بالاترین درد

دل‌ات تنگ کسی باشد 

که دیگر جایی در قلب‌اش نداری 

۰ ۰ ۰ دیدگاه

مست عشق: یک آنونس طولانی

یک آنونس طولانی، بهترین توصیفی‌ست که در مورد مست عشق می‌توانم بگویم. تعریف حرفه‌ای آنونس چیست؟ آنونس خلاصه‌ی چند ثانیه‌ای از یک فیلم است که جهت تبلیغ و ایجاد کنجکاوی برای مخاطب ساخته می‌شود. به نظر من مست عشق یک آنونس خیلی طولانی بود. نمی‌دانم علت این حجم از پراکنده گویی سانسور بود یا واقعا فرهاد توحیدی و حسن فتحی که هر دو از فیلمنامه نویسان خوب ایران هستند چنین فیلم نامه‌ایی نوشته اند‌. در هر صورت مست عشق آن فیلمی نبود که انتظارش را داشتم. 

اولا انتخاب پارسا پیروزفر برای نقش مولانا به همان اندازه غلط بود که انتخاب شهاب حسینی برای نقش شمس درست. نقش مولانا به تنش دار می‌زد، پارسا پیروزفر بسیار بازیگر قوی و خوبیست اما کاریزمایی که برای نقش مولانا نیاز بود را نداشت. اسم مولانا به تن او نمی‌نشست و نمی‌شد باور کرد که او مولاناست. این از موضوع انتخاب بازیگر. اما به شخصیت مولانا بپردازیم. حسن فتحی نه فقط در مورد مولانا بلکه در مورد سایر نقش‌های فیلم به سطحی‌ترین شکل ممکن عمل کرده. ما مولانا را نمی‌بینیم. او که بود؟، چه کارهایی کرده بود؟ چه شد که شیفته‌ی معرفت شمس شد؟ ما فقط در سطح شخصیت مولانا ماندیم، در مورد شمس هم همین طور. تنها یکی دو چشمه از قدرت روحانی او می‌بینیم و سر و ته اش هم می‌آید. بقیه شخصیت ها هم که در حد مجسمه‌هایی سخن گو بودند. کیمیا و علاالدین، حسام‌الدین چلپی و... همگی افراد مهم این داستان بودند که هیچ پرداخت شخصیتی نداشتند. حداقل در این نسخه ایی که من در سینما دیدم که چیزی از شخصیت هایی که نام بردم دستگیری نشد. 

اسکندر خان چرا این قدر در این داستان مهم است؟ این همه تاکید از کجا می‌آید؟ انگار کارگردان شخصیت‌ها اصلی را فراموش کرده و سعی در نشان دادن تکامل ناقص شخصیت فرعی ماجراست. 

واقعا احساس می‌کنم باید نسخه‌ایی که در ترکیه اکران شده یا می‌شود را دید. شاید تیغ سانسور دست و پای این فیلم را بریده باشد 

۰ ۰ ۰ دیدگاه

اوپنهایمر: قابل ستایش یا معمولی

در نسل جدید کارگردان های هالیوود دو نفر به پرداخت نامعمول داستان هایشان مشهور بودند. دارن آرانفسکی که با Requiem For a Dream و Fountain نشان داد که چه نگاه متفاوت و خلاقانه ای به فرم داستان پردازی در مدیوم سینما دارد و کریستوفر نولان که با سه گانه بتمن متفاوتش فیلم های ابرقهرمانانه را به قبل و بعد از سه گانه ی خود تقسیم کرد. از دارن آرانفسکی و فیلم نامه های پیچیده و جذابش که چیزی نمانده. به نظر می رسد خلاقیت های جناب نولان هم در داستان پردازی نم کشیده است. 

