بگو!

سال‌ها رفت و منم آن شاعر معتاد!!!

بگوی کی و کجا؟! 

ای که گویی شوم آغوش!

بگو کی و کجا؟! 

تو همانی که بگفتی نتوانم؛ نیستی؟!

ای که حالا شده‌ای سخت پریشان!

بگو کی و کجا؟!

تو همانی که به اصرار بگفتی بشو آن! 

من همانم که دو صد بار بگفتم

که من اینم

و نه آن 

ای که فریاد کشیدی بشو آن! 

تو بگو

کی و کجا؟!

۰ ۰ ۰ دیدگاه

بهت افتخار می‌کنم!

ادامه بده

جهان نیاز داره به انسانیت 

۲ ۰ ۰ دیدگاه

تسبیح!

 یکی زر  می دهد کادو،

یکی انگشتر سیمین،

یکی خانه،

یکی ماشین، 

و گاهی 

شاید حتا 

یکی پیراهن  ابریشمین از چین، 

من اما

خاطره،

معنا 

و  دل را تحفه می دادم.

 

۱ ۰ ۰ دیدگاه

بزرگترین لذت زندگی

بدون شک بزرگترین لذت زندگی (حداقل برای من) خوابیدنه 

خواب تنها جاییه که حالم خوبه، آزادم، سبکم، اونایی که دوستشون دارم رو می بینم، رها از همه چی می خندم.

کاش برای همیشه بخوابم. 

۰ ۰ ۰ دیدگاه

دارم می‌جنگم

می‌رم سر کار، 

می‌یام خونه، 

زبان می‌خونم، 

می‌رم باشگاه، 

می‌یام خونه، 

دوش می‌گیرم، 

تلویزیون نگاه می‌کنم، 

می‌خوابم. 

حالم؟ 

از دور خوب به نظر می‌یام.

۰ ۰ ۰ دیدگاه

روضه خوانی: بیان افسانه یا واقعیت

استاد مطهری در کتاب حماسه حسینی می گوید در زمان امام صادق و سایر ائمه روضه خوانی وجود نداشت. او با اشاره به این که روضه خوان به کسی گفته می شد که کتاب روضه الشهدا را برای مردم می خوانده، معتقد است که تاریخ روضه خوانی به حدود 500 سال پیش بر می گردد و از کتاب روضه الشهدا با عناوین دروغ و افسانه یاد می کند. 

او معتقد است روضه خوانی ما را از تاریخ و وقایع اصلی دور کرده و می کند. 

کاش کمی بیشتر مطالعه کنیم! 

 

نقل به مضمون از : [حماسه حسینی جلد اول، صفحه 53]

۰ ۰ ۰ دیدگاه

فرودگاه امام

چشم‌های پر از حسرت مسافرها؛

بغض‌ مادرهایی که به سختی از آغوش فرزندانشان جدا می‌شوند؛ 

پدر‌هایی که چشم‌هایشان را از بقیه می‌دزدند؛ 

خواهر های کوچک‌تری که از حالا دلتنگ خواهر بزرگتر خود اند؛

برادرهایی که از دور بهت‌زده به رفتن عزیزانشان خیره نگاه می‌کنند؛

و درخت‌هایی که ریشه هایشان را در آب تپانده‌اند تا شاید در خاک دیگری خود را بکارند؛ 

به امید هوایی تازه‌تر، آبی تازه‌تر، خاکی حاصلخیز‌تر. 

 

تصور موقعیت سال آینده همین موقع‌ها 

 

۰ ۰ ۰ دیدگاه

خطاب به همه ی پسر های 23 تا 25 سال

اگر دختری آمد و به شما ابراز عشق کرد، به سادگی باور نکنید. 

بسیاری از دختر ها (نه همه) حسابگر اند و حتا بعد از چندین سال محبت دیدن، درست در زمانی که می فهمند آنقدر که آنها توقع دارند از نظر مالی قوی نیستید شما را به راحتی با یک نمی توانم! ساده رها می کنند. در پایان هم شما را مقصر می دانند چون برایشان شرایط دلخواه آنها را فراهم نکردید. 

آیا زوجین با هم زندگی را می سازند یا دختر وارد زندگی ساخته شده پسر می شود؟ جواب اکثر دخترها با هم ساختن است اما در واقع در بسیاری از موارد (تاکید می کنم نه همه) توقع دارند وارد زندگی از پیش ساخته شوند و بدون زحمت لذت ببرند. 

۰ ۰ ۰ دیدگاه

نتیجه مهم

هیچ وقت با هیچ کس در مورد احساساتت صحبت نکن. 

