گناه فرشته، پر زرق و برق اما بی محتوا
گناه فرشته یک بار دیگر ثابت کرد که اولین و مهمترین مسئله در صنعت فیلم سازی فیلمنامه و سپس کارگردانی ست. حالا که مدتی از پخش آخرین قسمت این سریال گذشته میخواهم در مورد این که چرا گناه فرشته سریال خوبی نیست صحبت کنم.
اولین مسئله سریال خود حامد عنقاست. هر جا که نام او در تیتراژ باشد با یک سریال یا فیلم سینما پر خرج مواجهیم، پر از لوکیشن های بی مانند، ماشین های آخرین سیستم و بازیگران گران قیمت. او تهیه کنندهای خوب برای هر کارگران کاربلد میتواند باشد چون حسابی برای فیلمها خرج میکند اما مسئله این است که نه نویسنده خوبیست نه کارگردان خوب.
چرا چنین ادعایی میکنم؟ به سریال گناه فرشته نگاه کنیم. مهمترین عنصری که در روایتگری سریال استفاده شده، ایجاد تعلیق به وسیلهی ندادن اطلاعات به مخاطب است. روشی بسیار درست که به شکل بسیار نادرستی در این سریال به کار گرفته شده. چرا؟ چون مانع شناخت صحیح شخصیتها میشود. ایجاد تعلیق یک فرآیند کاشت و برداشت میطلبد مانند پلان ابتدایی فصل سوم سریال برکینگ بد که با یک خرس عروسکی شناور روی آب شروع میشود و ما پایان فصل متوجه میشویم که ماجرای آن عروسک چه بوده و حتا در فصل های بعد هم گاها به آن ماجرا اشاره میشود. پس استفاده درست از تعلیق میتواند راز پیروزی و موفقیت یک سریال باشد اما وقتی درست از آن استفاده نکنیم میشود گناه فرشته.
در تمام طول سریال کارگردان طوری به مخاطب القاء میکند که فرشته کاملا بیگناه است. اما دقیقا در آخرین قسمت متوجه میشویم که خیر او واقعا عشیری را کشته! چرا؟ عماد کیست؟ عشیری کیست؟ چرا عشیری همسر عماد را کشت؟ این عماد چرا اینقدر قدرت و نفوذ دارد؟ آنهایی که آخر فیلم عماد را به کشتن دادند کیستند؟ چرا هیچ کدام از شخصیت ها در این سریال تعریف نشده اند تا تکلیف مخاطب با آنها معلوم باشد؟ معلوم نیست عماد چه کاره بوده که این همه پر نفوذ است یا چرا همه از خانواده عشیری بد گویی میکنند؟ همسر اول عشیری چرا مرده؟ چرا پسر عشیری فکر میکند عشیری عامل مرگ مادرش است؟
حامد عنقا در این سریال هر لحظه مخاطب را شگفت زده میکند، مثلا در طول سریال کوچکترین نشانهایی از این که فرشته پسر عشیری را دوست داشته نمیبینیم یا این که ارتباطی بین این دو بوده. اما بی دلیل در قسمت ماقبل آخر که به نظر میرسد تماما تخیلات فرشته پیش از اعدام است از علاقهی او به پسر عشیری پرده برداری میشود! شخصیت مانیا که به نظر میرسید شخصیتی مهم در سریال باشد هیچ کمکی به پیش برد سریال نمیکند!
عنقا با ایجاد جلوه های بصری مانند بازیگران نامی، لوکیشن های جذاب و دیدنی، ماشین های بسیار گران قیمت، استفاده از موسیقی های مشهور دنیا که هیچ سنخیتی هم با شخصیت حامد ندارد، استفاده از شعر شعرای بزرگ مانند شاملو که باز هم کاملا بی ربط و بی دلیل است و حتا اقتباسی جلوه دادن سریال که پس از مدتی که معلوم میشود ساختگیست از تیتراژ برداشته میشود؛ سعی دارد مشکلات بی پایان فیلم نامه را بپوشاند که امکان پذیر نیست. چون همانطور که در ابتدای این نوشته گفتم مهمترین مسئله در سینما اول فیلم نامهی خوب و بعد کارگردانی خوب است.
آسمان زرد کم عمق
نمی دانم چرا حالا که سالها از اکران آسمان زرد کم عمق می گذرد. یادم افتاده درباره ی این فیلم بنویسم! این فیلم کاری متفاوت و زیباست. مهم ترین نکات فیلم، بازی ها، تدوین، کارگردانی و فیلم نامه است.
همان طور که همه می دانیم کارگردان های ایرانی علاقه ی وافری به تدوین غیر خطی دارند و متاسفانه بدون این که این نوع تدوین برای کارشان ضروری و دلالت مند باشد از این نوع تدوین استفاده می کنند. اما درمورد آسمان زرد کم عمق اوضاع فرق می کند چون این فیلم باید به شکل غیر خطی تدوین می شد و شد. چرا؟ چون داستان به شکلی است که باید رائی داشته باشد و این راوی با توجه به شخصیت و تشویش و آشفتگی که در درونش است قاعدتا داستان را تکه تکه و با شکست های زمانی تعریف می کند . این تدوین حتا در شخصیت پردازی صابر ابر و ترانه علیدوستی به مخاطب کمک می کند. پس تدوین کاملا درست صورت گرفته.
اما در مورد بازی ها، بازی همه ی بازیگر ها عالی بود و گل سر سبدشان ترانه علیدوستی بود که از پس نقش پیچیده اش به خوبی بر آمده بود.
و فیلم نامه، اصل زیبایی این فیلم در داستان کار است، زنی که زمانی که به شدت احساس خوشبختی می کرده خانواده خود را به کشتن می دهد. و وقتی خودش زنده می ماند دچار افسردگی می شود. واقعا کار خاصی ست. دوست دارم بیشتر از این توضیح دهم اما چون این فیلم را یک بار و آن هم سالها پیش دیده ام نمی توانم بیشتر از این بنویسم.
