۳ مطلب با موضوع «تحیلی مسائل فردی :: تنهایی» ثبت شده است

بررسی و تحلیلی کوتاه بر رمان بار هستی اثر میلان کوندرا

عشق چیست؟ نفرت به چه معناست؟ آیا می توانیم واقعیت درونی انسان ها را بفهمیم؟ حسادت چیست؟ چرا انسان ها به هم خیانت می کنند؟ یا بهتر است بگویم اصلا تعریف خیانت چیست؟ هدف ما از زندگی چیست؟ حیا یعنی چه؟ آیا ما در قبال جامعه خود مسئولیم؟ آیا فرهنگ اروپایی ایده آل است؟ میلان کوندرا انگار تمام سوال هایی که در طول زندگی اش درباره ی زندگی داشته و بی پاسخ مانده است را در این رمان جای داده، کتابی جذاب برای خواندن، شنیدن و به آن فکر کردن. 

بار هستی کتاب سوال هاست. سوال هایی که به برخی از آنها به شکل مستقیم و یا غیرمستقیم پاسخی داده شده، ولی نویسنده برای بعضی از آن ها هیچ پاسخی ندارد. رمان تشکیل شده از داستان زندگی چهار شخصیت اصلی که به شکل شبکه ایی روایت می شود و با هم تلاقی دارند. توما، ترزا، سابرینا و فرانسوا. بار هستی رمانی شخصیت محور است؛ در سطح نمی ماند و به عمق هر چهار شخصیت می رود و دغدغه های هر کدام را به مخاطب نشان می دهد بدون این که بخواهد آنها را قضاوت کند. در مورد رمان بار هستی از جنبه های مختلف می توان نوشت اما در این جا به تحلیل چهار شخصیت اصلی رمان می پردازیم. 

نخست: توما 

شاید اولین کلمه ای که بعد از خواندن بار هستی درباره توما به ذهن برسد شرافت باشد. او انسان کاملی نیست، نمی تواند میل خود به زنان را مهار کند اما وفاداری او به ترزا و تفکرات خودش از او انسانی شریف می سازد. وفاداری اما در این کتاب به چالش کشیده شده؟ شاید بله شاید خیر. آیا می توان تومایی را که هر شب موهایش بوی عطر زنانه می دهد وفادار خواند؟ کوندا هیچ قضاوتی در مورد شخصیت ها نمی کند اما نشانه هایی در درون شخصیت توما وجود دارد که او را وفادار و عاشق می توان خواند. ترزا توما را زمانی که آنها به زوریخ مهاجرت کرده بودند ترک می کند. توما اگر آن پزشک عیاش تیپیکال بود می تونست از این آزادی که ترزا در اختیارش گذاشته بود نهایت استفاده را ببرد ولی کمتر از یک هفته طول می کشد که توما به پراگ باز می گردد. او به عقایدش هم وفادار است و این را با ننوشتن تکذیبیه برای مقاله و همکاری نکردن با کارمند وزارت کشور هم نشان می دهد اما برای او انگار عشق و ترزا بالاتر از همه چیز است چراکه حاضر نمی شود تومار آزاد کردن زندانیان سیاسی را هم امضا کند در حالی که کاملا با تفکراتش همخوانی داشته.

دوم: ترزا 

ترزا انگار احساس مطلق است. از نظر من او نمودی از عشق دیوانه وار در این رمان به شمار می رود. تمام تصمیم های او بر اساس احساس است. او مادرش را به خاطر احساساتش ترک می کند، در لحظه تصمیم می گیرد که به پراگ رفته و پزشکی را که در بار دیده ملاقات کند، ترک کردن توما و بازگشتش به زوریخ هم بر اساس احساس و درلحظه در مورد آن تصمیم گرفت، متقاعد کردن توما برای رفتن به روستا هم تصمیمی احساسی از نظرگاه اوست. ترزا عشقی دیوانه وار به توما دارد به همین دلیل هم از طرفی نمی تواند رفتار های توما در مورد زنان را تحمل کند و هم از طرف دیگر نمی تواند او را به دلیل این رفتار هایش ترک کند. 