همین قدر افراطی 

 

۰ ۰ ۰ دیدگاه

منچستر سیتی: نمونه ای خوب از پیشرفت به مرور زمان

اگر به طرفداران منچسترستی در اواخر دهه 90 و حتا اوایل قرن بیست و یک می گفتی روزی این تیم قهرمان چمپیونزلیگ می شود، احتمالا فکر می کرد دارید مسخره اش می کنید. تیم همیشه در سایه یونایتد فرگوسن که شاید زمانی آرزویش راهیابی به لیگ قهرمانان بود، دیشب قهرمان چمپیونزلیگ شد. اما این مهم یک اتفاق و پدیده مثل قهرمانی لسترسیتی در پریمیر لیگ نبود. این قهرمانی حاصل 15 سال استراتژی مدیریتی، 15 سال تحلیل بازار، انتخاب های درست و در کل 15 سال سرمایه گذاری درست بود. پانزده سال پیش وقتی شیخ منصور منچستر سیتی را تحویل گرفت، این تیم در حد و اندازه های قهرمانی جام های حذفی انگلیس هم نبود چه برسد به چنپیونزلیگ اما با برنامه ریزی، صبر و مدیریت درست، رقبا خود را کنار زد و با شایستگی امروز به قهرمانی در بالاترین سطح فوتبال رسید. در ایران بسیار نا محترمانه با سرمایه گذاری های کلان کشورهای خلیج فارس در تیم های درجه یک دنیا برخورد می شود. این تیم ها را نفتی خطاب می کنند و علت پشرفت آنها را صرفا پشتوانه مالی و ثروت عظیم صاحبانشان می دانند. اما به نظر من باید بیشتر به این موضوع پرداخت به خصوص به مورد شیخ منصور.

اولا سرمایه گذاران زیادی چه عرب، چه چینی، چه آمریکایی و حتا ایرانی در لیگهای معتبر اروپایی سرمایه گذاری می کنند. همه ی این سرمایه گذاران ثروتمند اند و همگی طبعا برای افزایش سرمایه خود دست به خرید سهام این تیم ها زده اند اما چه می شود که در میان آنها تنها منچستر سیتی بوده که به شکل مداوم از بعد از حضور شیخ منصور روند حرکتی اش رو به جلو بوده؟ چرا مالاگا با وجود ثروت بی حد صاحبان قطری اش به دسته سه اسپانیا سقوط می کند؟ پاریس سن ژرمن با وجود ولخرجی ها و لابیگری های ناصر الخلیفی در حسرت یک عنوان اروپایی مانده اما منچستر سیتی قهرمان چمپیونزلیگ می شود؟ فکر می کنم بررسی این موضوع می تواند جذاب و آموزنده باشد. اولین نکته که نظر مرا به خود جلب می کند این است که شیخ منصور مانند ناصر الخلیفی شو آف نمی کند، به دنبال نام های بزرگ نیست، پول اش را با پیشنهاد های غیر معقول به رخ جهانیان نمی کشد، رفتار او بسیار عملگرایانه است. کمپانی، آگوئرو، دی بروینه، استرلینگ، ژسوس، سیلوا و... همگی در منچستر سیتی ستاره شده اند. تیم مدیریتی منچستر سیتی به دنبال ساخت قصری شیشه ای اما زیبا نبود آنها می خواستند بنایی در خور، باشکوه و مانا بسازند. در نتیجه در اولین قدم کار را سپرند به کاردان ها. با استخدام سرمربی های کار کشته مانند مانچینی و پیگرینی فونداسیون ساختمان پایه ریزی شد. تیم استعدادیابی قدرتمند سیتی بدون دغدغه مالی به جست و جو در لیگ های مختلف در سراسر دنیا پرداخته و بهترین ها را گلچین کردند و سیتی این گونه سر و شکلی به خود گرفت و عرض اندامی کرد. با ورود گواردیولا دیگر اسکلت ساختمان شکل گرفته بود، پیگرینی و مانچینی منچستر سیتی را قهرمان پریمیر لیگ کرده بودند و اعتماد به نفس باشگاه بالا رفته بود. حالا نابغه ای به نام پپ باید گام بعدی را بر می داشت. اروپا. 