فقط خواستم بعد از این همه سال از بهرام توکلی به خاطر ساختن این فیلم با این متن تشکری کرده باشم. همین
جان گابریل بورکمان
دیشب آخرین اجرای جان گابریل بورکمان را دیدم
اول باید بگویم یک تئاتر کاملاً حرفه ای و بسیار بالاتر از یه پایان نامه ی دانشجویی بود.
شروع خیره کننده این نمایش مرا به وجد آورد تماشاگر ابتدا در تاریکی مطلق است بعد آرام آرام صدای نفس، ضربه و یک موسیقی ریتمیک و حرکات ریتمیک بازیگران بدن و در آخر جان گابریل بورکمان از دل تاریکی بیرون می آید و نور او را از پای می اندازد تمام نمایش نامه را می توان در این کمتر از دو دقیقه دید. جان گابریل پسر یک معدن کار بوده تاریکی معدن، تنگی نفس و... در این شروع دیده می شود.
طراحی نور به طور فوق العاده ای در این تئاتر زنده است و به شدت تآثیرگذار. در اغلب تئاتر های ایران نور تأثیر زیادی بر اجرا نمی گذارد یک طراحی نور ساده وجود دارد که کاملا از داستان
جداست. اما در این اجرا نور همراه داستان می شود در لحظات قدرت نمایی و اظهارات امیدبخش جان گابریل نور زیاد است. در لحظات حزن انگیز کم. جداکرد پس زمینه و پیش زمینه در طول اجرا توسط نور و ایجاد یک صحنه ی سه بعدی در نور پردازی از دیگر توفیقات طراحی نور در این کار است. در حالی که در بسیاری از نمایش ها طراحی نور یا بر طول صحنه متمرکز است یا عرض آن. نورهای در لحظاتی که بازیگران بدن به اجرا می پردازند، رنگهای آبی و قرمز است که باز هم به معدن و معدن کار بودن باز می گردد.
طراحی لباس این کار مثال زدنی ست. پوشیدن لباس های چرمین که ما را به یاد آهنگر ها می اندازد، منطبق بر داستان است. این که جان گابریل همواره توهم بازگشت به قدرت را دارد و همواره با لباس رسمی است از دیگر جذابیت های طراحی لباس است.
همزمانی وقایع پرده ها می تواند از دیگر جذابیت های مهم این کار باشد. در پرده اول بعد از آن شروع خیره کننده، گفت و گوی دو خواهر را می بینیم و در پرده دوم گفت و گوی جان گابریل با فریدا که همزمان در دو اتاق جدا از هم اتفاق می افتند.
از دیگر مواردی که می توان به آن در این کار اشاره کرد وجود ریتم در طول اجرا ست. تند و کند شدن حرکات، بالا و پایین شدن صدای بازیگر ها ریتمی جذاب برای این کار آفریده که تماشاگر را میخکوب می کند. حضور به موقع موسیقی و حرکات بازیگران بدن نقشی اساسی در پیشبرد روایت در طول این اجرا دارد.
آن چه بیش از هر چیز بر کیفیت این اجرا افزوده بازی روان و مسلط امیرحسین سرداریان است. بازیگری با تجربه ی فراوان که خیلی خوب ریتم را می شناسد، می داند چه زمانی باید صدایش را بالا ببرد، حرکات او انگار چیده شده نیست. به موقع حرکت می کند و حرکاتش به تمامی علت مند اند. بالابردن های صدای او علت مند اند چیزی که ما درباره سایر بازیگرها کمتر می بینیم و این تأثیریست که او بر متن گذاشته. امیدوارم درخشش او در این اجرا باعث مطرح شدن هرچه بیشتر این بازیگر خوب و با تجربه ی تئاتر ایران شود. اما بازی سایر بازیگر ها: بازی فائزه ی امیری در نقش گانهیلد اغراق شده بود. نبود احساس و لحن در بسیاری از لحظات اجرای او به شناخت این شخصیت توسط مخاطب لطمه زده، بازی الا اما به خصوص بود، نوعی حسرت در تمام لحظات او دیده می شد که این در اعماق وجود شخصیت الا وجود داشته و شادی شاه علی آن را کشف و در اجرای خود به کار برده است. ویلهلم را ابوالفضل سلحشور به خوبی اجرا می کند. او از طبقه ای پایین تر از سایرین است و این موضوع به خوبی در رفتار او دیده می شود، او از رفتن و پیشرفت دخترش خوشحال است برایش مهم نیست دخترش او را با کالسکه زیر کرده برایش پیشرفت او مهم است و این تفاوت میان طبقه پایین جامعه و بالای جامعه را نشان می دهد که در متن وجود دارد و در اجرا سلحشور به خوبی از پسش برآمده.
در پایان تشکر می کنم از سعید کریمی که این نمایش را خلق کرد
معماری ایران
کاش معماری غربی به این گستردگی وارد ایران نمی شد.
معماری غربی بر اساس فرهنگ و جغرافیای اروپا ساخته شده، اروپا قاره ای پر آب است، در فرهنگ مسیحی فضاهای کم نور در کلیسا ها مرسوم بوده که به تدریج در کاخ ها و قلعه ها هم این نوع معماری نفوذ کرده. از طرفی به دلیل جغرافیای کوهستانی در اکثر مناطق اروپا مصالح اولیه در آنجا سنگ بوده است. با ورود معماری غربی به ایران مشکلات گسترده ای به وجود آمد که متاسفانه الان بعد از گذشت نزدیک به صد سال از ورودش ما دچار آنها شده ایم.
معماری غربی بر اساس فرهنگ مسیحی و جغرافیای پر آب و کم آفتاب (در قسمت های شمالی)و... اروپا ساخته شد در حالی که معماری ایران بر اساس طبیعت کم آب، پر نور، فرهنگ اسلامی و... به وجود آمد.