سوم: سابرینا 

شاید پیچیده ترین شخصیت رمان بار هستی سابرینا باشد. او را می توان نماد خیانت در رمان خطاب کرد. کسی که به قول خودش از خیانت لذت می برد، یک جا بند نمی شود. خود را آزاد آزاد آزاد می داند و نمی خواهدهیچ بندی به خود متصل کند. بند چیست؟ بند مسئولیت پدر و مادر، بند زندگی زناشویی، بند والد بودن. او اینها را چون قفس هایی قلمداد می کند که انسان ها خودشان برای خودشان ساخته اند. او خیانت را انتخاب می کند تا آزاد باشد. اما در میانسالی به این انتخاب خود شک کرده. حالا دیگر خیانت برای او انگار جذابیتی ندارد و از خود می پرسد که آیا مسیری که برای زندگی اش انتخاب کرده از سر لجبازی با پدر سخت گیرش بوده؟ او حالا نمی داند آیا باید وفاداری پدرش را تحسین کند یا همچنان آن را به سخره بگیرد؟ پیچیدگی شخصیت سابرینا همین جاست او به دوگانگی رسیده نمی تواند بفهمد که درست کدام است آزادی یا در قفس خودخواسته بودن. او خود را بی وطن می بیند، بی خانواده، بی هیچ چیز کنار زن مردی که عاشق او شده اند و او پدر و مادرشان شده. سابرینا از یک سو از عشقی که به او می دهند لذت می برد اما از سویی می داند که او اینجا هم نخواهد ماند. سابرینا نمونه ی بی وطنی، آزادی و بی قید بودن انتخابی ست.  

چهارم: فرانسوا 

تمام عمر خود را به دلسوزی برای دیگران سپری کرد. او از سر دلسوزی با همسرش ازدواج می کند. از سر دلسوزی به او عشق می ورزد و از سر دلسوزی به او وفادار می ماند. دیدار با سابرینای سرکش اما تحولی عمیق به او می دهد. سابرنای آزاد و پیچیده که زندگی ایی کاملا متضاد با فرانسوا دارد باعث می شود فرانسوا بعد از سالها وفاداری بی عشق بالاخره حرف دلش را به همسرش بزند و از او جدا شود. اما سابرینای آزاد چون ماهی از دستان فرانسوا لیز خورده و از زندگی او بیرون می رود انگار که هیچ وقت وجود نداشته. فرانسوا اما با وجود بودن با دانشجویش همچنان در ذهن خود عشقی عمیق به سابرینای آزاد را می پروراند و حتا به خاطر سابرینایی که در ذهن خود ساخته به تایلند می رود که برای او سفری ست به دنیای باقی. 

۰ ۰ ۰ دیدگاه

چرا کار می کنیم؟

شاید بگویید این چه سوال مسخره ایست و بعد بگویید چو دانی و پرسی سوالت خطاست. 

اما این سوال می تواند خیلی هم ساده نباشد. بله مطمئنا جواب اصلی این است که کار می کنیم تا پول در بیاوریم و بهتر زندگی کنیم. این جواب به نظرم جواب ساده لوحانه ایست. آدم هایی وجود دارند که انقدر پول و سرمایه دارند که اگر تا چند نسل بعد خانواده هم فقط خرج کنند باز هم تمام نمی شود اما همین آدم ها بیشتر از همه کار می کنند. به این سادگی ها هم که می گویید نیست. 

بعضی ها کار می کنند که پول در بیاورند و هدف اصلی و تنها هدفشان همین است. 

بعضی ها کار می کنند که به مردم خدمت کنند و در ازای این خدمت پولی هم بگیرند. اینها ملاک اصلی برایشان خدمات رسانی ست نه پول. 

بعضی ها کار می کنند که بی کار نباشند. یعنی چه؟ یعنی پول به اندازه ی کافی دارند و خدمت کردن به مردم هم برایشان خیلی مهم نیست، فقط از خانه نشینی بی زار اند. 

بعضی ها کار می کنند که خود را فراموش کنند. کار باعث می شود به مشکلات خاصی که دارند فکر نکنند. حتما به این جور افراد مواجه شده اید این ها از تمام گروه های ذکر شده در بالا و گروه های گفته نشده بیشتر کار می کنند. مشکلاتی دارند که حل نشدنی است و از حل نشدش رنج می برندو کار زیاد باعث می شود که کمتر به آن مشکلات فکر کنند. کار به این ها آرامش می دهد. در واقع این ها کار می کنند که فکر نکنند. به آن مشکل یا مشکل های خاص فکر نکنند. مشکل می تواند بیماری لاعلاج فرزند یا همسرشان باشد یا تنهایی که نمی توانند با کسی قسمت کنند یا هر چیز دیگر. مهم این است که این افراد دارند فرار می کنند نه از آن مشکل که از خودشان. آنها خود را شکست خورده می پندارند و به همین دلیل هم با کار کردن زیاد فراموش می کنند خودشان را.

