۴۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «درباره‌ی زندگی» ثبت شده است

کوتاه نوشت : تناقض

تو اتوبان حکیم سوار تاکسی داشتم می آمدم (شایدم هم می رفتم نمی دونم). نزدیک تونل رسارت متوجه راننده ماشین کناری شدم که به خاطر نزدیک شدن به تونل داشت شیشه ها رو می کشید بالا ( خب تا اینجاش که عالیه)

اما 

همزمان با فندک ماشین داشت سیگار روشن می کرد!!!

 

بله ... 

من دیگه حرفی ندارم.

۵ ۰ ۱۱ دیدگاه

تاکسی 2

راه که افتاد راننده شروع کرد به آواز خوندن. شاید پنجاه و دو سه سالش بود. یه شعر عجیب غریب رو به سبک مداح ها می خوند. من ناخودآگاه خنده ام گرفت.

گفت: چرا می خندی؟

گفتم: نمی خندم.

گفت: چرا تعجب کردی که دارم می خونم نه!

چیزی نگفتم

خندید و به خوندن تصنیفش ادامه داد.

دو روز مونده بود به تولد امام رضا. از زیر یه پل عابری رد شدیم که درباره ی امام رضا تبلیغی داشت. راننده خوندنش قطع شد و گفت: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا. چند لحظه ساکت شد و ادامه داد: می دونی من به آقا امام رضا خیلی مدیونم. حرفی نزدم که ادامه بده. 

گفت: آقا، جون من رو نجات داده. حالش یه جوری شده بود. ادامه داد: سیزده چهارده سالم بود که به خاطر سرگیجه و غش کردن رفتم دکتر. عکس گرفتن، گفتن تومور داری و باید عمل شی. بابام گفت شده از زیر سنگم شده پول جور می کنم می فرستمت خارج تا دوا درمون شی. گفتم نه من عمل نمی کنم. دایی بزرگم، روحانی محل و خیلی های دیگه رو واسطه کردن که راضیم کنن اما من می گفتم نه. من اون موقع خیلی مومن بودم، هر روز صبح می رفتم مسجد و اذون می گفتم. قرآن حفظ می کردم. سر همین به ننم گفتم من می رم پا بوس امام رضا تا شفام رو نگرفتم بر نمی گردم. باز همه گفتن آخه آقا این طور که نمی شه از من اصرار و از اون ها انگار خلاصه آخرش راضی شدن من رفتم مشهد، تنها. رفتم کنار پنجره فولاد گفتم آقا من تا شفا نگیرم از اینجا جم نمی خورم. انقدر اونجا موندم تا خوابم برد. خواب دیدم دارم از گلدسته های حرم آقا می رم بالا بین راه یه آقایی جلوم رو گرفت و گفت کجا می ری؟ گفتم: می رم اذان بگم. گفت: تازه واردی؟ گفتم آره اومدم برای شفا گفت: چی شده ؟ گفتم: دکتر ها می گن تومور دارم تو سرم بعد ... سکوت کرد .. بغض کرده بود ... ادامه داد: بعد اون آقا گفت: ببینم! دستی به سرم کشد و گفت: چیزی نیست و من از خواب پریدم. مطمئن بودم اون آقا امام رضا بود. همون روز برگشتم تهران. دوباره عکس گرفتیم، تومور نبود. دیگه حرفی نزد. یعنی فکر کنم نمی تونست حرف بزنه. 

+ نمی دونم چی بگم!

 

۴ ۰ ۱۲ دیدگاه

تاکسی

به غیر از من دو مرد دیگر هم در تاکسی نشسته بودند. با این که ساعت یک ربع به ده بود ماشین ها قدم به قدم جلو می رفتند. خانمی که تازه سوار شده بود پیاده شد. شاید پیاده می رفت زود تر می رسید؟! گرمای صدای مسعود فروتن با آن قصه های ساده و بی شیله پیله اش تاکسی را گرم تر کرده بود. 

مردی که روی صندلی عقب پیش من نشسته بود گفت : این چیه حاجی گذاشتی! قصه شبه؟! این چرت و پرت ها چیه؟ 

راننده گفت: بابا این مسعود فروتنه! 

مرد گفت: حالا مثلا خیلی معروفه! 

راننده گفت: پسرم این قصه ها خوبه، آموزنده ست. 

مردی که جلو نشسته بود گفت: قصه چیه بابا حاجی این همه اراجیف گفتن چی شد؟ این ها به درد شما ها می خوره حاجی! مال قدیم هاست 

مردی که پشت  نشسته بود ادامه داد: آره بابا این چیه؟ فرزاد حسنی هم تو رادیو حرف می زنه آدم دلش وا می شه! آخه این چیه؟ 

راننده گفت: اتفاقا این ها برای شما هاست! 