معماری ایرانی طی قرن ها طوری بنا شد که بسیاری از مشکلات امروز را حل می کرد. ساختمان های قدیمی طوری بنا شده اند که از حداکثر نور خورشید استفاده می کنند همچنین از آجر و کاه گل به عنوان مصالح اصلی استفاده می شد که هر دو عایق حرارت محسوب شده و در زمستان در گرم نگه داشتن خانه موثر بودند. به معماری کاشان و اکثر شهر های بیایانی ایران که نگاه کنید می بینید حوض های بزرگ در وسط خانه اند که دقیقا رو به روی حوض همسطح با آب، پله های زیر زمین قرار داشته. باد گرم بیابانی به سطح آب می خورده، خنگ می شده و زیر زمین را خنگ می کرده، این هم از کولر طبیعی خانه های ایرانی! وجود حوض و حمام های عمومی هم مشکلات کمبود آب را حل می کرده. از بادگیرها و قنات های ایران می گذرم که چقدر مفید بودند.
اما حالا در معماری ما ملقمه ایست از معماری ایرانی و غربی که به غربی بیشتر می چربد. استفاده از سنگ در نما، مخصوصا سنگ های روشن، باعث منعکس شدن گرما شده و در گرم تر شدن هوا تاثیر دارد. لوله کشی آب باعث بیشتر شدن مصرف آب و در موارد زیادی اصراف آب می شود. در معماری غربی پنچره های بزرگ مهم است که این مورد با فرهنگ ایران تضاد دارد.
کاش می دانستیم داریم با خودمان چه می کنیم
سینما با طعم اصغر فرهادی
انقدر ساده بود که یک لحظه همه جمع از دیدنش جا خوردند، انگار همه داشتند در ذهنشان دو دوتا چهار تا می کردند که این واقعا اصغر فرهادی ست!؟ مردی با قدی متوسط رو به کوتاه با لباس هایی به ساده ترین شکل ممکن با آرامشی عجیب در صورت که لبخند می زد. ده ثانیه ای این سکوت برقرار بود که من شروع کردم به دست زدن و بقیه هم فهمیدند که باید دست بزنند و دست زدند و همه به بهانه ی سلفی گرفتن به طرفش حمله کردن. من نرفتم، چرا؟ به هر حال دلایل خودم را دارم.
***
برای نوشتن مقاله ای که درباره فیلم فروشنده تا آخر این ماه باید تحویل بدهم دوباره به دیدن فیلم رفتم. این بار با دقت بیشتر، با کرنومتر زمان فیلم را گرفتم، صرفا برای تمرین و کنجکاوی، می خواستم ببنینم فرهادی چقدر به قواعد پایبند است. یک دقیقه و چهل و چهار ثانیه تیتراژ و بعد شروع، عطف اول در دقیقه 27 اتفاق می افتد، درست به موقع پرده دوم شروع می شود عطف دوم دقیقه 92 بعد یک پایان بندی خوب.
این بار که بهتر و دقیق تر فیلم را دیدم. متوجه خیلی چیز ها شدم. فیلم های فرهادی را نباید سرسری گرفت و با پاپ کرن دید. فرهادی روی تک تک نماهای فیلم هایش فکر می کند. از همان تیتراژ فیلم شروع شده. باید به اجزای تیتراژ هم دقت کرد. تیتراژ با یک تخت خواب شروع می شود، در ادامه تیتراژ هم مدام به تخت خواب تاکید می شود و ناخودآگاه به مخاطب می گوید تخت خواب در این فیلم مهم است.
فیلم پر از نماد است که به دقت و سر جای خود قرار گرفته، در سکانس شروع فیلم خانه دارد خراب می شود، همه دارند خانه را ترک می کنند، عماد به پیرزن کمک می کند. از همان دقایق اول فرهادی شخصیت پردازی را آغاز کرده، قبل از کول کردن پسر پیرزن عماد می گوید چکار دارن می کنن و دوربین روی پنجره می ماند، پنجره ترک می خورد و دوربین گودبرداری یک برج را نشان می دهد. فرهادی به زیبایی به نقد سرمایه داری می پردازد ترک شیشه به درابتدای فیلم نشان از ترکی ست که در ادامه فیلم در زندگی عماد و رعنا ایجاد می شود. سکانس بعدی اسباب کشی است. همه دارند کمک می کنند. کتی وارد می شود به اتاق عماد و رعنا می رود ترک بزرگ روی دیوار درست بالای تخت خواب هشدار فرهادی ست درباره ی خطری که جامعه سرمایه داری برای خانواده دارد.
در ادامه به شخصیت پردازی عماد و رعنا و همچنین معرفی سایر شخصیت ها می پردازد. ماجرای تاکسی و شاگرد عماد بسیار مهم است. دقیقه بیست و پنج شروع اولین نقطه عطف است، عماد وارد راه رو می شود و خون روی پله ها کنجکاوش می کند، نگران بالا می رود و دقیقه بیست و هفت حمام را می بیند!
اتفاق هایی که در ادامه وجود دارد بسیار زیبا و دیدنی است اما مجبورم فقط یک مورد را در این قسمت بگویم. صحنه خوردن ماکارونی که عماد متوجه می شود رعنا از کجا پول آورده خوردن را ادامه نمی دهد و آب می خورد، چرا نوشابه نخورد؟ چرا شربت نبود؟ چرا آب؟ آب در اکثر کشور های دنیا نماد پاکی و پاک کنندگی است. عماد آب خورد تا آلودگی غذا را از بین ببرد.
قسمت آخر هم باز فقط به یک موضوع اشاره می کنم که پیرمرد در حمام خانه عماد زندانی شد که این کاملا تعمدی بوده.
از خیلی چیز ها گذشتم، ارجاع به جای فرهادی به مرگ فروشنده آرتور میلر، ارجاع به گاو مهرجویی، ارجاع فرهادی به فیلم جدایی خودش! ریم فیلم، میزانسن های تاریک و فشرده و خیلی چیزهای دیگر که باعث می شود که این فیلم را بتوان یک شاهکار نامید. فکر می کنم امسال اتفاق های خوبی در اسکار برای ایران بی افتد. پیشبینی می کنم فرهادی علاوه بر بخش بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان، دربخش بهترین فیلمنامه هم کاندید شود، شاید حتا شهاب حسینی هم در بخش بهترین بازیگر نقش اول مرد نامزد شود، خدا را چه دیدی! :))
+ ببخشید، هم طولانی شد هم کمی تخصصی.