به نظرم این ها آدم های ضعیفی هستند (هر چند فعلا خودم هم در این دسته هستم) چرا؟ چون دارند پنهان می شوند، فرار می کنند. بعضی هاشان واقعا کاری از دست شان بر نمی آید این ها را کنار می گذاریم اما خیلی هاشان می توانند مشکلی که در ذهنشان غیر قابل حل است حل کنند. فقط دل دریایی می خواهد. 

شاید بگویید تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمی برد. راست می گویید. خوابم نمی برد چون من هنوز یک دل دریایی ندارم.

همین! 

دلتان دریایی 

التماس دعا

۲ ۰ ۱ دیدگاه

آدم ها ذره ذره محو می شوند

آدم‌ها ذرّه ذرّه محو می‌‌شوند .

آرام ...

بی‌ صدا ...

و تدریجی‌

 

 

 

همان آدم‌هایی‌ که هر از گاهی پیغام کوچکی برایت میفرستند ، بی‌ هیچ انتظار جوابی‌ ، فقط برایِ آنکه بگویند هنوز هستند.

برای آنکه بگویند هنوز هستی‌ و هنوز برای آنها مهم ترینی ...

 

همان آدم‌هایی‌ که روزِ تولد تو یادشان نمی‌رود.

همان‌هایی‌ که فراموش می‌‌کنند که تو هر روز خدا آنها را فراموش کرده ای.

همان‌هایی‌ که برایت بهترین آرزو‌ها را دارند و می‌دانند در آرزو‌های بزرگِ تو کوچکترین جایی‌ ندارند ...

 

همان آدم‌هایی‌ که همین گوشه کنار‌ها هستند برای وقتی‌ که دل‌ تو پر درد می‌‌شود و چشمان تو پر اشک.

که ناگهان از هیچ کجا پیدایشان می‌‌شود ، در آغوشت می‌‌گیرند و می‌‌گذراند غمِ دنیا را رویِ شانه‌هایشان خالی‌ کنی‌. همان‌هایی‌ که لحظه‌ای پس از آرامشت ، در هیچ کجای دنیای تو گم می‌‌شوند و تو هرگز نمی‌‌بینی‌ ، سینه ی سنگین از غمِ دنیا را با خود به کجا می‌‌برند ...

 

همان آدم‌هایی‌ که آنقدر در ندیدنشان غرق شده‌ای که نابود شدن لحظه‌هایشان را و لحظه لحظه نابود شدنشان را در کنار خودت نمی‌‌بینی‌. همان‌هایی‌ که در خاموشیِ غم انگیز خود ، از صمیمِ قلب به جایِ چشمان تو می‌‌گریند ،

روزی که بفهمی چقدر برای همه چیز دیر شده است!!!

 

نویسنده: ناشناس

۰ ۰ ۰ دیدگاه


.: جهان از نگاه من :.


بزرگترین دشمن انسان جهل نیست بلکه توهم دانستن است.

| استیون هاوکینگ |

جمله‌ای که در روز رستاخیز باعث تخفیف در مجازات می‌شود:
ما از همان ابتدا نیز علاقه‌ای به دنیا آمدن نداشتیم!

| زمان لرزه - کورت ونه گات |

پتک شکل دهنده یک جامعه در حال رشد به مراتب با اهمیت‌تر از آینه‌ی نمایش‌دهنده‌ی وقایع آن جامعه است.

| جان گریرسون |

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﺟﺎﯼ ﮐﺎﺭ ﺍینه ﮐﻪ ﺗﻈﺎﻫﺮ ﮐﻨﯽ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﺸﺪﻩ.

| گابریل گارسیا مارکز |

همیشه روزهایی هست
که انسان در آن کسانی را که دوست می‌داشته
بیگانه می‌یابد.

| آلبر کامو |

آخرین نوشته
بایگانی