همزیستی
سالهای قبل ماه رمضان برای کسانی که روزه نمی گرفتند به هر دلیلی، سی روزِ در بعضی مواقع کابوس بار بود. کسی که سیگار می کشید یا آب می خورد طوری به او نگاه می کردند انگار جنایت کرده. بگیر و ببند های حکومت هم که جای خود داشت. یادم می آید جلوی آب خوری مترو پارتیشن گذاشته بودند تا یک وقت خورنده آب دیده نشود. رستوران های باز بعضا پلمپ هم می شدند گاهی. اما امسال انگار هم مردم با مردم هم حکومت با مردم به یک همزیستی مسالمت آمیز (حداقل در شهر تهران) رسیده اند. اکثریت روزه ندار برای خودشان روزه خواریشان را می کنند و اغلیت روزه دار هم مومنانه به روزه داری مشغولند. کسی به کسی تذکر نمی دهد. تعزیرات حکومتی به سراغ رستوران ها نمی رود و به یک پارچه جلوی در رستوران یا در نیمه باز بسنده کرده اند.
امیدوارم در خانواده ها هم روزه دار به روزه ندار خورده نگیرد و بلعکس روزه خوار ها هم به تمسخر روزه داران نپردازند. زندگی درست همین است. احترام به انتخاب یک دیگر. شاید من نوعی فکر کنم که غذا خوردن در پارک و خیابان و رستوران ها باز بی احترامی به روزه دار و ماه رمضان است اما این حقیقت نیست. این که هر کسی بتواند انتخاب کند چه چیز در زندگی اش می خواهد و چه می خواهد انجام دهد زندگی را زیبا می کند. این که جامعه دارد به سوی چند صدایی و تعدد تفکر می رود قابل تامل و خشنود کننده است. امیدوارم نمونه های دیگری هم از همین نوع در این جامعه ببینیم.
ما نیز هم بد نیستیم
ای سروبالای سهی کز صورت حال آگهی
وز هر که در عالم بهی ما نیز هم بد نیستیم
گفتی به رنگ من گلی هرگز نبیند بلبلی
آری نکو گفتی ولی ما نیز هم بد نیستیم
تا چند گویی ما و بس کوته کن ای رعنا و بس
نه خود تویی زیبا و بس ما نیز هم بد نیستیم
ای شاهد هر مجلسی و آرام جان هر کسی
گر دوستان داری بسی ما نیز هم بد نیستیم
گفتی که چون من در زمی دیگر نباشد آدمی
ای جان لطف و مردمی ما نیز هم بد نیستیم
گر گلشن خوش بو تویی ور بلبل خوشگو تویی
ور در جهان نیکو تویی ما نیز هم بد نیستیم
گویی چه شد کان سروبن با ما نمیگوید سخن
گو بیوفایی پر مکن ما نیز هم بد نیستیم
گر تو به حسن افسانهای یا گوهر یک دانهای
از ما چرا بیگانهای ما نیز هم بد نیستیم
ای در دل ما داغ تو تا کی فریب و لاغ تو
گر به بود در باغ تو ما نیز هم بد نیستیم
باری غرور از سر بنه و انصاف درد من بده
ای باغ شفتالو و به ما نیز هم بد نیستیم
گفتم تو ما را دیدهای وز حال ما پرسیدهای
پس چون ز ما رنجیدهای ما نیز هم بد نیستیم
گفتی به از من در چگل صورت نبندد آب و گل
ای سست مهر سخت دل ما نیز هم بد نیستیم
سعدی گر آن زیباقرین بگزید بر ما همنشین
گو هر که خواهی برگزین ما نیز هم بد نیستیم
بررسی و تحلیلی کوتاه بر رمان بار هستی اثر میلان کوندرا
عشق چیست؟ نفرت به چه معناست؟ آیا می توانیم واقعیت درونی انسان ها را بفهمیم؟ حسادت چیست؟ چرا انسان ها به هم خیانت می کنند؟ یا بهتر است بگویم اصلا تعریف خیانت چیست؟ هدف ما از زندگی چیست؟ حیا یعنی چه؟ آیا ما در قبال جامعه خود مسئولیم؟ آیا فرهنگ اروپایی ایده آل است؟ میلان کوندرا انگار تمام سوال هایی که در طول زندگی اش درباره ی زندگی داشته و بی پاسخ مانده است را در این رمان جای داده، کتابی جذاب برای خواندن، شنیدن و به آن فکر کردن.
بار هستی کتاب سوال هاست. سوال هایی که به برخی از آنها به شکل مستقیم و یا غیرمستقیم پاسخی داده شده، ولی نویسنده برای بعضی از آن ها هیچ پاسخی ندارد. رمان تشکیل شده از داستان زندگی چهار شخصیت اصلی که به شکل شبکه ایی روایت می شود و با هم تلاقی دارند. توما، ترزا، سابرینا و فرانسوا. بار هستی رمانی شخصیت محور است؛ در سطح نمی ماند و به عمق هر چهار شخصیت می رود و دغدغه های هر کدام را به مخاطب نشان می دهد بدون این که بخواهد آنها را قضاوت کند. در مورد رمان بار هستی از جنبه های مختلف می توان نوشت اما در این جا به تحلیل چهار شخصیت اصلی رمان می پردازیم.