نولان کارگردان خلاقی ست و برای ساختن سه گانه بتمن، Interstellar، Inception و نگاه متفاوتش به فیلمسازی در دل هالیوود شایسته ی ستایش بود. اما چرا برای آن فیلم ها از او تقدیر نشد؟ بعضا حتا نامزد بهترین کارگردانی هم نمی شد اما اوپنهایمر که شاید بعد از Dunkirk معمولی ترین فیلم نولان است باید تمام جوایز اصلی اسکار را دریافت کند. بعد از سالها مطالعه سینمایی و بررسی فیلم های دریافت کننده اسکار مخصوصا از سال 2010 به این سوی، به یک الگو رسیده ام که در بیشتر مواقع درست است. البته در مورد جایزه های اصلی صحبت می کنم یعنی بهترین فیلم، بهترین کارگردانی. این دو جایزه مخصوصا از سال 2010 به این سوی ایدوئولوژیک اهداشده. در مورد جایزه بهترین فیلم، در چهارده سال اخیر عموما به فیلم هایی اهدا شده که یا به شکلی به ستایش ملی گرایی آمریکایی، کپیتالیسم، کوییریسم و سایر تفکرات تحت حمایت حاکمیت آمریکا پرداخته اند و نولان با پایین آوردن سطح فیلم سازی خود با ساخت Dunkirk که در ستایش حضور آمریکا در آن ماجرای محاصره بندر Dunkirk ساخته شد، اولین تلاشش را برای به دست آوردن اسکار انجام داد که بی نتیجه ماند اما اوپنهایمر او را به نتیجه دلخواهش رساند. اما چه چیزهایی اوپنهایمر را از سایر فیلم های نولان متمایز و آن را انتخابی مناسب برای اهدای دو جایزه اصلی آکادمی اسکار می کند. 

 

اول: آکادمی اسکار شیفته و دلباخته‌ی روایت کلاسیک است، همان مدل فیلم‌نامه نویسی ‌ایی که در کتاب سید فیلد به دانشجویان سینما می‌آموزند. داستان خطی، تک قهرمان، و بدون پیچیدگی‌های روایی. اوپنهایمر نولان کوچکترین پیچیدگی‌‌ایی ندارد. از دوران دانشجویی اوپنهایمر شروع می‌شود و کاملا خطی به دریافت مدالش ختم. نولان این مرحله را عبور می‌کند.

دوم: آکادمی اسکار مخصوصا از سال ۲۰۱۰ به فیلم های خاصی جایزه بهترین فیلم را داده. وقتی با دقت نگاه می‌کنیم اکثر فیلم‌هایی که در چهارده سال اخیر جایزه‌ی بهترین فیلم را گرفته اند یا بر کوس ملی‌گرایی و رویای آمریکایی کوبیده اند یا به نحوی تفکرات مقبول حاکمیت آمریکا مانند کاپیتالیسم، کوییریسم (همجنس‌گرایی)، یهودیت و مسائل مربوط به هولوکاست و... را ستایش کرده اند. در این مورد هم اوپنهایمر تنها بر اهمیت ساختن بمب در رقابت با نازی ها و پایان دادن به جنگ تاکید می‌کند، همچنین بارها یهودی بودن اوپنهایمر و حتا کینه‌ی قلبی او از نازی ها و اشاره او به اسارت یهودیان در اردوگاه‌های آلمان ها را می‌بینیم (هولوکاست). در آخر هم فیلم در واقع هیچ اشاره‌هایی به فاجعه‌ی هیروشیما و ناگاساکی نمی‌کند، به غیر از یک عذاب وجدان که این هم در راستای همان ساختن قهرمان از آمریکا و آمریکایی‌هاست. 

سوم: ظاهراً وجود صحنه‌های اروتیک در کسب جوایز اصلی اسکار بی تاثیر نیست. توضیح بیشتری در مورد این بخش نمی‌دهم. 

 

در این نوشته به تحلیل خود فیلم نپرداختم. صرفا در مورد دلایلی صحبت کردم که از نظر من اوپنهایمر جایزه بهترین فیلم اسکار و بهترین کارگردانی را گرفت. 

۰ ۰ ۰ دیدگاه

گناه فرشته، پر زرق و برق اما بی محتوا

گناه فرشته یک بار دیگر ثابت کرد که اولین و مهمترین مسئله در صنعت فیلم سازی فیلمنامه و سپس کارگردانی ست. حالا که مدتی از پخش آخرین قسمت این سریال گذشته می‌خواهم در مورد این که چرا گناه فرشته سریال خوبی نیست صحبت کنم.

اولین مسئله سریال خود حامد عنقاست. هر جا که نام او در تیتراژ باشد با یک سریال یا فیلم سینما پر خرج مواجهیم، پر از لوکیشن های بی مانند، ماشین های آخرین سیستم و بازیگران گران قیمت. او تهیه کننده‌ای خوب برای هر کارگران کاربلد می‌تواند باشد چون حسابی برای فیلم‌ها خرج می‌کند اما مسئله این است که نه نویسنده خوبی‌ست نه کارگردان خوب.