***
آمد روی سن ایستاد و بعد از تشکر کردن گفت امیدوارم فیلم را به خاطر خودش ببینید، بدون پیش زمینه ها بدون این که فکر کنید فیلم را اصغر فرهادی ساخته. فروشنده را صرفا به خاطر خودش ببینید و امیدوارم از دیدنش لذت ببرید
من که لذت بردم :)
سیدالشهدا، مظلوم ترین موجود دنیا.
فکر می کنم سیدالشهدا از هر موجودی که خداوند آفریده مظلوم تر اند.
نمی دانم به گوش شما هم رسیده یا نه؛ بعضی ها می گوید این عزاداری ها چیست؟ این همه بریز بپاش برای چیست؟ البته این حرف ها تازه نیست خیلی وقت است که این حرف ها را می زنند! اول می خواهم درباره ی این حرف بزنم که چرا عزاداری می کنیم؟ عزاداری برای مرگ امام حسین نیست! گریه کردن برای مرگ ابوالفضل نیست؟ عزاداری برای یادآوری ست. برای این که یادمان باشد کسی بوده قبل تر ها که برای هدف اش، برای اعتقادش، همه چیزاش را داد. گریه نه برای حسین که برای بیچارگی خودمان است.
این فلسفه واقعی عزاداری ست.
اما...
حالا چرا می گویم ایشان مظلوم ترین موجود دنیا اند؟ چون این بزرگوار همه چیزشان را دادند در راه انسانیت، اما بعضی ها ناله می زنند گوشواره ی رقیه!! ایشان برای عدالت و ایمان جلوی هزاران نفر ایستادند تا بگوید اگر مطمئنی هدفت درست است برایش بجنگ؛ حسین با عاشورا شجاعت، ایستادگی برای رسیدن به هدف، ایمان، صبر و استقامت را به ما آموختند، بعد بعضی ها برای این که چهار قطره اشک از مردم بگیرند شروع می کنند به خیال بافی! عاشورا به جای این که مدرسه باشد شده بنگاه اقتصادی، منبع درآمد.
امام مظلوم است چون از نام ایشان برای پیش برد اهداف سیاسی یشان استفاده می کنند. امام مظلوم است چون بعضی ها به اسم امام نذری می دهند که کار وام های میلیادیشان راست و ریست شود. امام مظلوم است چون او را نفهمیدیم. برای این که برای لب تشنه اش گریه می کنیم، برای گوش بریده دخترش، برای دست های بریده برادرش! فکر می کنم رضا کیانیان بود که در برنامه ای داشت خاطره ای از پسرش تعریف می کرد که پسرش در بچگی از معلمش پرسیده: مگه امام حسین نرفته بهشت، پس برای چی ما براش گریه می کنیم؟
سوالش خیلی درست است! اما معلم به خاطر این سوال او را از کلاس بیرون انداخته!
انقدر ظاهر بین نباشیم. چرا فکر می کنیم گریه کردن برای امام حسین ثواب دارد؟ شاید بهتر باشد این طور این سوال را بپرسم، چرا برای ثواب، برای امامان گریه می کنیم؟باور کنید گریه بدون تفکر، بدون تزکیه نفس، بدون آگاهی هیچ فایده ای ندارد. به فرزندانمان نگویم برو هیئت ثواب دارد. هدف را به آنها بیاموزیم. حسین را یک قهرمان نشان دهیم نه یک احمق که خودش و زن و بچه اش را به کشتن داد. الکی ننالیم.
کوتاه نوشت : تناقض
تو اتوبان حکیم سوار تاکسی داشتم می آمدم (شایدم هم می رفتم نمی دونم). نزدیک تونل رسارت متوجه راننده ماشین کناری شدم که به خاطر نزدیک شدن به تونل داشت شیشه ها رو می کشید بالا ( خب تا اینجاش که عالیه)
اما
همزمان با فندک ماشین داشت سیگار روشن می کرد!!!
بله ...
من دیگه حرفی ندارم.
نماز
چقدر درباره اش فکر کرده اید؟
چرا ستون دین است؟ چرا می گویند مهمترین بخش دین است؟ چرا پنج بار؟ چرا هفده رکعت؟ چرا سوره ی حمد؟ چرا سوره توحید؟ و هزار سوال دیگر که می توان درباره ی نماز پرسید.
چرا باید نماز بخوانیم؟ می توانید حرف هایم را دلیل منطقی تصور کنید یا ادعا ها و توهمات یک آدم مذهبی اما این نوشته ها حاصل چند سال فکر کردن و مطالعه و بحث با آدم های مختلف است. اولین بار که از یک نفر پرسیدم چرا نماز می خوانیم به سرعت پاسخ داد برای این که خدا را به خاطر نعمت هاش شکر کنیم. من همان زمان در دلم گفتم این که خیلی مسخره است! مگر خدا به تشکر ماها نیاز دارد که این کار را واجب کرده. شروع کردم به مطالعه و بحث کردن با آدم های مختلف چه اهل دین چه بی دین و فکر کردن درباره ی این موضوع.
نماز صرفا برای تشکر از خدا نیست. خدا نیازی به تشکر ما ندارد. خدا، خداست. تنها چیزی که در این دنیا ثابت است. این ما هستیم که به نماز و او نیاز مندیم. نماز هر روز به ما یاد آوری می کند که موجودی هست، قوی تر از همه ی قدرت ها که دارد به ما نگاه می کند. ما را می بیند و از ما حمایت می کند. پس من فکر می کنم اولین دلیل برای خواندن نماز برای این است که به ما یادآوری می کند که یکی هست.