نخست: توما
شاید اولین کلمه ای که بعد از خواندن بار هستی درباره توما به ذهن برسد شرافت باشد. او انسان کاملی نیست، نمی تواند میل خود به زنان را مهار کند اما وفاداری او به ترزا و تفکرات خودش از او انسانی شریف می سازد. وفاداری اما در این کتاب به چالش کشیده شده؟ شاید بله شاید خیر. آیا می توان تومایی را که هر شب موهایش بوی عطر زنانه می دهد وفادار خواند؟ کوندا هیچ قضاوتی در مورد شخصیت ها نمی کند اما نشانه هایی در درون شخصیت توما وجود دارد که او را وفادار و عاشق می توان خواند. ترزا توما را زمانی که آنها به زوریخ مهاجرت کرده بودند ترک می کند. توما اگر آن پزشک عیاش تیپیکال بود می تونست از این آزادی که ترزا در اختیارش گذاشته بود نهایت استفاده را ببرد ولی کمتر از یک هفته طول می کشد که توما به پراگ باز می گردد. او به عقایدش هم وفادار است و این را با ننوشتن تکذیبیه برای مقاله و همکاری نکردن با کارمند وزارت کشور هم نشان می دهد اما برای او انگار عشق و ترزا بالاتر از همه چیز است چراکه حاضر نمی شود تومار آزاد کردن زندانیان سیاسی را هم امضا کند در حالی که کاملا با تفکراتش همخوانی داشته.
دوم: ترزا
ترزا انگار احساس مطلق است. از نظر من او نمودی از عشق دیوانه وار در این رمان به شمار می رود. تمام تصمیم های او بر اساس احساس است. او مادرش را به خاطر احساساتش ترک می کند، در لحظه تصمیم می گیرد که به پراگ رفته و پزشکی را که در بار دیده ملاقات کند، ترک کردن توما و بازگشتش به زوریخ هم بر اساس احساس و درلحظه در مورد آن تصمیم گرفت، متقاعد کردن توما برای رفتن به روستا هم تصمیمی احساسی از نظرگاه اوست. ترزا عشقی دیوانه وار به توما دارد به همین دلیل هم از طرفی نمی تواند رفتار های توما در مورد زنان را تحمل کند و هم از طرف دیگر نمی تواند او را به دلیل این رفتار هایش ترک کند.
سوم: سابرینا
شاید پیچیده ترین شخصیت رمان بار هستی سابرینا باشد. او را می توان نماد خیانت در رمان خطاب کرد. کسی که به قول خودش از خیانت لذت می برد، یک جا بند نمی شود. خود را آزاد آزاد آزاد می داند و نمی خواهدهیچ بندی به خود متصل کند. بند چیست؟ بند مسئولیت پدر و مادر، بند زندگی زناشویی، بند والد بودن. او اینها را چون قفس هایی قلمداد می کند که انسان ها خودشان برای خودشان ساخته اند. او خیانت را انتخاب می کند تا آزاد باشد. اما در میانسالی به این انتخاب خود شک کرده. حالا دیگر خیانت برای او انگار جذابیتی ندارد و از خود می پرسد که آیا مسیری که برای زندگی اش انتخاب کرده از سر لجبازی با پدر سخت گیرش بوده؟ او حالا نمی داند آیا باید وفاداری پدرش را تحسین کند یا همچنان آن را به سخره بگیرد؟ پیچیدگی شخصیت سابرینا همین جاست او به دوگانگی رسیده نمی تواند بفهمد که درست کدام است آزادی یا در قفس خودخواسته بودن. او خود را بی وطن می بیند، بی خانواده، بی هیچ چیز کنار زن مردی که عاشق او شده اند و او پدر و مادرشان شده. سابرینا از یک سو از عشقی که به او می دهند لذت می برد اما از سویی می داند که او اینجا هم نخواهد ماند. سابرینا نمونه ی بی وطنی، آزادی و بی قید بودن انتخابی ست.
چهارم: فرانسوا
تمام عمر خود را به دلسوزی برای دیگران سپری کرد. او از سر دلسوزی با همسرش ازدواج می کند. از سر دلسوزی به او عشق می ورزد و از سر دلسوزی به او وفادار می ماند. دیدار با سابرینای سرکش اما تحولی عمیق به او می دهد. سابرنای آزاد و پیچیده که زندگی ایی کاملا متضاد با فرانسوا دارد باعث می شود فرانسوا بعد از سالها وفاداری بی عشق بالاخره حرف دلش را به همسرش بزند و از او جدا شود. اما سابرینای آزاد چون ماهی از دستان فرانسوا لیز خورده و از زندگی او بیرون می رود انگار که هیچ وقت وجود نداشته. فرانسوا اما با وجود بودن با دانشجویش همچنان در ذهن خود عشقی عمیق به سابرینای آزاد را می پروراند و حتا به خاطر سابرینایی که در ذهن خود ساخته به تایلند می رود که برای او سفری ست به دنیای باقی.
به باشگاه برویم
شکی نیست که ورزش روزانه، مخصوصا در دنیای امروز که حتا نان سنگک هم آنلاین میتوان سفارش داد، ضروریست. اما چرا تاکید میکنم به باشگاه برویم. چرا نمیگویم بریم توی پارک پیادهروی کنیم یا بدویم؟، چرا نمیگویم با اپهای موبایلمان ورزش کنیم؟ یا حتا مربی آنلاین داشته باشیم؟ چرا باشگاه؟
دلایل خیلی زیادی دارم که رفتن به باشگاه چه بدنسازی چه هر ورزش دیگر، تاثیر بینهایت زیادی روی روح، جسم و حتا جامعه ما میگذارد که سعی میکنم در اینجا به چند مورد از آنها بپردازم.
