیم وجود دارد، قاعدتا به آن احساس نیاز هم نمی‌کنیم. انسان وقتی نیاز به چیزی دارد یا آن چیز وجود دارد یا آن را به وجود می‌آورد. آیا خدا ساخته‌ی ذهن بشر برای آرام کردن و رفع این نیاز است؟ اگر خدا یک وهم است؟ پس معجزاتی که در کتاب‌های دینی و بعضاً تاریخی ذکر شده چیست؟ اتفاق‌هایی که در عصر حاضر هم اتفاق افتاده و هیچ توجیه علمی ندارند چه؟ یعنی ذهن بشر این‌قدر قدرتمند است؟ من که بعید می‌دانم. 

در سال‌های اخیر در جامعه ایران پدیده‌ی (ظاهراً) خدا ناباوری رواج پیدا کرده و رو به گسترش است. من با برخی از این افراد برخورد داشتم و وقتی با آن‌ها صحبت کردم به این نتیجه رسیدم که آنها حتا نمی‌دانند خدا ناباوری دقیقا چیست و در ادامه‌ی صحبت‌هاشان و وقتی همین سوال‌ها را با آن‌ها مطرح می‌کنم به این نتیجه می‌رسیم که آنها نه خداناباور که دین ناباور‌اند‌ اما این پدیده‌ی دین ناباوری از چه چیز نشئت می‌گیرد؟ دوست دارم در مورد این موضوع بیشتر صحبت کنم 

 

۱ ۰ ۰ دیدگاه

فال یلدا (موقت)

حافظ عزیز سپاس که امشب با این غزل به من نیروی مضاعف دادی:

 

ساقی حدیث سرو و گل و لاله می‌رود

وین بحث با ثلاثه غساله می‌رود

 

می ده که نوعروس چمن حد حسن یافت

کار این زمان ز صنعت دلاله می‌رود

 

شکرشکن شوند همه طوطیان هند

زین قند پارسی که به بنگاله می‌رود

 

طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر

کاین طفل یک شبه ره یک ساله می‌رود

 

آن چشم جادوانه عابدفریب بین

کش کاروان سحر ز دنباله می‌رود

 

از ره مرو به عشوه دنیا که این عجوز

مکاره می‌نشیند و محتاله می‌رود

 

باد بهار می‌وزد از گلستان شاه

وز ژاله باده در قدح لاله می‌رود

 

حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاث دین

غافل مشو که کار تو از ناله می‌رود

۰ ۰ ۰ دیدگاه

Wisdom from the top

Wisdom from the top عنوان پادکستی‌ست که در NPR ONE گوش می‌دهم. در این پادکست با افراد موفق صحبت می‌شود. آنها از فراز و نشیب‌های زندگی شخصی و بیشتر کاری خود می‌گویند و من به شخصه بسیار در این یکسالی که این پادکست را دنبال می‌کنم از آن یاد گرفتم. چیزی که برای من جالب است نکات مشترکی‌ست که در تمام این افراد می‌توان دید که مهمترین‌ آنها را می‌خواهم بنویسم. 

یکی از مواردی که بین این افراد دیدم این است که با تمام وجود کاری را که انجام می‌دهند دوست دارند و دغدغه‌ی شخصی‌شان است. برای مثال Ellen Ochoa مدیر اسبق Johnson Space Center که از مهمترین بخش‌های NASA محسوب می‌شود، آرزو داشته فضانورد شود، سه بار برای حضور در ناسا اقدام کرده و او را رد کرده‌اند و در نهایت بالاخره فضانورد و بعد از چندین ماموریت و حضور در ایستگاه بین‌المللی، مدیر JSC شده است.

دیگر نکته‌ی مشترک ممارست، تلاش و پشتکار است تمام افرادی که در این پادکست با آن‌ها مصاحبه شده به شدت سخت کوش‌اند. آن‌ها دست از کار نمی‌کشند انقدر می‌دوند تا به آنچه می‌خواهند می‌رسند.

دانش و آگاهی کامل از جزئیات و اهمیت دادن به کوچکترین موضوعات در کار مورد مشترک دیگری‌ست که در اکثر این افراد دیده می‌شود. Jørgen Vig Knudstorp یک استاد دانشگاه تازه کار بود وقتی شرکت LEGO از او خواست که برای حل مشکلات مجموعه به آن‌ها بپیوندد در مصاحبه‌اش می‌گفت LEGO جذا‌ب‌ترین و بهترین اسباب‌بازی دوران کودکی‌اش بوده و بدون کوچک‌ترین تردیدی پیشنهاد را پذیرفته و با مطالعه و بررسی تمام جزئیات شرکت برنامه‌ای ۷ ساله به مالک و اعضای هیئت مدیره ارائه می‌دهد و آن‌ها او را به عنوان مدیرعامل انتخاب می‌کنند و او با دانش و برنامه‌ی دقیق خود شرکت را از ورشکستگی نجات می‌دهد 

اعتماد به نفس، قدرت نه گفتن، درست و حساب شده عمل کردن، سوال پرسیدن، به دنبال جواب گشتن، تمام کردن کار، ناامید نشدن و موارد زیاد دیگر را می‌توانم نام ببرم. اگر دوست داشتید این پادکست را به راحتی می‌توانید با دانلود برنامه NPR ONE گوش دهید و از موفق‌ترین آدم‌های دنیا بیاموزید. 