همین دلیل اول باعث ایجاد دلیل دوم می شود. امید. وقتی نماز به ما یاد آور می شود که کسی هست که مراقب ماست امیدمان را در کارها زیاد می کند. به جمله هایی که در نماز می گوییم دقت کنید. به نام خدایی که بخشنده است و بخشش از او سرچشمه می گیرد. حمد و سپاس مخصوص خداوند است. مهربان است و بخشایش گر ... امید از تک تک آیات نمی بارد؟
نماز وقت شناسی را به انسان می آموزد چون شما پنج بار در روز باید انجامش دهی، نماز باعث آرامش قلب می شود چون به شما یادآوری می کند که تنها نیستید. نماز به انسان اعتماد به نفس می دهد چون به او یادآوری می کند که قدرتی هست که او را حمایت می کند. نماز به انسان انگیزه می دهد چون به او یاد آور می شود که خدا دارد تو را می نگرد سعی کن بهترین باشی. نماز باعث شجاعت انسان می شود چون به او یاد آور می شود که خدا قدرت مطلق است و کسی بالاتر از قدرت او نیست. نماز بدی ها را کاهش می دهد باز هم چون به انسان یاد آوری می کند که خدا ناظر ماست.
همین چند مورد کافیست تا ستون دین شود. اصلا همان ایجاد امید کردن کافیست. مگر مهم تر از امید هم چیزی داریم؟
راجع به نماز ساعت ها می توان نوشت اما متن اگر طولانی شود خواننده اش کمتر می شود. :)
آمار جالب تصادفات در ایران!
تا حالا دقت کردین هر وقت یکی از فرمانده های نیروی انتظامی برای گزارش های مربوط به ترافیک و جریمه ها و ... به تلوزیون میاد به بحث تصادفات که می رسه می گه: الحمدالله میزان تصادفات و تلفات ناشی از تصادف ها نسبت به مشابه سال قبل 3% کاهش داشته. الان بیشتر از 16،17 ساله که آمار تلفات جاده ای در ایران 3%، 5%، 10%، نسبت به مشابه سال قبلش کاهش داشته. خدا وکیلی یادم نمی آد یکی از این فرمانده ها بگه n% افزایش تلفات داشتیم نسبت به مشابه سال قبل.
اگر بشینیم این درصد ها که هرسال اعلام می کنند رو با هم جمع ببندیم می رسیم به یه درصد منفی!!!! نه صفر ها، منفی!!!!
چرا خب هرسال می یان این طوری می گن!؟
بی شعوری!
قصد توهین ندارم اما گاهی وقت ها اتفاق هایی اطرافم می بینم که هیچ توجیهی جز بی شعوری ندارد و مرا به این نتیجه می رساند که ما ایرانی ها چقدر بی شعوریم.
به اطراف خود نگاه کنید و رفتار هایی که از مردم سر می زند را با دقت بیشتری ببینید. مثلا سوار تاکسی شدم. کمربند ایمنی راننده توجه ام را جلب کرد. با خودم گفتم چرا اینقدر شل و وارفته است. بیشتر که دقت کردم دیدم کمربند فقط روی اوست و به هیچ چیز وصل نیست یعنی آقا صرفا نمی خواهد جریمه شود. خب این آدم اگر بیشعور نیست پس چیست؟
یا خود من زمان دانشجویی و دانش آموزی چقدر تقلب می کردم و از آن بدتر چقدر تقلب می رساندم! تقلب کردن بی شعوری محض است. تقلب رساندن از آن هم محض تر :)
کار به راننده و دانشجو و... ختم نمی شود مشکل بی شعوری ما ملت همیشه در صحنه خیلی خیلی بیشتر از این حرف هاست. به رسانه ها، روزنامه ها، مجلات نگاه کنید. یعنی مجموعه های فرهنگی و مذهبی ما از همه بی شعور تر اند. تیتر روزنامه ها را که می خوانی هر کدام یک خبر واحد را طوری تیتر می زنند که به نفع خودشان و گروه و حزب خودشان باشد. آرمان، وطن امروز، کیهان، نه دی، اعتماد، آفتاب یزد و... یکی از یکی بد تر اند. همه از هم بی شعور تر. تیتر های کیهان و نه دی را در طول سه سال اخیر فقط بخوانید و با تیتر های همین روزنامه ها در سالهایی که دولت قبل روی کار بود مقایسه کنید حالا همین کار را با آرمان و اعتماد و... انجام دهید. عذر می خواهم اما رسما جراید ایران مردم کشور خود را مشتی گاو و گوسفند فرض می کنند. حالا به تلوزیون نگاه کنید؟ رسانه ای که باید نگاهی بی طرف داشته باشد کاملا مقرضانه عمل می کند. رفتار های ضد و نقیض این رسانه در زمان های مختلف را نگاه کنید. زمان انتخابات مصاحبه هایی که از مردم می گیرد را ببینید. انصافا تلوزیون ما بی شعور نیست؟!
مجلات را نگاه کنید، صرفا برای این که تیراژ مجله را بالا ببرند. با فونت خیلی بزرگ روی جلد می نویسد قتل ظریف. مردم ما هم که ماشاءالله حاضر نیستند دو دقیقه بایستند اول درست بخوانند بعد بخرند. مجله را می خرد صفحه مربوطه را باز می کند می بیند : ای بابا؛ یخ کنی! ، درباره ی مرگ یک خانم در ایالت ایلینویز آمریکاست که قاتل او را با ظرافت خاصی کشته! این کار نه شوخی خوبی ست. نه اصلا بامزه است. این فقط نشانه بی شعوری ست.