چرا چنین ادعایی می‌کنم؟ به سریال گناه فرشته نگاه کنیم. مهمترین عنصری که در روایت‌گری سریال استفاده شده، ایجاد تعلیق به وسیله‌ی ندادن اطلاعات به مخاطب است. روشی بسیار درست که به شکل بسیار نادرستی در این سریال به کار گرفته شده. چرا؟ چون مانع شناخت صحیح شخصیت‌ها می‌شود. ایجاد تعلیق یک فرآیند کاشت و برداشت می‌طلبد مانند پلان ابتدایی فصل سوم سریال برکینگ بد که با یک خرس عروسکی شناور روی آب شروع می‌شود و ما پایان فصل متوجه می‌شویم که ماجرای آن عروسک چه بوده و حتا در فصل های بعد هم گاها به آن ماجرا اشاره می‌شود. پس استفاده درست از تعلیق می‌تواند راز پیروزی و موفقیت یک سریال باشد اما وقتی درست از آن استفاده نکنیم می‌شود گناه فرشته.

در تمام طول سریال کارگردان طوری به مخاطب القاء می‌کند که فرشته کاملا بی‌گناه است. اما دقیقا در آخرین قسمت متوجه می‌شویم که خیر او واقعا عشیری را کشته! چرا؟ عماد کیست؟ عشیری کیست؟ چرا عشیری همسر عماد را کشت؟ این عماد چرا اینقدر قدرت و نفوذ دارد؟ آنهایی که آخر فیلم عماد را به کشتن دادند کیستند؟ چرا هیچ کدام از شخصیت ها در این سریال تعریف نشده اند تا تکلیف مخاطب با آنها معلوم باشد؟  معلوم نیست عماد چه کاره بوده که این همه پر نفوذ است یا چرا همه از خانواده عشیری بد گویی می‌کنند؟ همسر اول عشیری چرا مرده؟ چرا پسر عشیری فکر می‌کند عشیری عامل مرگ مادرش است؟

حامد عنقا در این سریال هر لحظه مخاطب را شگفت زده می‌کند، مثلا در طول سریال کوچک‌ترین نشانه‌ایی از این که فرشته پسر عشیری را دوست داشته نمی‌بینیم یا این که ارتباطی بین این دو بوده. اما بی دلیل در قسمت ماقبل آخر که به نظر می‌رسد تماما تخیلات فرشته پیش از اعدام است از علاقه‌ی او به پسر عشیری پرده برداری می‌شود! شخصیت مانیا که به نظر می‌رسید شخصیتی مهم در سریال باشد هیچ کمکی به پیش برد سریال نمی‌کند! 

عنقا با ایجاد جلوه های بصری مانند بازیگران نامی، لوکیشن های جذاب و دیدنی، ماشین های بسیار گران قیمت، استفاده از موسیقی های مشهور دنیا که هیچ سنخیتی هم با شخصیت حامد ندارد، استفاده از شعر شعرای بزرگ مانند شاملو که باز هم کاملا بی ربط و بی دلیل است و حتا اقتباسی جلوه دادن سریال که پس از مدتی که معلوم می‌شود ساختگی‌ست از تیتراژ برداشته می‌شود؛ سعی دارد مشکلات بی پایان فیلم نامه را بپوشاند که امکان پذیر نیست. چون همانطور که در ابتدای این نوشته گفتم مهمترین مسئله در سینما اول فیلم نامه‌ی خوب و بعد کارگردانی خوب است‌. 

۰ ۰ ۰ دیدگاه

همزیستی

سالهای قبل ماه رمضان برای کسانی که روزه نمی گرفتند به هر دلیلی، سی روزِ در بعضی مواقع کابوس بار بود. کسی که سیگار می کشید یا آب می خورد طوری به او نگاه می کردند انگار جنایت کرده. بگیر و ببند های حکومت هم که جای خود داشت. یادم می آید جلوی آب خوری مترو پارتیشن گذاشته بودند تا یک وقت خورنده آب دیده نشود. رستوران های باز بعضا پلمپ هم می شدند گاهی. اما امسال انگار هم مردم با مردم هم حکومت با مردم به یک همزیستی مسالمت آمیز (حداقل در شهر تهران) رسیده اند. اکثریت روزه ندار برای خودشان روزه خواریشان را می کنند و اغلیت روزه دار هم مومنانه به روزه داری مشغولند. کسی به کسی تذکر نمی دهد. تعزیرات حکومتی به سراغ رستوران ها نمی رود و به یک پارچه جلوی در رستوران یا در نیمه باز بسنده کرده اند. 