تیم حالا داری اعتماد به نفس در لیگ داخلی بود اما این تیم هنوز جهانی نشده بود. هنوز نمی توانست با بزرگان اروپا، رئال مادرید، بارسلونا، بایرن مونیخ، حتا چلسی مبارزه کند. اینجاست که سیتی به چهره ای برجسته نیاز داشت و چه کسی بهتر از پپ. کسی نمی تواند منکر تاثیر به سزای گواردیولا در پیشرفت سیتی در سالهای اخیر بشود. درست است که شیخ منصور پول زیادی دارد اما چطور خرج کردن این سرمایه عظیم هم مسئله ایست. مثلا نگاهی به پاریس سن ژرمن در این مورد انداختن خالی از لطف نیست. این تیم هم دارای ثروتی بی پایان است اما چه می شود که پاریس سن ژرمن با این ثروت عظیم و با آن نام های برجسته در طول سالهای حضور ناصر الخلیفی نتوانسته قهرمان اروپا بشود. همان طور که پیشتر گفتم ناصر الخلیفی انگار با رفتار های نامتعارف مثل پیشنهاد 200 میلیون یورویی برای خرید نیمار سعی در شو آف دارد تا تیم داری. تیم پاریس سن ژرمن بیشتر به خرید ستاره ها پرداخت تا استعداد ها. نیمار، مسی، راموس، ابراهیمویچ، بکام پا به سن گذاشته، آنخل دیماریا، ناواس و... نمونه هایی هستند که ادعای مرا تایید می کنند. تمام نام های یاد شده پیش از ورود به پاریس سن ژرمن نام آشنا بوده اند این در حالیست که منچستر سیتی در طول 15 سال اخیر در مواردی بسیار نادر دست روی ستاره ها گذاشته و بیشتر تاکید روی خرید استعداد ها داشته است و استراتژیست سال های اخیر این مهم گواردیولا بوده. او نه تنها در خرید بازیکن ها قوی و درست اقدام کرده بلکه در فروش به موقع آنها هم موفق بوده زمان فروش آگوئرو، رحیم استرلیگ، ژسوس و... گواه این ادعاست. 

موفقیت منچسترسیتی به ما می آموزد ثروت به تنهایی عامل موفقیت نیست؛ انتخاب درست و مدیریت انتخاب های درست بسیار مهم تر از ثروتمند بودن است. این که رحیم استرلیگ را که جوانی بااستعداد است به موقع از لیورپول بخری، این که این انتخاب به موقع و درست را چطور مدیریت کنی تا بهترین بهره وری را داشته باشد و این که چه زمانی با جدایی او موافقت کنی که بیشترین کارایی را برایت داشته باشد. پس موضوع فقط ثروتمند بودن نیست، موضوع مدیریت بهینه ثروت در راستای هدف است و منچستر سیتی یک نمونه موفق از مدیریت درست ثروت به شمار می آید.   

۰ ۰ ۰ دیدگاه

شروع یک چالش

بالاخره جرئت کردم و نوشتن پروژه‌ی جدیدم رو شروع کردم.

ماه‌ها بود (از اوایل زمستان پارسال) که داشتم به نوشتن یک رمان فکر می‌کردم و راستش پلات کلی و جزئیات شخصیت‌های اصلی‌ش هم در آورده بودم اما شجاعت شروع کردنش رو نداشتم. تا این که امروز دلم روبه دریا زدم. باورم نمی‌شه که تو نشست اول دو هزار و صد کلمه نوشتم و هنوز هم عطش دارم برای ادامه نوشتن ولی به خودم گفتم نه، دوهزار کلمه برای روز اول بسه.

هر وقت چیزی می‌نویسم چه یه نامه ساده باشه چه داستان و رمان و فیلم نامه به محض تموم کردن هر نشست، بر می‌گردم و ویرایشش رو شروع  می‌کنم. نیم ساعتی هم ویرایشش طول کشید  و الان دوهزار کلمه‌ی اول اولین رمان من با انجام ویرایش اولیه‌اش آماده‌است. با توجه به طرحی که نوشتم فکر کنم بین صد تا صد و پنجاه هزار کلمه حداقل باید بنویسم تا به سرانجام برسه. 

امیدوارم این مسیر بدون مشکل طی بشه و خدا بهم همت بده برای خلق این اثر. 

۰ ۰ ۳ دیدگاه

تویی و خودت

صدای تیک تاک ساعت در فضای خانه می پیچد، نسیم آرام گلدان های تازه سیراب شده ام را تکان می دهد، تازه رفته اند، ظرف ها را می شویم، یک لیوان چای برای خودم می ریزم، لپ تاپ را از دل خرت و پرت هایی که تو اتاق نامرتب است بیرون می کشم تا از امروز بنویسم.

امروز اسباب کشی کردم، به خانه ی خودم. خانه ایی که یک ماه پیش اجاره کردیم و طول کشید تا همه وسایل را بیاوریم. خانه من و خودم. من و تنهایی ام. من و این لپ تاپ که رفیق دوازده ساله ی من است. نشسته ایم در یک خانه ی 80 متری دو خوابه که یک اتاقش مرتب شده و آن یکی منتظر است تا من مرتب اش کنم. از امروز به بعد من ام و من. 