مردی که جلو نشسته بود گفت: حاجی من سر اباذر پیاده می شم. این قصه مصه ها هم مال خودت، زندگی پوله پـــــــــــــــــــــول. بگن از کجا پول در بیاریم! 

راننده حرفی نزد 

سکوت را فقط صدای مسعود فروتن می شکست 

مردی که روی صندلی جلو نشسته بود پیاده شد 

مردی که کنار من نشسته بود گفت: می دونی حاجی تو اینجا زندگی خلاصه شده توی پول. من نمی دونم جاهای دیگه هم اینطوره یا نه اما تو این مملکت هر کی پول داره همه چی داره. 

راننده حرفی نزد 

مسعود فروتن همچنان داشت قصه اش را با آب و تاب تعریف می کرد. 

 

۴ ۰ ۵ دیدگاه

دعای کمیل

آدم هایی که می نشستند و دعای کمیل و ندبه و... را می خواندند درک نمی کردم. با خودم می گفتم تا قرآن هست برای چه این دعا ها را می خوانند و تا به حال هیچ وقت دعا های مفاتیح را نخوانده بودم. (خودم با توجه و دقت به گفته های متن)

دیشب قرار بود بروم برای مراسم شب قدر بیرون، اتفاق هایی افتاد که نشد. با خودم گفتم " تو که جشن کبیر بخون نیستی بشین حداقل دو صفحه قرآن بخون." در خانه ی ما چند تا قرآن هست اما دیشب نمی دانم چرا هیچ کدامشان را پیدا نکردم. بلاجبار مفاتیح برداشتم و فهرستش را باز کردم تا سوره الرحمن را پیدا کنم چشمم خورد به دعای کمیل. کنجکاو شدم ببینم چرا می گویند این دعا زیباست. 

اول این که فکر نمی کنم جز یک معصوم کسی بتواند چنین متنی بنویسد. بعد متن را با دقت که می خوانی می بینی پر از امید است و بیم. چقدر عاشقانه خدا را خطاب میکند. چقدر صادقانه به گناه خود اعتراف و چقدر خاضعانه از خدای خود طلب بخشش می کند. 

بعد از خواندن دعا حس عجیبی داشتم. قابل نوشتن نیست. 

 

 

۳ ۰ ۷ دیدگاه

بی شعوری!

قصد توهین ندارم  اما گاهی وقت ها اتفاق هایی اطرافم می بینم که هیچ توجیهی جز بی شعوری ندارد و مرا به این نتیجه می رساند که ما ایرانی ها چقدر بی شعوریم.

به اطراف خود نگاه کنید و رفتار هایی که از مردم سر می زند را با دقت بیشتری ببینید. مثلا سوار تاکسی شدم. کمربند ایمنی راننده توجه ام را جلب کرد. با خودم گفتم چرا اینقدر شل و وارفته است. بیشتر که دقت کردم دیدم کمربند فقط روی اوست و به هیچ چیز وصل نیست یعنی آقا صرفا نمی خواهد جریمه شود. خب این آدم اگر بیشعور نیست پس چیست؟

یا خود من زمان دانشجویی و دانش آموزی چقدر تقلب می کردم و از آن بدتر چقدر تقلب می رساندم! تقلب کردن بی شعوری محض است. تقلب رساندن از آن هم محض تر :) 

کار به راننده و دانشجو و... ختم نمی شود مشکل بی شعوری ما ملت همیشه در صحنه خیلی خیلی بیشتر از این حرف هاست. به رسانه ها، روزنامه ها، مجلات نگاه کنید. یعنی مجموعه های فرهنگی و مذهبی ما از همه بی شعور تر اند. تیتر روزنامه ها را که می خوانی هر کدام یک خبر واحد را طوری تیتر می زنند که به نفع خودشان و گروه و حزب خودشان باشد. آرمان، وطن امروز، کیهان، نه دی، اعتماد، آفتاب یزد و... یکی از یکی بد تر اند. همه از هم بی شعور تر. تیتر های کیهان و نه دی را در طول سه سال اخیر فقط بخوانید و با تیتر های همین روزنامه ها در سالهایی که دولت قبل روی کار بود مقایسه کنید حالا همین کار را با آرمان و اعتماد و... انجام دهید. عذر می خواهم اما رسما جراید ایران مردم کشور خود را مشتی گاو و گوسفند فرض می کنند. حالا به تلوزیون نگاه کنید؟ رسانه ای که باید نگاهی بی طرف داشته باشد کاملا مقرضانه عمل می کند. رفتار های ضد و نقیض این رسانه در زمان های مختلف را نگاه کنید. زمان انتخابات مصاحبه هایی که از مردم می گیرد را ببینید. انصافا تلوزیون ما بی شعور نیست؟! 