اکثر ما در ورزش کردن تنبل هستیم و اکثر اوقات آن را به تعویق میاندازیم اما وقتی در باشگاهی ثبتنام میکنیم مجبور به پرداخت شهریه هستیم که معمولا هم عدد کمی نیست. این پرداخت پول باعث میشود خودمان را موظف به ورزش کردن بکنیم چون پول دادیم، به همین سادگی.
مورد دیگر اینکه توجه کردهاید که ما معمولا کمترین زمان را صرف خودمان میکنیم، تا وقتی که سر کاریم در واقع وقتمان را به دیگران فروختهایم، به خانه که میآییم هم وقتمان را صرف خانواده میکنیم، اما رفتن به باشگاه باعث میشود دو ساعت از روز را در جایی دور از خانه خلوت کنیم، شخصا وقتی باشگاه میروم موبایل هم با خودم نمیبرم که آن دو ساعت را وقف خودم کنم، به خودم فکر کنم، به بدنم و به سلامتیام.
بسیار مهم است که بدانیم در اکثر مواقع جو باشگاههای ورزشی بسیار مثبت است. همه به هم لبخند میزنند، محترمانه با هم صحبت میکنند و تا جایی که میتوانند به هم کمک میکنند، چیزی که این روزها کمتر در جامعه شاهد آن هستیم. همچنین دیدن تلاش دیگران به ما انگیزه میدهد و نوعی مقایسه مثبت در ذهن ما ایجاد میکند که باعث بیشتر تلاش کردنمان میشود.
حضور افرادی از قشر های مختلف جامعه در باشگاه باعث میشود با طبقات مختلف جامعه آشنا شویم، دغدغههاشان را بشنویم و گاهی پای درد دلشان بنشینیم، یکی از معضلات جامعه ما فاصله طبقاتی است که هرروز هم در حال زیاد شدن است حضور در باشگاههایی که امکانات معقولی دارند و افراد از طبقات مختلف جامعه از پس هزینهی آنها بر میآیند میتواند بسیار برای جامعه مفید باشد.
تفاوت آدم ها
کسی که به این درک رسیده باشد که انسان ها با هم متفاوت اند، به نظر من یکی از فهیم ترین و با شعور ترین انسان های روی زمین است. همه ی ما این را می دانیم، اما در عمل و با عمق وجودمان آن را نپذیرفته ایم. خیلی وقت ها دوست داریم طرف مقابلمان دقیقا در زمانی که ما دوست داریم، حرفی که ما دوست داریم بزند. درست زمانی که ما حال خوبی نداریم زنگ بزند و حال ما را رو به راه کند، همه چیز را خودش بفهمد بدون این که ما به او بگوییم. بیایید تمرین کنیم و به خودمان بقبولانیم که زندگی به این شکل نیست.
انسان ها دارای نگرش های گوناگون هستند، روش های متفاوتی برای بیان مسائل دارند، یکی کلیت را می بیند و به سرعت تصمیم می گیرد، دیگری به جزئیات می پردازد و در نتیجه زمان بیشتری برای تصمیم گیری لازم دارد. انسانها احساساتشان را به شکل متفاوتی بروز می دهند، یکی در آغوش می گیرد، می بوسد، زبان می ریزد. دیگری ممکن است هیچ کدام از این ها را انجام ندهد اما شما را از فرد قبلی بیشتر دوست بدارد.
بیایید با هم تمرین کنیم و تفاوت آدم ها را بپذیریم.
شروع یک چالش
بالاخره جرئت کردم و نوشتن پروژهی جدیدم رو شروع کردم.
ماهها بود (از اوایل زمستان پارسال) که داشتم به نوشتن یک رمان فکر میکردم و راستش پلات کلی و جزئیات شخصیتهای اصلیش هم در آورده بودم اما شجاعت شروع کردنش رو نداشتم. تا این که امروز دلم روبه دریا زدم. باورم نمیشه که تو نشست اول دو هزار و صد کلمه نوشتم و هنوز هم عطش دارم برای ادامه نوشتن ولی به خودم گفتم نه، دوهزار کلمه برای روز اول بسه.
هر وقت چیزی مینویسم چه یه نامه ساده باشه چه داستان و رمان و فیلم نامه به محض تموم کردن هر نشست، بر میگردم و ویرایشش رو شروع میکنم. نیم ساعتی هم ویرایشش طول کشید و الان دوهزار کلمهی اول اولین رمان من با انجام ویرایش اولیهاش آمادهاست. با توجه به طرحی که نوشتم فکر کنم بین صد تا صد و پنجاه هزار کلمه حداقل باید بنویسم تا به سرانجام برسه.
امیدوارم این مسیر بدون مشکل طی بشه و خدا بهم همت بده برای خلق این اثر.
تویی و خودت
صدای تیک تاک ساعت در فضای خانه می پیچد، نسیم آرام گلدان های تازه سیراب شده ام را تکان می دهد، تازه رفته اند، ظرف ها را می شویم، یک لیوان چای برای خودم می ریزم، لپ تاپ را از دل خرت و پرت هایی که تو اتاق نامرتب است بیرون می کشم تا از امروز بنویسم.