۱ ۰ ۰ دیدگاه

تولد

بغض نکن گریه نکن اگر چه غم کشیده‌ای

برای من فقط بگو خواب ِ بدی که دیده‌ای

 

اگر که اعتماد ِ تو به دست ِ این و آن کم است

تکیه به شانه‌ام بده که مثل ِ صخره محکم است

 

به پای ِ صحبتم بشین فقط ترانه گوش کن

جام به جان ِ من بزن جانِ مرا تو نوش کن

 

تو را به شعر می‌کشم چو واژه پیش می‌روی

مرگ فرا نمی‌رسد تو تازه خلق می‌شوی

 

تو در شب ِ تولدت به شعله فوت می‌کنی

به چشم ِ من که می‌رسی فقط سکوت می‌کنی

 

اگر کسی در دلِ توست بگو کنار می‌روم

گناه کن به جای ِ تو بر سرِ دار می‌روم

 

افشین مقدم 

۱ ۰ ۲ دیدگاه

همه چیز دست خود ماست

با گوشت و پوست خود تجربه کرده‌ام و می‌خواهم این تجربه را با شما به اشتراک بگذارم. 

هر اتفاقی (چه خوب چه بد) برایمان افتاد، ریشه در خود ما دارد. مولانا هم می‌گوید: بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست/از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی.

شاید بهتر باشد منظورم را دقیق‌تر بگویم؛ وقتی مثلا در امتحانی نمره‌ی خوبی کسب نمی‌کنیم، نباید گفت امتحان سخت بود. ماهیت امتحان همین است، باید سخت باشد چون ابزاری برای محک زدن ماست. این ماییم که باید خودمان را برای همه‌ی شرایط آماده کنیم، این ماییم که باید همه‌ی احتمالات ممکن را در نظر بگیریم، این ماییم که باید سعی کنیم به چیزی که می‌خواهیم برسیم.

امتحان یک مثال ساده بود. این موضوع به همه‌ی جوانب زندگی قابل بست است. می‌دانم، می‌توان گفت خیر، خیلی از مسائل اجباری‌ست؛ جبر جغرافیا، زمان، ایدئولوژی و... آن‌ها را به ما تحمیل می‌کند اما سوال من این است که آیا طرز برخورد ما با این جبر‌ها هم تعیین شده است؟ این که ما چطور آن‌ها را مدیریت می‌کنیم هم به ما تحمیل شده؟ به نظر من خیر. این‌ در اختیار من است. کنشی که اتفاق می‌افتد را من تعیین نمی‌کنم اما واکنش را چطور؟ واکنش در اختیار من نیست؟ 

وقتی اتفاقی در زندگی ما افتاد اول باید خودمان را مدیریت کنیم، بعد باید ببینیم چطور باید با آن اتفاق مواجه بشویم و در مقابل‌اش واکنش نشان دهیم. این موضوع در کار‌های گروهی و سایر مواردی که خواسته‌ی ما به نوعی به تصمیم، خواست، نظر و اراده‌ دیگران هم وابسته است و به نوعی در وقوع‌اش دیگران هم موثراند بسیار بیشتر نمود پیدا می‌کند. ما باید دیگران، شرایطشان، نگاهشان، جهان‌بینی‌شان و رویکردشان را ببینیم و منعطف عمل کنیم در این شرایط اگر سایرین در نظر گرفته نشوند محکوم به شکست خواهیم بود و این شکست به آن‌ها ارتباطی ندارد، چون این ما بوده‌ایم که بدون در نظر گرفتن آن‌ها بر خواسته‌ی خودمان تاکید کرده‌ایم. 

۱ ۰ ۱ دیدگاه

نرگس

آذر؛

گل نرگس که در بزرگراه می‌فروشند، 

من که تنها

در ایستگاه اتوبوس نشسته‌ام

و با حسرت به گل‌های نرگس می‌نگرم 

۱ ۰ ۱ دیدگاه

سر بزنگاه

شاید این ماجرا برای شما هم اتفاق افتاده باشد: 

دوستی داشتم که هر وقت مرا می‌دید می‌گفت هر وقت خواستی بروی شهر ما بگو من بهت کلید بدهم برو خانه من. اصلا هم تعارف نکن. 

یک بار من برایم کاری پیش آمد که دقیقاً باید می‌رفتم به همان شهر 

زنگ زدم به آن دوست و موضوع را گفتم و دیدم بهانه می‌آورد که فلان و بیسال من هم چیزی نگفتم تشکر کردم و خداحافظی 

خیلی‌ها طبل توخالی اند. از دور صدایشان زیباست به عمل که می‌رسند ...

مراقب طبل‌های توخالی باشیم. 

۱ ۰ ۰ دیدگاه


.: جهان از نگاه من :.


بزرگترین دشمن انسان جهل نیست بلکه توهم دانستن است.

| استیون هاوکینگ |

جمله‌ای که در روز رستاخیز باعث تخفیف در مجازات می‌شود:
ما از همان ابتدا نیز علاقه‌ای به دنیا آمدن نداشتیم!

| زمان لرزه - کورت ونه گات |

پتک شکل دهنده یک جامعه در حال رشد به مراتب با اهمیت‌تر از آینه‌ی نمایش‌دهنده‌ی وقایع آن جامعه است.

| جان گریرسون |

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﺟﺎﯼ ﮐﺎﺭ ﺍینه ﮐﻪ ﺗﻈﺎﻫﺮ ﮐﻨﯽ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﺸﺪﻩ.

| گابریل گارسیا مارکز |

همیشه روزهایی هست
که انسان در آن کسانی را که دوست می‌داشته
بیگانه می‌یابد.

| آلبر کامو |

آخرین نوشته
بایگانی