امیدوارم در خانواده ها هم روزه دار به روزه ندار خورده نگیرد و بلعکس روزه خوار ها هم به تمسخر روزه داران نپردازند. زندگی درست همین است. احترام به انتخاب یک دیگر. شاید من نوعی فکر کنم که غذا خوردن در پارک و خیابان و رستوران ها باز بی احترامی به روزه دار و ماه رمضان است اما این حقیقت نیست. این که هر کسی بتواند انتخاب کند چه چیز در زندگی اش می خواهد و چه می خواهد انجام دهد زندگی را زیبا می کند. این که جامعه دارد به سوی چند صدایی و تعدد تفکر می رود قابل تامل و خشنود کننده است. امیدوارم نمونه های دیگری هم از همین نوع در این جامعه ببینیم. 

۰ ۰ ۰ دیدگاه

جوجه

جوجه من از دست تو باید چکار کنم؟! 

۰ ۰ ۰ دیدگاه

سالی طولانی و پر از ماجرا

1402 سال سالی پر از استرس اما خنثی بود برای من. 

ثمره بخشی از جون کندن هام رو امسال گرفتم. اما بخش زیادیش هنوز مونده. 

 

 

۰ ۰ ۰ دیدگاه

ما نیز هم بد نیستیم

ای سروبالای سهی کز صورت حال آگهی

وز هر که در عالم بهی ما نیز هم بد نیستیم

 

گفتی به رنگ من گلی هرگز نبیند بلبلی

آری نکو گفتی ولی ما نیز هم بد نیستیم

 

تا چند گویی ما و بس کوته کن ای رعنا و بس

نه خود تویی زیبا و بس ما نیز هم بد نیستیم

 

ای شاهد هر مجلسی و آرام جان هر کسی

گر دوستان داری بسی ما نیز هم بد نیستیم

 

گفتی که چون من در زمی دیگر نباشد آدمی

ای جان لطف و مردمی ما نیز هم بد نیستیم

 

گر گلشن خوش بو تویی ور بلبل خوشگو تویی

ور در جهان نیکو تویی ما نیز هم بد نیستیم

 

گویی چه شد کان سروبن با ما نمی‌گوید سخن

گو بی‌وفایی پر مکن ما نیز هم بد نیستیم

 

گر تو به حسن افسانه‌ای یا گوهر یک دانه‌ای

از ما چرا بیگانه‌ای ما نیز هم بد نیستیم

 

ای در دل ما داغ تو تا کی فریب و لاغ تو

گر به بود در باغ تو ما نیز هم بد نیستیم

 

باری غرور از سر بنه و انصاف درد من بده

ای باغ شفتالو و به ما نیز هم بد نیستیم

 

گفتم تو ما را دیده‌ای وز حال ما پرسیده‌ای

پس چون ز ما رنجیده‌ای ما نیز هم بد نیستیم

 

گفتی به از من در چگل صورت نبندد آب و گل

ای سست مهر سخت دل ما نیز هم بد نیستیم

 

سعدی گر آن زیباقرین بگزید بر ما همنشین

گو هر که خواهی برگزین ما نیز هم بد نیستیم

۰ ۰ ۰ دیدگاه

امروز

امروز محتوای این شعر دقیقا بدون هیچ کم و کاستی برام اتفاق افتاد: 

 

خدا گر ز حکمت ببندد دری / ز رحمت گشاید در دیگری 

 

می نویسم تا یادم بمونه 

۰ ۰ ۰ دیدگاه

بررسی و تحلیلی کوتاه بر رمان بار هستی اثر میلان کوندرا

عشق چیست؟ نفرت به چه معناست؟ آیا می توانیم واقعیت درونی انسان ها را بفهمیم؟ حسادت چیست؟ چرا انسان ها به هم خیانت می کنند؟ یا بهتر است بگویم اصلا تعریف خیانت چیست؟ هدف ما از زندگی چیست؟ حیا یعنی چه؟ آیا ما در قبال جامعه خود مسئولیم؟ آیا فرهنگ اروپایی ایده آل است؟ میلان کوندرا انگار تمام سوال هایی که در طول زندگی اش درباره ی زندگی داشته و بی پاسخ مانده است را در این رمان جای داده، کتابی جذاب برای خواندن، شنیدن و به آن فکر کردن. 