امروز اسباب کشی کردم، به خانه ی خودم. خانه ایی که یک ماه پیش اجاره کردیم و طول کشید تا همه وسایل را بیاوریم. خانه من و خودم. من و تنهایی ام. من و این لپ تاپ که رفیق دوازده ساله ی من است. نشسته ایم در یک خانه ی 80 متری دو خوابه که یک اتاقش مرتب شده و آن یکی منتظر است تا من مرتب اش کنم. از امروز به بعد من ام و من.
مادرم تا لحظه آخر داشت سفارش می کرد که برایت پیاز و برنج را گذاشته ام تو کابینت زیر گاز، روغن بخر نداری، خواستی بیایی بروجرد گاز را قطع کن، یادت نرود گلدان ها را آب دهی، اگر آخر شب آمدی خانه حتما در را قفل کن و همین طور می گفت و من فقط چشم می گفتم. اما پدرم طبق معمول با آن نگاهی که هم نگران است هم می خواهد بگوید قبولت دارم فقط در آخرین لحظه گفت بیا ببوسمت و بعد گفت مراقب خودت باش بابا، بروجرد آمدی با احتیاط رانندگی کن. کوییک ماشینی نیست که باهاش بشه 140، 50 تا باهاش اومد.
وقتی در کرکره ای پارکینگ بسته می شد، وقتی از پله ها بالا آمدم و وارد خانه شدم، وقتی رفتند، حس عجیبی داشتم، حس عجیبی دارم ... شاید این حس برای خیلی ها عادی است اما برای من تازگی دارد. اولین بار نیست که تنها هستم اما شاید ... نمی دانم، شاید این اولین بار است که تنهای تنهای تنهایم.
وقتی مدت طولانی با پدر و مادرت زندگی کنی، حتا اگر از بیست و یکی دو سالگی خودت خرج و مخارج ات را بدهی باز هم مستقل نیستی، مسئولیت کار های خودت بر عهده توست اما مسئولیت زندگی با آنهاست تو دستیاری. اما آن روزی که خانه ات از خانه یشان سوا می شود برایت خاص است. آن روز است که جایگاهت تغییر می کند. حالا دیگر این تویی که باید حواست باشد قبض آب و برق و گاز به موقع پرداخت شود، تویی که باید با همسایه برای مسئله پارکینگ صحبت کنی و حل کنی قضیه را. تو باید کولر را درست کنی، تو باید ماشین لباسشویی را نصب کنی تو باید اجاره را بدهی. همه چیز بر عهده توست. تویی و خودت.
احتیاج داشتم به سکوت، به تنهایی، به خلوت خودم با خودم. باید فکر کنم و باید تصمیم بگیرم. تصمیم نهایی را.
انقلاب: خوب یا بد؟
چرا عموم جامعه شناسان، تاریخ دانان و فلاسفه با انقلاب مخالف اند؟
این سوال مدتهاست ذهن مرا به خود مشغول کرده است. با افراد مختلفی در این مورد بحث کردم، مقالات و کتاب های متعددی درمورد انقلاب های مهم تاریخ از جمله انقلاب فرانسه، انقلاب 1917 روسیه، انقلاب اسلامی ایران خواندم و بر اساس این مطالعات فکر می کنم انقلاب ها را می توان به سه دسته تقسیم کرد. آنهایی که برای مستقل شدن از کشوری استعمارگر صورت گرفته مثل انقلاب آمریکا، هند، کشورهای آمریکای جنوبی و...، دسته دوم انقلاب هایی هستند که برای تغییر اساسی حکومت اتفاق افتاده مثل انقلاب ایران، چین، روسیه و... اما دسته سوم شاید از نظر تخصصی جنبش خوانده شوند اما تاثیر عمیق و گسترده آنها این جنبش ها را هم تراز انقلاب می کند. این جنبش ها یا به دنبال تغییر در نگرش حاکمیت و/یا مردم در مورد بخش یا تمام جامعه هستند یا بدنبال تغییری در حکومت فعلی خود، مانند انقلاب مشروطه ایران یا جنبش سیاه پوستی آمریکا، یا جنبش دانشجویی 1968 فرانسه.
با توجه به مطالعات من، متخصصان عموما با دسته دوم مخالفاند. اما علت چیست؟ تاریخدانان و متخصصان علوم سیاسی معتقد اند از بین بردن کامل یا به اصطلاح سرنگونی یک حکومت و بازپروری یک سیستم جدید میتواند خسارتبار باشد و به نتیجهای عکس خواستههای مردم در زمان شروع انقلاب بینجامد. جامعه شناسان بر این باور اند که بیشتر انقلابهای این چنینی به حکومتی دیکتاتور و فاشیسم منجر میشود و عموما به نمونههای پیشین این نوع انقلابها اشاره میکنند. انقلاب ۱۹۱۷ روسیه را مثال میزنند که منجر به حکومتی فاسد و تک صدا گردید و در آخر هم منجر به فروپاشی شوروی شد یا انقلاب کمونیستی چین که باعث سقوط اقتصادی و سیاسی این کشور شد که تا دهه ۸۰ میلادی ادامه داشت. اما آیا وجه مشترکی بین این انقلابها وجود دارد؟ به نظر من بله. آنچه بین اغلب انقلابهایی که منجر به سرنگونی کامل حکومت پیشین خود شده اند ایدئولوژیک بودن آنهاست. روسیه، چین، کوبا، ایران همگی انقلابهایی ایدیولوژیک در تاریخ خود داشتند. حالا سوال این جاست که آیا این انقلاب است که خسارت آفریده یا ایدئولوژی پشت پرده آن؟ از نظر من این سوءاستفاده یا سوءبرداشت از ایدیولوژیست که منجر به تغییر مسیر این انقلابها میشود. به عبارت دیگر مقدس و غیر قابل تغییر پنداشتن یک تفکر منجر به فساد آن تفکر میگردد.
