به غیر از من دو مرد دیگر هم در تاکسی نشسته بودند. با این که ساعت یک ربع به ده بود ماشین ها قدم به قدم جلو می رفتند. خانمی که تازه سوار شده بود پیاده شد. شاید پیاده می رفت زود تر می رسید؟! گرمای صدای مسعود فروتن با آن قصه های ساده و بی شیله پیله اش تاکسی را گرم تر کرده بود.
مردی که روی صندلی عقب پیش من نشسته بود گفت : این چیه حاجی گذاشتی! قصه شبه؟! این چرت و پرت ها چیه؟
راننده گفت: بابا این مسعود فروتنه!
مرد گفت: حالا مثلا خیلی معروفه!
راننده گفت: پسرم این قصه ها خوبه، آموزنده ست.
مردی که جلو نشسته بود گفت: قصه چیه بابا حاجی این همه اراجیف گفتن چی شد؟ این ها به درد شما ها می خوره حاجی! مال قدیم هاست
مردی که پشت نشسته بود ادامه داد: آره بابا این چیه؟ فرزاد حسنی هم تو رادیو حرف می زنه آدم دلش وا می شه! آخه این چیه؟
راننده گفت: اتفاقا این ها برای شما هاست!
مردی که جلو نشسته بود گفت: حاجی من سر اباذر پیاده می شم. این قصه مصه ها هم مال خودت، زندگی پوله پـــــــــــــــــــــول. بگن از کجا پول در بیاریم!
راننده حرفی نزد
سکوت را فقط صدای مسعود فروتن می شکست
مردی که روی صندلی جلو نشسته بود پیاده شد
مردی که کنار من نشسته بود گفت: می دونی حاجی تو اینجا زندگی خلاصه شده توی پول. من نمی دونم جاهای دیگه هم اینطوره یا نه اما تو این مملکت هر کی پول داره همه چی داره.
راننده حرفی نزد
مسعود فروتن همچنان داشت قصه اش را با آب و تاب تعریف می کرد.
دیدگاهها (۵)
پرواز ...
۲۷ تیر ۹۵ ، ۲۲:۴۷
پاسخ:
۲۸ تیر ۹۵، ۲۳:۱۰
بق بقو
۲۷ تیر ۹۵ ، ۱۴:۳۹
این اگه واقعاً طرز تفکر جامعه باشه ... پس توقعی نباید داشت
همون سکوت خیلی خوبه...
پاسخ:
۲۷ تیر ۹۵، ۱۷:۵۹
کوثر متقی
۲۷ تیر ۹۵ ، ۱۲:۰۹
پاسخ:
۲۷ تیر ۹۵، ۱۷:۵۹
نگار :)
۲۷ تیر ۹۵ ، ۱۱:۱۷
پاسخ:
۲۷ تیر ۹۵، ۱۷:۵۷
دختری از دیار فرزانگان
۲۷ تیر ۹۵ ، ۰۸:۱۱
تیکه کاغذی که گاه تمام انسانیت بعضیا بهش وصل شده...!
پاسخ:
۲۷ تیر ۹۵، ۱۷:۵۷