نمونه دیگر، من سالهاست پیش آرایشگری موهایم را کوتاه می کنم که در تمام زمینه های دنیا حرف می زند و صاحب نظر است. از فیزیک هسته ای بگیر تا سیاست و موسیقی و فلسفه!!!. چنان جدی درباره چیز هایی حرف می زند که فکر نمی کنم حتا سی ثانیه هم درباره ی آنها مطالعه داشته که انگار در آن زمینه دکترا دارد. چند روز پیش که آنجا بودم نمی دانم چه شد بحث به موسیقی رسید. آقای آرایشگر شروع کرد درباره ی یک سبک موسیقی صحبت کردن وسط های حرف فهمیدم موسیقی JAZZ را با راک اشتباه گرفته. ایرادی ندارد تا اینجا، ایراد از آن جایی شروع می شود که اصرار دارد که "تو می خوای به من یاد بدی!، من خودم ختم این حرف هام" و... خب این بی شعوری نیست!؟ چرا در مورد چیزی که نمی دانیم حرف می زنیم.
بی شعوری در ملت ما ریشه ای عمیق دارد. امیدوارم به این موضوع آگاه شویم و کمی کنترلش کنیم.
+ امیدوارم ناراحتتان نکرده باشم، طولانی بودن متن را به بزرگواری خودتان ببخشید.
تحلیل یک اتفاق (دکتر احمدی نژاد چطور رئیس جمهور شد)
می دانم این موضوع دیگر جزء تاریخ است. اما تاریخ نیاز به تحلیل دارد. پس این پست سیاسی نیست بلکه تحلیل یک اتفاق است.
چه اتفاقی افتاد که سال 84 دکتر احمدی نژاد رئیس جمهور شد. من دقیقا آن انتخابات را به یاد دارم. هشت نفر کاندید بودند که هیچ کدام به اندازه کافی محبوبیت نداشتند. دو نفر را که اصلا همه از قبل باخته می دانستند یکی مهندس مهرعلی زاده یکی هم همین دکتر احمدی نژاد. چرا؟ چون این دو نفر رزومه خیلی قوی نداشتند. مهرعلی زاده مهم ترین سمتش استاندار خراسان بود، احمدی نژاد هم شهردار تهران. تهرانی ها که او را تا حدودی می شناختند می دانستند چندان آش دهان سوزی نیست. اما نام احمدی نژاد برای غیر تهرانی ها تقریبا نا آشنا بود.
یادم می آیند احمدی نژاد در سال 84 کمترین تبلیغات میدانی را میان سایر رقبای خود داشت. او در سخنرانی ها اما دست گذاشت روی پاشنه آشیل ملت یعنی عدالت، معیشت و غیره. وعده می داد که عدالت را به خانه های شما می آورم و... لباس ساده می پوشید، خودمانی حرف می زد و کار های این چنینی.
اما برگ برنده احمدی نژاد استفاده او از رسانه ملی بود. مسندی که شمقدری برای او ساخت به محبوبیت او افزود. او را در خانه ای محقر، در لباس هایی محقر و با ماشینی قدیمی نشان داد. مردم را تحریک کرد و به آنها قبولاند که احمدی نژاد از دل مردم می آید. کم بودن تبلیغات میدانی او هم به نفعش شد چرا؟ مردم می گفتند پول کافی برای تبلیغات نداشته.
از طرفی رقبای او هر چند بعضا مطرح بودند مثل هاشمی، معین، رضایی (تا حدی)، قالیباف (تا حدی)، کروبی، لاریجانی. اما واقعا محبوبیت چندانی نداشتند و از بعضی از افراد فوق مردم، آن زمان دل خوشی هم نداشتند. پس احمدی نژاد، یک نام ناآشنا با وعده های خود یکی یکی از این رقیب ها پیشی گرفت.
علاوه بر این دکتر احمدی نژاد از رای افراد فرو دست با دادن وعده بهتر شدن معیشت هم استفاده کرد. از آنجایی که او نسبت به باقی افراد نام برده کمتر شناخته شده بود مردم با خود گفتند شاید راست می گوید، شاید واقعا به حرف هایش عمل کند. پس به او رای دادند.
وقتی انتخابات به دور دوم کشیده شد آن هم بین احمدی نژاد و هاشمی، مردم احمدی نژاد را انتخاب کردند. چرا؟ چون خیلی ها آن زمان هاشمی را اکبر شاه می نامیدند (هنوز هم می نامند)، او را خائن، مال مردم خور و... می دانستند. اما احمدی نژاد یک چهره تازه بود، ظاهرا از دل مردم، ظاهرا ساده و خاکی. مردم برای این که هاشمی رئیس جمهور نشود به احمدی نژاد رای دادند. یعنی رای آنها از روی شناخت نبود، صرفا به خاطر نفرت آنها از هاشمی بود.
احمدی نژاد رئیس جمهور شد. او همان روز اول در مراسم سوگند رئیس جمهور در مجلس نشان داد که چه کسی است. وقتی دکتر حداد عادل یکی یکی مسئولیت های رئیس جمهور را خواند و نوبت به امضا رسید. احمدی نژاد گفت: امضاش سخته و بلافاصله حداد عادل گفت: عمل بهش هم سخته.
شاید بگوید خوب این که یک جمله ی ساده است اما من می گویم نه وقتی کسی خود را لایق رسیدن به یک مقام می دانسته حتما از مسئولیت ها و سنگنی آنها آگاه بوده و می دانسته که از پسش بر می آید و گرنه هرگز خود را برای تصدی این مقام داوطلب نمی کرد. وقتی امضا کردن و دریافت مسئولیت برای آقای احمدی نژاد سخت بوده پس شاید اصلا توقع نداشته که روزی چنین بار سنگینی را به دستان او بدهند.
پس به نظر من انتخاب احمدی نژاد به دلایل زیر بود:
1. نبود چهره ی شاخص و محبوب میان کاندیدا ها.
2. نا آشنا بودن احمدی نژاد. در نتیجه او می توانست آن طور که خود می خواست خود را به مردم معرفی کند.
3. داشتن یک تیم رسانه ای قوی که احمدی نژاد را فردی پاک، صادق، ساده زیست و مردمی نشان دادند.
4. به دور دوم کشیده شدن انتخابات بین او و هاشمی رفسنجانی و انزجار مردم از هاشمی.