در نتیجه از نظر من نمیتوان خود انقلاب را تقبیح کرد بلکه باید عناصر آن را مورد بررسی قرار داد. آنچه من از مطالعات خود دریافتم این است که انقلاب، سرنگونی و تغییر بنیادین در یک حکومت فاشیسم ایجاد نمیکند بلکه ایجاد تقدس در تفکر و سیاستهای پس از انقلاب، انقلاب را منحرف و منجر به تک صدایی و دیکتاتوری میشود.
جهان بیاخلاق
جهان در حال بیاخلاقتر شدن است. شاید بگویید غیب گفتی؟ این را که همه میدانیم! واقعا میدانید؟ میدانید بیاخلاقی یعنی چه و چه خطراتی دارد؟
بیاخلاقی یعنی شرکتهای بزرگ تکنولوژی مثل گوگل، ماکروسافت، آمازون و... بدون توجه به سرنوشت افراد آنها را اخراج میکنند؛ برایشان فرقی ندارد فرد اخراجی باردار باشد یا مهاجری که بدون داشتن کار ویزایش تنها ۶۰ روز اعتبار خواهد داشت آنها تنها به فکر سود شرکت اند. بیاخلاقی یعنی دانشجویی که پزشکی میخواند چون پولش خوب است، بیاخلاقی یعنی کارفرمایی که تا وقتی به کارمندی نیاز دارد، با او به گرمی برخورد میکند و به محض تمام شدن کار حتا او را به اتاقش هم راه نمیدهد، بیاخلاقی یعنی پسری که به مادرش میگوید «چرتوپرت نگو مامان»
نمیدانم چرا دنیا این شکلی شده، نمیفهمم چرا مردم به هم احترام نمیگذارند، درد یکدیگر را نمیبینند، حال هم را نمیپرسند، دل برای هم نمیسوزاندند. انسانیت و اخلاق با شیب تندی رو به زوال است و هیچکس این خطر بزرگ را گوشزد نمیکند. چند نفر را میشناسید که وقتی میبینند کسی آشغال روی زمین میریزد آن را بردارند و در سطل آشغال بیندازند؟ چند نفر را میشناسید که اگر شرایط تقلب در امتحان برایشان وجود داشته باشد تقلب نکنند؟ چند نفر را میشناسید که سعی میکنند کمتر دروغ بگویند؟
انگار این موضوعات اهمیت خود را از دست داده، بسیاری انگار فقط به پول و سرمایه میاندیشند و حتا حاضر نیستند به ارزشهای اخلاقی فکر کنند. چه برسد به ایستادن در مقابل بیاخلاقی ها. اکثریت میگوید به من چه مربوط؟ من که دروغ نمیگویم! من که ظلم نمیکنم! من که دزدی نمیکنم! یا میگویند به من چه مربوط؟ به من که ظلم نشده! از من که دزدی نکرده اند! به من که دروغ نگفته اند! جهان پر از «من»هایی شده که نمیفهمند که اگر «ما» از بین برود، «من» هم وجود نخواهد داشت.
ما باید به اطرافمان نگاه کنیم، به دیگران و شرایطشان فکر کنیم، در تصمیماتمان (مخصوصا اگر در جایگاهی هستیم که تصمیممان روی دیگران تاثیر گذار است) دیگران هم در نظر بگیریم. باید حواسمان بیشتر به هم باشد.
به فرزندان خود نترسیدن را بیاموزیم
شاید دخترش پنج یا شش ساله بود، بغلش کرد و به او گفت: من مطمئنم میتونی
قرار بود با اسکیتبُرد از چند مانع عبور کند.
دختر گفت: ولی من میترسم بابا
پدر گفت: خب ما همیشه چکار میکنیم؟ با ترس انجامش میدیم.
دختر به سمت مانعها حرکت و از آنها عبور کرد، همهی کسانی که آنجا بودند برایش کف زدند و هورا کشیدند.
جذابیت این مکالمه در این است که پدر نمیگوید: "نترس بابا ترس نداره که". به فرزندش یاد میدهد که ترس طبیعیست و با وجود ترسی که درونات وجود دارد باید حرکت کنی، ترس را باید ببینی اما از آن نترسی و به سویاش بدوی.
اگر این آخرین باری باشه که ...