بار هستی کتاب سوال هاست. سوال هایی که به برخی از آنها به شکل مستقیم و یا غیرمستقیم پاسخی داده شده، ولی نویسنده برای بعضی از آن ها هیچ پاسخی ندارد. رمان تشکیل شده از داستان زندگی چهار شخصیت اصلی که به شکل شبکه ایی روایت می شود و با هم تلاقی دارند. توما، ترزا، سابرینا و فرانسوا. بار هستی رمانی شخصیت محور است؛ در سطح نمی ماند و به عمق هر چهار شخصیت می رود و دغدغه های هر کدام را به مخاطب نشان می دهد بدون این که بخواهد آنها را قضاوت کند. در مورد رمان بار هستی از جنبه های مختلف می توان نوشت اما در این جا به تحلیل چهار شخصیت اصلی رمان می پردازیم. 

نخست: توما 

شاید اولین کلمه ای که بعد از خواندن بار هستی درباره توما به ذهن برسد شرافت باشد. او انسان کاملی نیست، نمی تواند میل خود به زنان را مهار کند اما وفاداری او به ترزا و تفکرات خودش از او انسانی شریف می سازد. وفاداری اما در این کتاب به چالش کشیده شده؟ شاید بله شاید خیر. آیا می توان تومایی را که هر شب موهایش بوی عطر زنانه می دهد وفادار خواند؟ کوندا هیچ قضاوتی در مورد شخصیت ها نمی کند اما نشانه هایی در درون شخصیت توما وجود دارد که او را وفادار و عاشق می توان خواند. ترزا توما را زمانی که آنها به زوریخ مهاجرت کرده بودند ترک می کند. توما اگر آن پزشک عیاش تیپیکال بود می تونست از این آزادی که ترزا در اختیارش گذاشته بود نهایت استفاده را ببرد ولی کمتر از یک هفته طول می کشد که توما به پراگ باز می گردد. او به عقایدش هم وفادار است و این را با ننوشتن تکذیبیه برای مقاله و همکاری نکردن با کارمند وزارت کشور هم نشان می دهد اما برای او انگار عشق و ترزا بالاتر از همه چیز است چراکه حاضر نمی شود تومار آزاد کردن زندانیان سیاسی را هم امضا کند در حالی که کاملا با تفکراتش همخوانی داشته.

دوم: ترزا 

ترزا انگار احساس مطلق است. از نظر من او نمودی از عشق دیوانه وار در این رمان به شمار می رود. تمام تصمیم های او بر اساس احساس است. او مادرش را به خاطر احساساتش ترک می کند، در لحظه تصمیم می گیرد که به پراگ رفته و پزشکی را که در بار دیده ملاقات کند، ترک کردن توما و بازگشتش به زوریخ هم بر اساس احساس و درلحظه در مورد آن تصمیم گرفت، متقاعد کردن توما برای رفتن به روستا هم تصمیمی احساسی از نظرگاه اوست. ترزا عشقی دیوانه وار به توما دارد به همین دلیل هم از طرفی نمی تواند رفتار های توما در مورد زنان را تحمل کند و هم از طرف دیگر نمی تواند او را به دلیل این رفتار هایش ترک کند. 