+ نظرات بدون تایید نشان داده می شود.
آمریکا
ساعت فکر کنم دو یا دو و نیم ظهر بود، تا شروع کلاس بعدی یک ساعتی وقت داشتم. رفتم سلف یک ساندویچ خوردم و بعد رفتم نمازخانه. یکی از بچه ها دراز کشیده بود گوشه ی نمازخانه. رفتم پیشش. بعد از سلام و احوال پرسی و حرف های همیشگی دانشجویی بی مقدمه از من پرسید : اگه خدا بهت می گفت دوست داری کجا به دنیا بیای چی می گفتی؟
من بلافاصله گفتم: قطعا آمریکا
او که پسر مذهبی بود گفت: تو غرب زده ای، اصلا خوشم نیومد، فکر نمی کردم این جوری باشی. کثیف تر از آمریکا وجود نداره، آمریکایی ها بودن که...
زدم وسط حرفش گفتم: آروم آروم ... پیاده شو با هم بریم. معلومه فرهنگ آمریکایی رو نمی شناسی. آمریکایی ها ذاتا ماجراجو اند، به شدت سخت کوش اند، ناامیدی تو کارشون نیست. به اطرافت نگاه کن اکثر چیزهایی که داری ازشون استفاده می کنی اولین بار تو آمریکا ساخته شده، از لامپ و آسانسور و پله برقی بگیر تا سس مایونز و موبایل و لپ تاپو اینترنت. آمریکا تنها کشور کاملا مستقله و تقریبا وابسطه به هیچ کشور نیست. آمریکا تنها کشوریه که آدم های مختلف با فرهنگ های متفاوت کنار هم دارن زندگی می کنن. یک کشور که فرهنگ تمام دنیا رو به ارث برده. می گی آمریکا جنایت کاره خب مگه ما ایرانی ها پسر پیغمبریم برو تاریخ ایران رو بخون ببین ایرانی ها چقدر جنایت کردن. همه ی کشور ها خون ریزی کردن، فقط که آمریکا نیست؛ ایران، ژاپن، عربستان، فرانسه، اسپانیا، ایتالیا، آلمان، بریتانیا، هند همه ی کشور ها تو تاریخشون خون ریزی و جنایت وجود داره.
گفت: اما الان ...
باز زدم وسط حرفش و گفتم: آمریکا قدرت داره. همه ی کشور ها زمانی که قدرت دارن زور می گن، این مهمترین خصلت قدرته
گفت: کوروش کجا زور گفته؟
گفتم: نمی دونم کوروش زور گفته یانه چون اطلاعاتی که ما از کوروش داریم واقعا کمه، اما هخامنشیان کل آتن رو آتش زدن. این جنایت نیست؟
گفت: چرا هست.
گفتم: بفرما ... ژاپنی ها کلی کره ای کشتن، چینی ها کلی تبتی کشتن، ایرانی ها کلی هندی و ترک و عرب کشتن، عرب ها کلی ایرانی و ترک و اسپانیایی کشتن. تاریخ بشر پر از جنگ و خون ریزی و جنایته. فکر نمی کنم خدا موجودی وحشی تر از انسان خلق کرده باشه. آمریکا جنایت کار نیست انسان جنایتکاره.
حرفی نزد
من هم قامت بستم.
این ها آزاردهنده اند
این ها خیلی آدم را اذیت می کند:
حرف های نگفته ای که باید می گفتی
حرف های گفته ای که نباید می گفتی
حرف هایی که دوست داری بگویی اما نمی توانی بگویی
حرف هایی که دوست داری بگویی اما نمی گذارند بگویی
+ اولی و سومی از بقیه بیشتر آدم را می سوزاند به نظر من.
خیلی مهم است.
ایمان، چیزی که این روز ها در حال کم رنگ شدن است. کلمه ای بسیار مهم و کلیدی.
لطفا کمی به این کلمه بیشتر فکر کنیم. داریم از دستش می دهیم. ایمان به خدا را که هیچ ایمان به خودمان، اطرافیانمان به همه. این روزها همه به هم شک دارند.
چرا دنیا این طور شده چرا با این که این همه پیشرفت کرده ایم در انسانیت انقدر پس رفته ایم؟ این همه وسایل ارتباطی هست من همین الان می توانم با پسرخاله ام در نیویورک به راحتی حرف بزنم، تصویرش را ببینم و... اما
ایمان یعنی چه؟ آیا نمی توان گفت ایمان نوعی اعتماد قلبی ست؟ چرا زمانه طوری با ما تا کرد که پدر به پسرش یا دخترش، زن به شوهرش، خواهر به برادرش اعتماد ندارد چه رسد به ایمان؟
استراحت مطلق
کاهانی یک کارگردان صاحب سبک در ایران محسوب می شود. فیلم های او خاص و موضوع ها و نوع پرداخت آنها توسط او به شدت متمایز است.
به نظر من در نقد کارهای او نباید خیلی عجله کرد.
استراحت مطلق مثل بقیه کارهای کاهانی در عین حال که داستان ساده و روانی دارد بسیار پیچیده است. نگاه کاهانی رو به آدم ها و چگونگی رفتار های آنهاست. او برای روابط بین آدم ها اهمیت زیادی قائل است. نگاه او در تمام فیلم هایش که استراحت مطلق هم از آنها مستثنا نیست پرسشگر و نقاد بوده و هست. نگاه تیز بین او جامعه و کمبود های آن را می کاود و در فیلم هایش این کمبود ها را مطرح می کند و علت وجود آنها را جویا می شود.
به نظر من استراحت مطلق هم یک فیلم پرسشگر است فیلم درباره ی زنیست خواهان استقلال که شوهری شکاک داشته، از او طلاق گرفته اما همسر او هنوز او را می پاید. چگونگی رفتار مردهای این فیلم با این زن، رفتار شوهرش با او و رفتار زنی که مدعی است فکر می کند از خواهر به او نزدیک تر است پرسش این فیلم کاهانی است.