این روزها همهاش به این جمله فکر میکنم: «اگر این آخرین باری باشه که... »
خیلی وقتها لحظههایی در زندگی هست که واقعا درکاش نمیکنیم، حسش نمیکنیم، میگذاریم بگذرند و چرا؟ شاید آن آخرین بار باشد چرا استفاده نمیکنیم از لحظات؟ چرا لذت نمیبریم از لحظات با هم بودن؟ چرا به طعم بستنی که داریم میخوریم فکر نمیکنیم؟ چرا باور نمیکنیم که این شاید آخرین بستنی زندگی ما باشد؟
وقتی به این باور برسید که این شاید آخرین بار باشد، دنیا برای شما عوض میشود. وقتی مادرتان را میبینید از ته قلبتان به او محبت خواهید کرد چون شاید آخرین بار باشد که میبینیدش، وقتی کاری به شما واگذار میشود سعی میکنید به بهترین شکل انجاماش بدهید چون شاید آخرین مسئولیت زندگیتان باشد، به غذایی که میخورید بیشتر فکر خواهید کرد و مزهاش را بهتر حس میکنید چون ممکن است این آخرین بار باشد که آن غذا را میخورید. شاید در لحظه زندگی کردن بهترین روش زندگی کردن باشد نه؟
اتوبوس ۱
- این اتوبوسه؟
- آره مامان جان
- صندلیمون کدومه؟
- هر کدوم رو دوس داری بشین
- این
- باشه بشین
- به بابا زنگ بزنیم بگیم اتوبوس سوار شدیم
- نه پسرم بابا سر کاره
- زنگ بزنیم دیگه
- خونه رسیدیم بهش میگیم
- باشه 😔 .... من میخوام رو اون یکی صندلی بشنیم
- نمیشه پسرم دیگه جا عوض کنی
- چرا آروم میره ؟
- ترافیکه خب
- کی پیاده میشیم؟
- ایستگاه بعد
- اون آقاهه پیره؟
- زشته پسرم با انگشت نشون نده
- یعنی پاش درد میکنه
- شاید
- منم پیر میشم؟
- بزرگ میشی
- ولی من نمیخوام پام درد بگیره
- پاشو مامان جان باید پیاده شیم
- به بابا زنگ بزنیم؟
همه چیز دست خود ماست
با گوشت و پوست خود تجربه کردهام و میخواهم این تجربه را با شما به اشتراک بگذارم.
هر اتفاقی (چه خوب چه بد) برایمان افتاد، ریشه در خود ما دارد. مولانا هم میگوید: بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست/از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی.
شاید بهتر باشد منظورم را دقیقتر بگویم؛ وقتی مثلا در امتحانی نمرهی خوبی کسب نمیکنیم، نباید گفت امتحان سخت بود. ماهیت امتحان همین است، باید سخت باشد چون ابزاری برای محک زدن ماست. این ماییم که باید خودمان را برای همهی شرایط آماده کنیم، این ماییم که باید همهی احتمالات ممکن را در نظر بگیریم، این ماییم که باید سعی کنیم به چیزی که میخواهیم برسیم.
امتحان یک مثال ساده بود. این موضوع به همهی جوانب زندگی قابل بست است. میدانم، میتوان گفت خیر، خیلی از مسائل اجباریست؛ جبر جغرافیا، زمان، ایدئولوژی و... آنها را به ما تحمیل میکند اما سوال من این است که آیا طرز برخورد ما با این جبرها هم تعیین شده است؟ این که ما چطور آنها را مدیریت میکنیم هم به ما تحمیل شده؟ به نظر من خیر. این در اختیار من است. کنشی که اتفاق میافتد را من تعیین نمیکنم اما واکنش را چطور؟ واکنش در اختیار من نیست؟
وقتی اتفاقی در زندگی ما افتاد اول باید خودمان را مدیریت کنیم، بعد باید ببینیم چطور باید با آن اتفاق مواجه بشویم و در مقابلاش واکنش نشان دهیم. این موضوع در کارهای گروهی و سایر مواردی که خواستهی ما به نوعی به تصمیم، خواست، نظر و اراده دیگران هم وابسته است و به نوعی در وقوعاش دیگران هم موثراند بسیار بیشتر نمود پیدا میکند. ما باید دیگران، شرایطشان، نگاهشان، جهانبینیشان و رویکردشان را ببینیم و منعطف عمل کنیم در این شرایط اگر سایرین در نظر گرفته نشوند محکوم به شکست خواهیم بود و این شکست به آنها ارتباطی ندارد، چون این ما بودهایم که بدون در نظر گرفتن آنها بر خواستهی خودمان تاکید کردهایم.
سر بزنگاه
شاید این ماجرا برای شما هم اتفاق افتاده باشد:
دوستی داشتم که هر وقت مرا میدید میگفت هر وقت خواستی بروی شهر ما بگو من بهت کلید بدهم برو خانه من. اصلا هم تعارف نکن.
یک بار من برایم کاری پیش آمد که دقیقاً باید میرفتم به همان شهر
زنگ زدم به آن دوست و موضوع را گفتم و دیدم بهانه میآورد که فلان و بیسال من هم چیزی نگفتم تشکر کردم و خداحافظی
خیلیها طبل توخالی اند. از دور صدایشان زیباست به عمل که میرسند ...
مراقب طبلهای توخالی باشیم.
این نکتهی مهم
گذشته فقط تجربهست برای بهتر کردن حال و آینده.
چرا باید تاریخ بخونیم؟ برای اینکه بفهمیم گذشتگانمون چه کارهایی کردن و نتایجی که به دست اوردن چی بوده. خوندن تاریخ نه برای افسوس گذشته خوردن، که برای ساختن حال و آیندهای بهتره.
تاریخ زندگیتون رو مرور کنید اما توش نمونید. لطفاً
شُکر
گاهی باید خدا را به خاطر وجود خودش شکر کرد
باید گفت الهی، پروردگارا، مهربانا، از این که آفریننده ای چون تو داریم تو را سپاس.
از این که حرفهای ما را می شنوی ممنونیم.
از این که امید وجودت ما را به زندگی و تب و تابش باز می گرداند، از این که در اوج سختی تو را داریم که پناهمان باشی از تو سپاس گزاریم.
دیروز نور امیدی در قلبم زنده شد، به خدا امید بسته ام و امیدوارم.