سوم: سابرینا 

شاید پیچیده ترین شخصیت رمان بار هستی سابرینا باشد. او را می توان نماد خیانت در رمان خطاب کرد. کسی که به قول خودش از خیانت لذت می برد، یک جا بند نمی شود. خود را آزاد آزاد آزاد می داند و نمی خواهدهیچ بندی به خود متصل کند. بند چیست؟ بند مسئولیت پدر و مادر، بند زندگی زناشویی، بند والد بودن. او اینها را چون قفس هایی قلمداد می کند که انسان ها خودشان برای خودشان ساخته اند. او خیانت را انتخاب می کند تا آزاد باشد. اما در میانسالی به این انتخاب خود شک کرده. حالا دیگر خیانت برای او انگار جذابیتی ندارد و از خود می پرسد که آیا مسیری که برای زندگی اش انتخاب کرده از سر لجبازی با پدر سخت گیرش بوده؟ او حالا نمی داند آیا باید وفاداری پدرش را تحسین کند یا همچنان آن را به سخره بگیرد؟ پیچیدگی شخصیت سابرینا همین جاست او به دوگانگی رسیده نمی تواند بفهمد که درست کدام است آزادی یا در قفس خودخواسته بودن. او خود را بی وطن می بیند، بی خانواده، بی هیچ چیز کنار زن مردی که عاشق او شده اند و او پدر و مادرشان شده. سابرینا از یک سو از عشقی که به او می دهند لذت می برد اما از سویی می داند که او اینجا هم نخواهد ماند. سابرینا نمونه ی بی وطنی، آزادی و بی قید بودن انتخابی ست.  

چهارم: فرانسوا 

تمام عمر خود را به دلسوزی برای دیگران سپری کرد. او از سر دلسوزی با همسرش ازدواج می کند. از سر دلسوزی به او عشق می ورزد و از سر دلسوزی به او وفادار می ماند. دیدار با سابرینای سرکش اما تحولی عمیق به او می دهد. سابرنای آزاد و پیچیده که زندگی ایی کاملا متضاد با فرانسوا دارد باعث می شود فرانسوا بعد از سالها وفاداری بی عشق بالاخره حرف دلش را به همسرش بزند و از او جدا شود. اما سابرینای آزاد چون ماهی از دستان فرانسوا لیز خورده و از زندگی او بیرون می رود انگار که هیچ وقت وجود نداشته. فرانسوا اما با وجود بودن با دانشجویش همچنان در ذهن خود عشقی عمیق به سابرینای آزاد را می پروراند و حتا به خاطر سابرینایی که در ذهن خود ساخته به تایلند می رود که برای او سفری ست به دنیای باقی. 

۰ ۰ ۰ دیدگاه

شماتت به خاطر شجاعت

مردم ایران امروز فکر کنم تنها مردم جهان هستن که اطرافیانشان را به خاطر حق گفتن، از حق دفاع کردن و شجاع بودن نه تنها حمایت نمی‌کنند بلکه معترض می‌شن و شماتت هم می‌کنن که چرا می‌گی؟  

۰ ۰ ۱ دیدگاه

نور

ترکیب زیبای قرمز، صورتی، شرابی، آبی و بنفش از پشت کوه‌های زاگرس دیده می‌شود.

از دیروز آرام و خرامان خرامان مهر در زندگی‌ام دارد طلوع می‌کند 

چون گیاه یخ زده‌ای که از طلوع خورشید و گرمایش هیجان‌زده شده 

به وجد آمده‌ام. 

و منتظر شکوفه‌ها هستم

۰ ۰ ۰ دیدگاه

داستان یک ضرب المثل

روزی از روز‌ها قصاب محل، گوشت تازه‌ای را در مغازه آویزان کرده بود. قصاب لحظه ای برای انجام کاری به مغازه‌ی کناری رفت. گربه‌ی محل هم که از دور تماشا می‌کرد و دهانش آب افتاده بود، آرام و هوشمندانه خود را به مغازه رساند، ولی دستش به قلابی که گوشت از آن آویزان بود نرسید.

تخته‌ای را که قصاب روی آن گوشت را ساطوری می‌کرد زیر پایش گذاشت، ولی تخته چرب بود و گربه به زمین افتاد. چند بار امتحان کرد اما موفق نشد و بالاخره با دیدن قصاب پا به فرار گذاشت.

گربه چون موفق نشده بود، برای این که آبرویش جلوی باقی گربه ها نرود، دستش را جلوی بینی اش گرفت و گفت:” پیف پیف این گوشت بو می‌دهد! ”

از آن زمان به بعد هرگاه کسی که از انجام کاری ناتوان است و از آن بدگویی می‌کند این ضرب المثل را برایش را بکار می‌برند:

 

گربه دست اش به گوشت نمی رسد، می گوید پیف پیف بو می دهد.

