بعضی آدمها اسیر محبتاند، بعضی اسیر عشق، بعضی هم اسیر پول و قدرت و...
اسارت واژهی غریبیست که دلم میخواهد اگر فرصتاش پیش آید درمورد آن مفصل بنویسم.
ادامه دارد ...
- ۰ نظر
- ۲۸ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۳۹
بعضی آدمها اسیر محبتاند، بعضی اسیر عشق، بعضی هم اسیر پول و قدرت و...
اسارت واژهی غریبیست که دلم میخواهد اگر فرصتاش پیش آید درمورد آن مفصل بنویسم.
ادامه دارد ...
نمایشگاه کتاب یکی از معدود رویدادهای فرهنگی باقی مانده در ایران است که هنوز اندک زوری برایش مانده و می توان به آن به عنوان فستیوالی که جامعه ی ایرانی را به خوبی نمایش می دهد تکیه کرد. من سالها به عنوان مشتری و دو سال (1398 و 1401) به عنوان متصدی در نمایشگاه کتاب شرکت کردم و دوست دارم تجربه ی خود را در مورد آن بنویسم.
انتظار می رود در نمایشگاه کتاب افرادی که بیشتر به مسائل علمی و فرهنگی اهمیت میدهند حضور داشته باشند، کسانی که کمتر دغدغه ی معاش دارند و بیشتر به دنبال تغذیه ی روح خود هستند و به چیزهایی ورای مسائل مادی می اندیشند، کسانی که به دنبال آن سوال مشهور اند که بسیاری از بزرگان از جمله مولانا و ون گوگ از بشریت پرسیدند، این که از کجا آمده ایم و به کجا می رویم؟ نمایشگاه کتاب قاعدتا باید محل اجتماع افرادی باشد که کتاب را می شناسند، از تفاوت ناشرین آگاه اند و از همه مهمتر می دانند هدف شان از بودن در این نمایشگاه چیست. اما آن چه من مخصوصا در نمایشگاه اخیر دیدم کاملا متفاوت بود. بخش بزرگی از بازدیدکنندگان (خیلی بیشتر از سالهای قبل) بیشتر برای تفریح و وقت گذرانی آمده بودند. برخی انگار حتا صفحه ای هم از کتابی نخوانده بودند (حتا کتاب های درسی) و چیزهایی برایشان مهم بود و به نکته هایی اشاره می کردند که در بسیاری از مواقع نمی دانستم به آنها چه پاسخ بدهم. برای مثال به خانمی که می پرسد از همین کتاب سبز اش را ندارید چه باید گفت؟ یا آقایی که فقط به خاطر تغییر جلد کتاب و با آگاهی از این که این همان کتاب است، از خرید آن منصرف می شود! یا خانمی که دو کتاب کاملا متفاوت یکی درمورد مطالعه زنان و دیگری یک رمان جنایی آن که ارزان تر است را بر می دارد! مورد آخر این طور نبود که هر دو عنوان را در لیست خود داشته باشد اتفاقا رمان را می خواست! و کتاب ارزان را باز نکرد که از محتوایش آگاه شود فقط قیمت دو کتاب را دید و کتاب ارزان تر را برداشت! مگر می شود؟
کسانی می آمدند و سراغ آخرین کتاب های منتشر شده را می گرفتند بدون این که حوزه ی مورد نظرشان را بگویند! می گفتند همه ی کتاب هایتان را خوانده ایم! بعد از نشر چشمه کتابی که درمورد نجوم است را طلب می کردند و مصر بودند که برای نشر شماست! پدیده ای تازه، نشان دادن اسکرین شات هایی از استوری اینفلوئنسر های اینستاگرام بود بدون این که کوچکترین شناختی از محتوای کتاب داشته باشند! یا دوستانی می آمدند که می گفتند تمام کارهای فلان نویسنده را خوانده اند اما نام نویسنده را اشتباه می گفتند! نمی دانم شاید من سطحی به قضیه دارم نگاه می کنم و تمام این چیزهایی که نوشتم طبیعی ست. اما این پدیده نمی تواند درست باشد که بخش اعظم آدم هایی که به نمایشگاه آمده بودند هیچ هدفی نداشتند! قالب افراد مات و مبهوت به اطراف نگاه می کردند و حتا در بسیاری از مواقع نمی دانستند کجا آمده اند، فکر می کردند نمایشگاه یک جمعه بازار بزرگ است (خانمی که از من پرسید لوازم التحریر هم می فروشید!) سلیقه ی اکثریت مردم هم برایم عجیب بود بیشتر افراد به دنبال کتاب هایی در مورد ثروت اندوزی، موفقیت در کوتاه مدت و... بودند. چطور ممکن است اغلب جمعیتی که قاعدتا باید از قشر تحصیل کرده تر جامعه باشند و باید برایشان بدیهی باشد که هیچ موفقیتی بدون تلاش حاصل نمی شود این طور دیوانه وار به دنبال کتاب هایی باشند که توهم رسیدن به موفقیت در کوتاه مدت را القا می کند؟ فکر می کنم جامعه ی ایران هر روز دارد کم سوادتر و سطحی نگرتر از قبل می شود و این موضوع بسیار جای تامل و ریشه یابی دارد.
دیرتر از حالت عادی رسیدم مصلا چون روز آخر بار جدید نداشتیم. ساعت نه و بیست دقیقه بود حدودا وارد شبستان شدم و انگار گرد مرده پاشیده بودند. تک و توک در غرفهها کسی بود. در غرفهی خودمان هم یک نفر بود منتظر ماندیم ماندیم ماندیم ساعت ده نیم بود که همه شروع کردند به وارد شدن.
کاشف به عمل آمد که آقای رئیسجمهور به شکل کاملا امنیتی آمده بود
اوج محبوبیت را امروز فهمیدم
پست پایانی مفصلتر درمورد کل نمایشگاه خواهم گذاشت
وضع عجیبی بود. انقدر جمعیت زیاد بود که مردم از کوچک بودن غرفه شکایت میکردند در حالی که غرفه چشمه همیشه جزو بزرگترین غرفههای نمایشگاه است. آنچه امروز بیشتر از همه جلب توجه میکرد بد اخلاقیها بود. یک لحظه سر بر میگرداندیم که کتابی از قفسه به مشتری بدهیم کتابی از روی میز کم میشد یا رفتارهای بد دیگری که اینجا نمیتوانم دربارهی آنها صحبت کنم.
فردا مطلبی مفصل و کلی از نمایشگاه خواهم نوشت
یکی از همکارها پرسید: شما تمام این کتابها رو خوندی؟
گفتم: نه بعضیهاش رو خوندم خیلیهاش رو نخوندم
گفت: ولی خیلی خوب توضیح میدی! چطوری؟
امروز یکی میخواست به خاطر توضیحاتی که من بهش دادم بهم انعام بده :)
امروز قرار بود به نمایشگاه بیاید. با اینکه بعید میدانستم به غرفهی ما سر بزند اما همهاش چشم انتظار بودم که حداقل یک نظر از دور ببینماش.شاید او مرا در آن شلوغی و ازدحام دیده، آخر امروز خیلی شلوغ بود، شاید مدتها نشسته و مرا تماشا کرده و من نفهمیدم، شاید درست زمانی که من نهار میخوردم آمده، خرید کرده و رفته باشد، شاید هم کلا سمت غرفه ما هم نیامده، نمیدانم.