اتفاق دیروز بار دیگر به من ثابت کرد که او حرف هایم را می شنود.
خدایا بودنت را شکر.
صبر، احترام و اعتماد
بعضی وقت ها اطرافیانت متوجه رفتارهای تو نمی شن.
مدام ازت توضیح می خوان اما تو نمی تونی توضیح بدی. یه سری از رفتارهای آدم ها ـ مخصوصا نزدیکان ـ رو بعدا متوجه علتشون می شید. مثل ماجرای خضر و موسی؛ این دو نفر هر دو پیامبر خدا بودند اما خضر چیزهایی می دونست که موسی از آنها بی خبر بود. این دلیل بر این نیست که خضر از موسی بالاتر بوده بلکه صرفا خضر خبره تر بوده همین.
لطفا وقتی کسی توضیح نمی ده، ناراحت نشید، حدس و گمان نزنید، قهر نکنید، غر نزنید که حتما منو محرم نمی دونه که نمی گه.
اطرافیانتون به نسبت ارتباطی که با شما دارن، دوستتون دارن. وقتی کسی شما رو همدم خودش می دونه قطعا بی حد و مرز و بی قید و شرط شما رو دوست داره. این فرد زمانی که برای رفتارش توضیحی به شما نمی ده قطعا نشانه ی این نیست که شما همراز او نیستید! واقعا شاید داره از شما به روش خودش محافظت می کنه، حتا اگر این روش از نظر شما غلط باشه بهش احترام بگذارید و اگر بهش اعتماد دارید که قطعا دارید صبر کنید.
اول بخوانیم بعد بگوییم!
یکی از اشکالاتی که در ما ایرانی ها وجود دارد و به یک فرهنگ تبدیل شده و من بارها و بارها مفصل در این وبلاگ درباره اش نوشتم حس همه چیز دان بودن ماست.
متاسفانه بارها دیدم بعضی از دوستان درباره ی چیزهای بزرگ حرفهایی می زنند و نظراتی می دهند که به قدری حقیر و حتا کریه است که قابل بیان نیست.
می دانم در جمع ما چنین افرادی نیستند یا کم هستند اما فقط جهت تاکید و یادآوری می گویم: خواهش می کنم تا زمانی که از چیزی اطلاعات کافی ندارید درباره ی آن نظر ندهید.
مخصوصا درباره کتاب ها و شخصیت ها و ... که مورد احترام اند بدون اطلاع حرف نزنید.
متاسفانه 99% ما قرآن را نخوانده ایم اما مدام درباره اش اظهار فضل می کنیم و تفسیرش می کنیم، شاهنامه نخواندیم اما تحلیلش می کنیم. مولانا را هم جنس گرا و دائم الخمر، سعدی را بچه باز می خوانیم و ادعای روشن فکری داریم بدون این که کلمه ای درباره ی آنها خوانده و یا آثارشان را نگاهی انداخته باشیم. خیلی هامان حتا محض رضای خدا یک جلد شاهنامه نداریم اما به نقد آن می پردازیم و آن را ستایش نامه شاهان می نامیم، یک بار قرآن را ورق نزده ایم و آن را ضد زن می خوانیم.
بدون دانش و بدون خوانش حرف نزنیم.
حتما پیداش کنید!
حتما خودتون رو پیدا کنید!
خیلی از آدم ها تا آخر عمرشون اون چیزی هستن که دیگران می گن
یا نمی دونن کی هست واقعا! یا خود واقعی شون رو پشت ماسکی که برای مردم به صورت می زنن پنهان می کنن
خودتون رو پیدا کنید
هویت داشتن، شخصیت داشتن یکی از مهم ترین اصل های زندگی
معماری ایران
کاش معماری غربی به این گستردگی وارد ایران نمی شد.
معماری غربی بر اساس فرهنگ و جغرافیای اروپا ساخته شده، اروپا قاره ای پر آب است، در فرهنگ مسیحی فضاهای کم نور در کلیسا ها مرسوم بوده که به تدریج در کاخ ها و قلعه ها هم این نوع معماری نفوذ کرده. از طرفی به دلیل جغرافیای کوهستانی در اکثر مناطق اروپا مصالح اولیه در آنجا سنگ بوده است. با ورود معماری غربی به ایران مشکلات گسترده ای به وجود آمد که متاسفانه الان بعد از گذشت نزدیک به صد سال از ورودش ما دچار آنها شده ایم.
معماری غربی بر اساس فرهنگ مسیحی و جغرافیای پر آب و کم آفتاب (در قسمت های شمالی)و... اروپا ساخته شد در حالی که معماری ایران بر اساس طبیعت کم آب، پر نور، فرهنگ اسلامی و... به وجود آمد.
معماری ایرانی طی قرن ها طوری بنا شد که بسیاری از مشکلات امروز را حل می کرد. ساختمان های قدیمی طوری بنا شده اند که از حداکثر نور خورشید استفاده می کنند همچنین از آجر و کاه گل به عنوان مصالح اصلی استفاده می شد که هر دو عایق حرارت محسوب شده و در زمستان در گرم نگه داشتن خانه موثر بودند. به معماری کاشان و اکثر شهر های بیایانی ایران که نگاه کنید می بینید حوض های بزرگ در وسط خانه اند که دقیقا رو به روی حوض همسطح با آب، پله های زیر زمین قرار داشته. باد گرم بیابانی به سطح آب می خورده، خنگ می شده و زیر زمین را خنگ می کرده، این هم از کولر طبیعی خانه های ایرانی! وجود حوض و حمام های عمومی هم مشکلات کمبود آب را حل می کرده. از بادگیرها و قنات های ایران می گذرم که چقدر مفید بودند.