مادرم تا لحظه آخر داشت سفارش می کرد که برایت پیاز و برنج را گذاشته ام تو کابینت زیر گاز، روغن بخر نداری، خواستی بیایی بروجرد گاز را قطع کن، یادت نرود گلدان ها را آب دهی، اگر آخر شب آمدی خانه حتما در را قفل کن و همین طور می گفت و من فقط چشم می گفتم. اما پدرم طبق معمول با آن نگاهی که هم نگران است هم می خواهد بگوید قبولت دارم فقط در آخرین لحظه گفت بیا ببوسمت و بعد گفت مراقب خودت باش بابا، بروجرد آمدی با احتیاط رانندگی کن. کوییک ماشینی نیست که باهاش بشه 140، 50 تا باهاش اومد. 

وقتی در کرکره ای پارکینگ بسته می شد، وقتی از پله ها بالا آمدم و وارد خانه شدم، وقتی رفتند، حس عجیبی داشتم، حس عجیبی دارم ... شاید این حس  برای خیلی ها عادی است اما برای من تازگی دارد. اولین بار نیست که تنها هستم اما شاید ... نمی دانم، شاید این اولین بار است که تنهای تنهای تنهایم.

وقتی مدت طولانی با پدر و مادرت زندگی کنی، حتا اگر از بیست و یکی دو سالگی خودت خرج و مخارج ات را بدهی باز هم مستقل نیستی، مسئولیت کار های خودت بر عهده توست اما مسئولیت زندگی با آنهاست تو دستیاری. اما آن روزی که خانه ات از خانه یشان سوا می شود برایت خاص است. آن روز است که جایگاهت تغییر می کند. حالا دیگر این تویی که باید حواست باشد قبض آب و برق و گاز به موقع پرداخت شود، تویی که باید با همسایه برای مسئله پارکینگ صحبت کنی و حل کنی قضیه را. تو باید کولر را درست کنی، تو باید ماشین لباسشویی را نصب کنی تو باید اجاره را بدهی. همه چیز بر عهده توست. تویی و خودت. 

احتیاج داشتم به سکوت، به تنهایی، به خلوت خودم با خودم. باید فکر کنم و باید تصمیم بگیرم. تصمیم نهایی را.  

 

۰ ۰ ۱ دیدگاه

برادران لیلا

برادران لیلا قطعا سیاسی ترین فیلم سعید روستایی و می توان گفت سیاسی ترین فیلم دو دهه اخیر ایران است. در برهوت سینمای ورشکسته ی فعلی ایران که با قهرمان پروری های پوشالی، نشان دادن زرق و برق های دروغین و خنده های زورکی در فیلم های سینمایی و سریال های نمایش خانگی سعی  در پنهان کردن واقعیت های جامعه دارند، وجود امسال سعید روستایی مانند شهابی ست که آسمان سیاه سینمای ایران را برای صدم ثانیه ای روشن می کند. آنهایی که پیش از این نوشته های مرا دنبال می کردند احتمالا تحلیل من در مورد دو اثر پیشین روستایی را در کانال تلگرام ام خوانده اند. آثار سعید روستایی را از زمانی که فیلم کوتاه می ساخت دنبال می کردم و تمام فیلم های منتشر شده ی او را دیده ام. بر نحوه ی روایت گری او یعنی پش برد داستان با استفاده افراطی از دیالوگ همواره نقد داشتم اما حالا دیگر این موضوع را بخشی از سبک او می دانم و بر این باورم که به عمدا از این روش استفاده می کند. برادران لیلا پختگی سعید روستایی را در سبک فیلم سازی اش نشان می دهد. فیلم نامه ای خطی و ساده که در عین سادگی بسیار سنبلیک بوده و پیچیدگی های خاص خود را دارد. 

برادران لیلا هم مثل دو فیلم پیشین روستایی در مورد فقر و اختلاف طبقاتی ست. او دوباره به سراغ همان سوژه ی قبلی اش رفته. خانواده ای در خانه ای کوچک در جنوب تهران، و به نمایش همان  مشکلی می پردازد که در دو فیلم قبلی بدان پرداخته بود؛ فقر. در ابد و یک روز فقر باعث شد خانواده ی سمیه او را بفروشند، در متری شش و نیم فقر باعث تبدیل شدن ناصر به یک قاچاق چی شد اما در برادران لیلا ماجرا اندکی متفاوت است. خانواده ای که در برادران لیلا به نمایش گذاشته می شود این بار علاوه بر فقر درگیر سنت های پوسیده ی خود شده و همین سنت ها در طول داستان باعث فروپاشی خانواده شده است. اما مسئله این است که روستایی علت مشکلات خانواده را این بار نه سنت های بد و نه حتا فقر که افرادی می داند که با وجود آگاهی از اشتباه بودن آن سنت ها همچنان به پیروی از آنها می پردازند. برادرانی که چشم های خود را بر منطق لیلا می بندند. روستایی این بار شرایطی که شخصیت های داستانش در آن هستند را مشکل آنها نمی داند بلکه خود شخصیت ها را مشکل می داند. 