مجلات را نگاه کنید، صرفا برای این که تیراژ مجله را بالا ببرند. با فونت خیلی بزرگ روی جلد می نویسد  قتل ظریف. مردم ما هم که ماشاءالله حاضر نیستند دو دقیقه بایستند اول درست بخوانند بعد بخرند. مجله را می خرد صفحه مربوطه را باز می کند می بیند : ای بابا؛ یخ کنی! ، درباره ی مرگ یک خانم در ایالت ایلینویز آمریکاست که قاتل او را با ظرافت خاصی کشته! این کار نه شوخی خوبی ست. نه اصلا بامزه است. این فقط نشانه بی شعوری ست. 

نمونه دیگر، من سالهاست پیش آرایشگری موهایم را کوتاه می کنم که در تمام زمینه های دنیا حرف می زند و صاحب نظر است. از فیزیک هسته ای بگیر تا سیاست و موسیقی و فلسفه!!!. چنان جدی درباره چیز هایی حرف می زند که فکر نمی کنم حتا سی ثانیه هم درباره ی آنها مطالعه داشته که انگار در آن زمینه دکترا دارد. چند روز پیش که آنجا بودم نمی دانم چه شد بحث به موسیقی رسید. آقای آرایشگر شروع کرد درباره ی یک سبک موسیقی صحبت کردن وسط های حرف فهمیدم موسیقی JAZZ را با راک اشتباه گرفته. ایرادی ندارد تا اینجا، ایراد از آن جایی شروع می شود که اصرار دارد که "تو می خوای به من یاد بدی!، من خودم ختم این حرف هام" و... خب این بی شعوری نیست!؟ چرا در مورد چیزی که نمی دانیم حرف می زنیم. 

بی شعوری در ملت ما ریشه ای عمیق دارد. امیدوارم به این موضوع آگاه شویم و کمی کنترلش کنیم. 

 

+ امیدوارم ناراحتتان نکرده باشم، طولانی بودن متن را به بزرگواری خودتان ببخشید. 

۵ ۰ ۷ دیدگاه

آرامش یا سلامتی؟

 

آرامش مهم تر است یا سلامتی؟

لطفا قبل از خواندن ادامه ی مطلب پاسخ دهید. 

 

 

 

 

ادامه نوشته
۴ ۰ ۱۰ دیدگاه

اختیار

انتخاب، کلمه ای که خیلی ها روی آن حساس اند. 

واقعیت این است که مخصوصاً در این دوره و زمانه انتخاب کردن تقریباً از بشر گرفته شده. 

چرا این حرف می زنم؟ به دنیا نگاه کنید. خیلی وقت ها این ما نیستیم که انتخاب می کنیم، این رسانه ها هستند که به شما می قبولانند که این را انتخاب کن. حالا آن چیز می تواند یک موبایل باشد یا یک فرد برای ریاست جمهوری. 

خوب که نگاه می کنید نمونه های فراوانی در زمینه های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... وجود دارد که نقش پر رنگ رسانه در انتخاب مردم را می توان در آن دید. انتخاب شدن دکتر احمدی نژاد در هر دو دوره ریاست جمهوری ایشان، انتخاب اوباما در دور اول ریاست جمهوری ایشان در آمریکا، تبدیل شدن کمپانی سامسونگ به عنوان یکی از مهم ترین غول های موبایل جهان، ورشکسته شدن نوکیا و... 

این اتفاق یک فاجعه است. 

+ خیلی می شه راجع به این موضوع نوشت شاید در چند پست درباره اختیار بنویسم. این مقدمه بود :) 

۱ ۰ ۴ دیدگاه

آمریکا

ساعت فکر کنم دو یا دو و نیم ظهر بود، تا شروع کلاس بعدی یک ساعتی وقت داشتم. رفتم سلف یک ساندویچ خوردم و بعد رفتم نمازخانه. یکی از بچه ها دراز کشیده بود گوشه ی نمازخانه. رفتم پیشش. بعد از سلام و احوال پرسی و حرف های همیشگی دانشجویی بی مقدمه از من پرسید : اگه خدا بهت می گفت دوست داری کجا به دنیا بیای چی می گفتی؟ 

من بلافاصله گفتم: قطعا آمریکا 

او که پسر مذهبی بود گفت: تو غرب زده ای، اصلا خوشم نیومد، فکر نمی کردم این جوری باشی. کثیف تر از آمریکا وجود نداره، آمریکایی ها بودن که...