تنها کسی که نگاه بدی به ترانه علیدوستی نداشت مجید صالحی بود.
بازی همه بازیگر ها به ویژه مجید صالحی و رضا عطاران فوق العاده بود بازی روان مجید صالحی در این فیلم مرا به شدت تحت تاثیر قرار داد.
کارگردانی فیلم هم به عنوان یک فیلم واقع گرا بسیار خوب بود.تنها چیزی که در این فیلم مرا آزار می داد نگاه به شدت تلخ و سرد فیلم بود. اکثر رنگ هایی که در تصاویر وجود داشت رنگهای خنثی و یا سرد بود البته مسلما تم فیلمنامه ایجاب می کرد که چنین باشد اما این همه تلخی واقعا مخاطب را خسته می کند.
کوتاه درباره نمایش سقراط
خودت رو بشناس...
سقراط یکی از بهترین کارهایی بود که تا به حال دیدم
بازی بی نقص و بی نظیر فرهاد آییش، نمایشنامه، کارگردانی و طراحی صحنه و لباس این کار واقعا برای تمجید واژه ای بالاتر از عالی می طلبه
قسمت محاکمه ی سقراط واقعا اجرای فوق العاده ای داره مخصوصا لحظه ای که آشغال ها از بالا به پایین می ریزن و در قسمت بعدی سقراط شروع به پاک کردن و جارو کردن آشغال ها می کنه
آخرین دیالوگ کار شاید یکی از بهترین دیالوگ های نمایش بود
سافو خطاب به سقراط: استبداد تو رو فقط از حرف زدن منع کرد اما دموکراسی تو رو کشت!
بزرگترین دشمن انسان جهل نیست بلکه توهم دانستن است.
| استیون هاوکینگ |
جملهای که در روز رستاخیز باعث تخفیف در مجازات میشود:
ما از همان ابتدا نیز علاقهای به دنیا آمدن نداشتیم!
| زمان لرزه - کورت ونه گات |
پتک شکل دهنده یک جامعه در حال رشد به مراتب با اهمیتتر از آینهی نمایشدهندهی وقایع آن جامعه است.
| جان گریرسون |
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﺟﺎﯼ ﮐﺎﺭ ﺍینه ﮐﻪ ﺗﻈﺎﻫﺮ ﮐﻨﯽ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﺸﺪﻩ.
| گابریل گارسیا مارکز |
همیشه روزهایی هست
که انسان در آن کسانی را که دوست میداشته
بیگانه مییابد.
| آلبر کامو |
دستهبندی
-
تحلیل مسائل اجتماعی
(۴۲)-
وقتی حرف می زنیم
(۴) -
رفتار های اجتماعی ما
(۱۹) -
خانواده
(۳)
-
-
شعر
(۱۶) -
تحیلی مسائل فردی
(۳۳) -
عکس نوشت و متن ادبی
(۵) -
درباره هنرهای نمایشی
(۹) -
لحظهها
(۲۳) -
نمایشگاه ۱۴۰۱
(۱۲) -
تحلیل وقایع ۱۴۰۱
(۱۶)
واژه های کلیدی
آخرین نوشته
بایگانی
- مرداد ۱۴۰۳ (۲)
- خرداد ۱۴۰۳ (۱)
- ارديبهشت ۱۴۰۳ (۲)
- فروردين ۱۴۰۳ (۱)
- اسفند ۱۴۰۲ (۲)
- بهمن ۱۴۰۲ (۳)
- آذر ۱۴۰۲ (۱)
- آبان ۱۴۰۲ (۳)
- مهر ۱۴۰۲ (۳)
- شهریور ۱۴۰۲ (۴)
- مرداد ۱۴۰۲ (۳)
- تیر ۱۴۰۲ (۳)
- خرداد ۱۴۰۲ (۱)
- ارديبهشت ۱۴۰۲ (۲)
- فروردين ۱۴۰۲ (۱)
- اسفند ۱۴۰۱ (۲)
- بهمن ۱۴۰۱ (۱۰)
- دی ۱۴۰۱ (۳)
- آذر ۱۴۰۱ (۱)
- آبان ۱۴۰۱ (۱)
- مهر ۱۴۰۱ (۶)
- شهریور ۱۴۰۱ (۱)
- مرداد ۱۴۰۱ (۴)
- تیر ۱۴۰۱ (۲)
- خرداد ۱۴۰۱ (۳)
- ارديبهشت ۱۴۰۱ (۱۴)
- فروردين ۱۴۰۱ (۲)
- اسفند ۱۴۰۰ (۴)
- بهمن ۱۴۰۰ (۴)
- دی ۱۴۰۰ (۶)
- آذر ۱۴۰۰ (۷)
- مهر ۱۳۹۹ (۱)
- آبان ۱۳۹۸ (۱)
- مرداد ۱۳۹۸ (۵)
- آذر ۱۳۹۷ (۱)
- آذر ۱۳۹۵ (۳)
- آبان ۱۳۹۵ (۲)
- مهر ۱۳۹۵ (۴)
- شهریور ۱۳۹۵ (۶)
- مرداد ۱۳۹۵ (۲)
- تیر ۱۳۹۵ (۴)
- خرداد ۱۳۹۵ (۶)
- ارديبهشت ۱۳۹۵ (۴)
- آذر ۱۳۹۴ (۱)
- آبان ۱۳۹۴ (۲)
- مهر ۱۳۹۴ (۵)
- مرداد ۱۳۹۴ (۴)
- تیر ۱۳۹۴ (۴)
- فروردين ۱۳۹۴ (۲)
- اسفند ۱۳۹۳ (۲)
- بهمن ۱۳۹۳ (۲)
- دی ۱۳۹۳ (۱)
- آبان ۱۳۹۳ (۱)
- مهر ۱۳۹۳ (۱)
- شهریور ۱۳۹۳ (۱)
- مرداد ۱۳۹۳ (۱)
- مهر ۱۳۹۲ (۱)