پدر خانواده فردی سنتی و غرق در توهم است. کسی که عملا از خانواده ترد شده اما هنوز به آداب و سنن طایفه اش باور دارد. خانواده ای که آنجا که او می گوید در عروسی بیشترین تعداد سکه را خواهد داد او را بزرگ می خوانند و تکریم می کنند و آنجایی که متوجه می شوند سکه ای وجود ندارد او را به زیر می کشند. لیلا سکه ها را برای کاری منطقی تر و عاقلانه تر برداشته همان کار را هم می کند اما برادرانش برای پدر متوهمشان تمام رشته هایی که لیلا رشته بود را پنبه می کنند. اینجا همان جایی ست که روستایی به زیبایی هر چه تمام تر پدر، مادر و برادران لیلا را عامل بدبختی خانواده نشان می دهد. پدری که به فرزندانش دروغ می گوید، مادری که از دروغ های پدر خانواده کورکورانه و از سر احساس حمایت می کنند و پسرانی که برای نشکستن پدر، پشت لیلا را خالی می کنند. درخشان ترین صحنه ی فیلم سیلی زدن لیلا به پدرش است. پدر لیلا به دلیل توهم بزرگ طایفه شدن به فرزندانش دروغ می گوید و باعث می شود آنها از سرمایه گذاری درستی که به توصیه لیلا انجام داده اند منصرف شوند بعد لیلا را مقصر می داند. لیلا دروغ های پدر را برملا می کند و به او می گوید نیاز به تنبیه دارد و به او سیلی می زند. در این صحنه سنت احترام چشم و گوش بسته به بزرگتر را روستایی مورد نقد قرار می دهد. 

حالا چرا می گویم این فیلم سیاسی ترین فیلم حداقل دو دهه اخیر است؟ چون می توان خانواده ی لیلا را مجاز جز به کل ایران دانست. روستایی شرایط فعلی ایران را به زیبایی پیشبینی کرده و به نمایش گذارده است.   

 

۰ ۰ ۱ دیدگاه

به سال ۱۴۰۱

معمولا آخر سال در مورد آن سال کوتاه می‌نویسم. اما امسال یکی از متلاطم‌ترین سال‌های عمرم بود. دنیا امسال درس بسیار مهمی به من داد: این که بی‌تفاوت نباشم. شاید از نظر تئوریک بدیهی باشد اما در عمل می‌توان گفت درصد بالایی از مردم، به خصوص در این کشور، بی‌تفاوت اند. و همین بی‌تفاوتی مردم باعث مشکلات بی‌پایان مردم شده. 

بسیار حرف دارم برای گفتن در این مورد، شاید در سال جدید بیشتر در مورد این موضوع نوشتم. اما شاید بزرگترین خطر برای جامعه بی‌تفاوتی باشد. 

۰ ۰ ۰ دیدگاه

مشهد: دعا

خداوندا مردم ایران را از شر دروغگو، ریاکار، ظالم و مجیزگو خلاص کن.

۰ ۰ ۰ دیدگاه


.: جهان از نگاه من :.


بزرگترین دشمن انسان جهل نیست بلکه توهم دانستن است.

| استیون هاوکینگ |

جمله‌ای که در روز رستاخیز باعث تخفیف در مجازات می‌شود:
ما از همان ابتدا نیز علاقه‌ای به دنیا آمدن نداشتیم!

| زمان لرزه - کورت ونه گات |

پتک شکل دهنده یک جامعه در حال رشد به مراتب با اهمیت‌تر از آینه‌ی نمایش‌دهنده‌ی وقایع آن جامعه است.

| جان گریرسون |

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﺟﺎﯼ ﮐﺎﺭ ﺍینه ﮐﻪ ﺗﻈﺎﻫﺮ ﮐﻨﯽ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﺸﺪﻩ.

| گابریل گارسیا مارکز |

همیشه روزهایی هست
که انسان در آن کسانی را که دوست می‌داشته
بیگانه می‌یابد.

| آلبر کامو |

آخرین نوشته
بایگانی