اما حالا در معماری ما ملقمه ایست از معماری ایرانی و غربی که به غربی بیشتر می چربد. استفاده از سنگ در نما، مخصوصا سنگ های روشن، باعث منعکس شدن گرما شده و در گرم تر شدن هوا تاثیر دارد. لوله کشی آب باعث بیشتر شدن مصرف آب و در موارد زیادی اصراف آب می شود. در معماری غربی پنچره های بزرگ مهم است که این مورد با فرهنگ ایران تضاد دارد.
کاش می دانستیم داریم با خودمان چه می کنیم
کارهایی از روی اعتیاد
عادت های بد مثل مواد مخدر می مانند، لامذهب اگر بخواهی ترکشان کنی باید خماری بکشی، درد دارد ترک کردن عادت های بد.
امیدوارم هرگز عادت بد نداشته باشید.
+ التماس دعا
بزرگترین دشمن انسان جهل نیست بلکه توهم دانستن است.
| استیون هاوکینگ |
جملهای که در روز رستاخیز باعث تخفیف در مجازات میشود:
ما از همان ابتدا نیز علاقهای به دنیا آمدن نداشتیم!
| زمان لرزه - کورت ونه گات |
پتک شکل دهنده یک جامعه در حال رشد به مراتب با اهمیتتر از آینهی نمایشدهندهی وقایع آن جامعه است.
| جان گریرسون |
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﺟﺎﯼ ﮐﺎﺭ ﺍینه ﮐﻪ ﺗﻈﺎﻫﺮ ﮐﻨﯽ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﺸﺪﻩ.
| گابریل گارسیا مارکز |
همیشه روزهایی هست
که انسان در آن کسانی را که دوست میداشته
بیگانه مییابد.
| آلبر کامو |
دستهبندی
-
تحلیل مسائل اجتماعی
(۴۲)-
وقتی حرف می زنیم
(۴) -
رفتار های اجتماعی ما
(۱۹) -
خانواده
(۳)
-
-
شعر
(۱۶) -
تحیلی مسائل فردی
(۳۳) -
عکس نوشت و متن ادبی
(۵) -
درباره هنرهای نمایشی
(۹) -
لحظهها
(۲۳) -
نمایشگاه ۱۴۰۱
(۱۲) -
تحلیل وقایع ۱۴۰۱
(۱۶)
واژه های کلیدی
آخرین نوشته
بایگانی
- مرداد ۱۴۰۳ (۲)
- خرداد ۱۴۰۳ (۱)
- ارديبهشت ۱۴۰۳ (۲)
- فروردين ۱۴۰۳ (۱)
- اسفند ۱۴۰۲ (۲)
- بهمن ۱۴۰۲ (۳)
- آذر ۱۴۰۲ (۱)
- آبان ۱۴۰۲ (۳)
- مهر ۱۴۰۲ (۳)
- شهریور ۱۴۰۲ (۴)
- مرداد ۱۴۰۲ (۳)
- تیر ۱۴۰۲ (۳)
- خرداد ۱۴۰۲ (۱)
- ارديبهشت ۱۴۰۲ (۲)
- فروردين ۱۴۰۲ (۱)
- اسفند ۱۴۰۱ (۲)
- بهمن ۱۴۰۱ (۱۰)
- دی ۱۴۰۱ (۳)
- آذر ۱۴۰۱ (۱)
- آبان ۱۴۰۱ (۱)
- مهر ۱۴۰۱ (۶)
- شهریور ۱۴۰۱ (۱)
- مرداد ۱۴۰۱ (۴)
- تیر ۱۴۰۱ (۲)
- خرداد ۱۴۰۱ (۳)
- ارديبهشت ۱۴۰۱ (۱۴)
- فروردين ۱۴۰۱ (۲)
- اسفند ۱۴۰۰ (۴)
- بهمن ۱۴۰۰ (۴)
- دی ۱۴۰۰ (۶)
- آذر ۱۴۰۰ (۷)
- مهر ۱۳۹۹ (۱)
- آبان ۱۳۹۸ (۱)
- مرداد ۱۳۹۸ (۵)
- آذر ۱۳۹۷ (۱)
- آذر ۱۳۹۵ (۳)
- آبان ۱۳۹۵ (۲)
- مهر ۱۳۹۵ (۴)
- شهریور ۱۳۹۵ (۶)
- مرداد ۱۳۹۵ (۲)
- تیر ۱۳۹۵ (۴)
- خرداد ۱۳۹۵ (۶)
- ارديبهشت ۱۳۹۵ (۴)
- آذر ۱۳۹۴ (۱)
- آبان ۱۳۹۴ (۲)
- مهر ۱۳۹۴ (۵)
- مرداد ۱۳۹۴ (۴)
- تیر ۱۳۹۴ (۴)
- فروردين ۱۳۹۴ (۲)
- اسفند ۱۳۹۳ (۲)
- بهمن ۱۳۹۳ (۲)
- دی ۱۳۹۳ (۱)
- آبان ۱۳۹۳ (۱)
- مهر ۱۳۹۳ (۱)
- شهریور ۱۳۹۳ (۱)
- مرداد ۱۳۹۳ (۱)
- مهر ۱۳۹۲ (۱)