۱ ۰ ۱ دیدگاه

به باشگاه برویم

شکی نیست که ورزش روزانه، مخصوصا در دنیای امروز که حتا نان سنگک هم آنلاین می‌توان سفارش داد، ضروریست. اما چرا تاکید می‌کنم به باشگاه برویم. چرا نمی‌گویم بریم توی پارک پیاده‌روی کنیم یا بدویم؟، چرا نمی‌گویم با اپ‌های موبایلمان ورزش کنیم؟ یا حتا مربی آنلاین داشته باشیم؟ چرا باشگاه؟ 

دلایل خیلی زیادی دارم که رفتن به باشگاه چه بدن‌سازی چه هر ورزش دیگر، تاثیر بی‌نهایت زیادی روی روح، جسم و حتا جامعه ما می‌گذارد که سعی می‌کنم در اینجا به چند مورد از آنها بپردازم. 

اکثر ما در ورزش کردن تنبل هستیم و اکثر اوقات آن را به تعویق می‌اندازیم اما وقتی در باشگاهی ثبت‌نام می‌کنیم مجبور به پرداخت شهریه هستیم که معمولا هم عدد کمی نیست. این پرداخت پول باعث می‌شود خودمان را موظف به ورزش کردن بکنیم چون پول دادیم، به همین سادگی. 

مورد دیگر این‌که توجه کرده‌اید که ما معمولا کمترین زمان را صرف خودمان می‌کنیم، تا وقتی که سر کاریم در واقع وقتمان را به دیگران فروخته‌ایم، به خانه که می‌آییم هم وقتمان را صرف خانواده می‌کنیم، اما رفتن به باشگاه باعث می‌شود دو ساعت از روز را در جایی دور از خانه خلوت کنیم، شخصا وقتی باشگاه می‌روم موبایل هم با خودم نمی‌برم که آن دو ساعت را وقف خودم کنم، به خودم فکر کنم، به بدنم و به سلامتی‌ام.

بسیار مهم است که بدانیم در اکثر مواقع جو باشگاه‌های ورزشی بسیار مثبت است. همه به هم لبخند می‌زنند، محترمانه با هم صحبت می‌کنند و تا جایی که می‌توانند به هم کمک می‌کنند، چیزی که این روزها کمتر در جامعه شاهد آن هستیم.  همچنین دیدن تلاش دیگران به ما انگیزه می‌دهد و نوعی مقایسه مثبت در ذهن ما ایجاد می‌کند که باعث بیشتر تلاش کردنمان می‌شود. 

حضور افرادی از قشر های مختلف جامعه در باشگاه باعث می‌شود با طبقات مختلف جامعه آشنا شویم، دغدغه‌هاشان را بشنویم و گاهی پای درد دلشان بنشینیم،  یکی از معضلات جامعه ما فاصله طبقاتی است که هرروز هم در حال زیاد شدن است حضور در باشگاه‌هایی که امکانات معقولی دارند و افراد از طبقات مختلف جامعه از پس هزینه‌ی آنها بر می‌آیند می‌تواند بسیار برای جامعه مفید باشد.

۰ ۰ ۰ دیدگاه

اضطراب

در هیچ بازه زمانیِ زندگیم این حجم از اضطراب رو تجربه نکردم.

۱ ۰ ۰ دیدگاه


.: جهان از نگاه من :.


بزرگترین دشمن انسان جهل نیست بلکه توهم دانستن است.

| استیون هاوکینگ |

جمله‌ای که در روز رستاخیز باعث تخفیف در مجازات می‌شود:
ما از همان ابتدا نیز علاقه‌ای به دنیا آمدن نداشتیم!

| زمان لرزه - کورت ونه گات |

پتک شکل دهنده یک جامعه در حال رشد به مراتب با اهمیت‌تر از آینه‌ی نمایش‌دهنده‌ی وقایع آن جامعه است.

| جان گریرسون |

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﺟﺎﯼ ﮐﺎﺭ ﺍینه ﮐﻪ ﺗﻈﺎﻫﺮ ﮐﻨﯽ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﺸﺪﻩ.

| گابریل گارسیا مارکز |

همیشه روزهایی هست
که انسان در آن کسانی را که دوست می‌داشته
بیگانه می‌یابد.

| آلبر کامو |

آخرین نوشته
بایگانی