ای همدمِ روزگار ، چونی بیمَن؟!
ای مونِس غَمگسار ؛ چونی بیمن؟!
من با رُخ چون خزان ، زَردم بیتو!
تو با رُخ چون بهار ، چونی بیمَن!؟
***
ای زِندگی تن و توانم هَمه تو
جانی و دِلی ، ای دل و جانَم همه تو
تو هَستی من شدی، از آنی هَمه من
من نیست شُدم در تو، از آنم هَمه تو
***
عِشقت به دلم ، درآمد و شاد بِرفت
باز آمد و رَخت خویش ، بنهاد و بِرفت
گفتم به تَکلّف ، دو سه روزی بِنشین
بنشَست و کنون رَفتنش ، از یاد برفت!!
***
ای در دِل من ، میل و تَمنا همه تو
وندر سَر من ، مایهی سودا هَمه تو!
هرچَند ؛ به روزگار در مینِگرم
امروز هَمه تویی ، فردا هَمه تو
مولانا
دیدگاهها (۲)
صخره نورد
۱۰ دی ۰۰ ، ۱۳:۴۵
ترکیب این دو تا جالب بود! صرفا چون جالب بود نوشتم :)
پاسخ:
۱۰ دی ۰۰، ۲۱:۴۴
صخره نورد
۰۹ دی ۰۰ ، ۱۱:۱۶
چونی بیمَن؟!
باز آمد و رَخت خویش ، بنهاد و بِرفت
پاسخ:
۹ دی ۰۰، ۱۳:۵۲