زدم وسط حرفش گفتم: آروم آروم ... پیاده شو با هم بریم. معلومه فرهنگ آمریکایی رو نمی شناسی. آمریکایی ها ذاتا ماجراجو اند، به شدت سخت کوش اند، ناامیدی تو کارشون نیست. به اطرافت نگاه کن اکثر چیزهایی که داری ازشون استفاده می کنی اولین بار تو آمریکا ساخته شده، از لامپ و آسانسور و پله برقی بگیر تا سس مایونز و موبایل و لپ تاپو اینترنت. آمریکا تنها کشور کاملا مستقله و تقریبا وابسطه به هیچ کشور نیست. آمریکا تنها کشوریه که آدم های مختلف با فرهنگ های متفاوت کنار هم دارن زندگی می کنن. یک کشور که فرهنگ تمام دنیا رو به ارث برده. می گی آمریکا جنایت کاره خب مگه ما ایرانی ها پسر پیغمبریم برو تاریخ ایران رو بخون ببین ایرانی ها چقدر جنایت کردن. همه ی کشور ها خون ریزی کردن، فقط که آمریکا نیست؛ ایران، ژاپن، عربستان، فرانسه، اسپانیا، ایتالیا، آلمان، بریتانیا، هند همه ی کشور ها تو تاریخشون خون ریزی و جنایت وجود داره. 

گفت: اما الان ... 

باز زدم وسط حرفش و گفتم: آمریکا قدرت داره. همه ی کشور ها زمانی که قدرت دارن زور می گن، این مهمترین خصلت قدرته

گفت: کوروش کجا زور گفته؟ 

گفتم: نمی دونم کوروش زور گفته یانه چون اطلاعاتی که ما از کوروش داریم واقعا کمه، اما هخامنشیان کل آتن رو آتش زدن. این جنایت نیست؟ 

گفت: چرا هست. 

گفتم: بفرما ...  ژاپنی ها کلی کره ای کشتن، چینی ها کلی تبتی کشتن، ایرانی ها کلی هندی و ترک و عرب کشتن، عرب ها کلی ایرانی و ترک و اسپانیایی کشتن. تاریخ بشر پر از جنگ و خون ریزی و جنایته. فکر نمی کنم خدا موجودی وحشی تر از انسان خلق کرده باشه. آمریکا جنایت کار نیست انسان جنایتکاره. 

حرفی نزد 

من هم قامت بستم.

۴ ۰ ۱۵ دیدگاه

این ها آزاردهنده اند

این ها خیلی آدم را اذیت می کند: 

حرف های نگفته ای که باید می گفتی 

حرف های گفته ای که نباید می گفتی 

حرف هایی که دوست داری بگویی اما نمی توانی بگویی 

حرف هایی که دوست داری بگویی اما نمی گذارند بگویی 

 

+ اولی و سومی از بقیه بیشتر آدم را می سوزاند به نظر من.

۳ ۰ ۱۱ دیدگاه

خیلی مهم است.

ایمان، چیزی که این روز ها در حال کم رنگ شدن است. کلمه ای بسیار مهم و کلیدی. 

لطفا کمی به این کلمه بیشتر فکر کنیم. داریم از دستش می دهیم. ایمان به خدا را که هیچ ایمان به خودمان، اطرافیانمان به همه. این روزها همه به هم شک دارند.

چرا دنیا این طور شده چرا با این که این همه پیشرفت کرده ایم در انسانیت انقدر پس رفته ایم؟ این همه وسایل ارتباطی هست من همین الان می توانم با پسرخاله ام در نیویورک به راحتی حرف بزنم، تصویرش را ببینم و... اما 

ایمان یعنی چه؟ آیا نمی توان گفت ایمان نوعی اعتماد قلبی ست؟ چرا زمانه طوری با ما تا کرد که پدر به پسرش یا دخترش، زن به شوهرش، خواهر به برادرش اعتماد ندارد چه رسد به ایمان؟ 

 

 

 

۴ ۰ ۵ دیدگاه

لطفا اصلا قضاوت نکنید

تا به حال این قدر طولانی در مترو نبودم. از ایستگاه مصلا تا شهر آفتاب. رفتار هایی که در مترو بعضی وقت ها می بینیم بسیار آزار دهنده است. آقا هل نده ها و دست فروش ها و... به کنار، نگاه ها و رفتارهای بی شرمانه ای که خودتان می دانید را می گویم. 

نزدیک های ایستگاه امام خمینی بودیم که پیر مرد چسبیده به زن نه چندان پیر و نه چندان جوان نشست، درحالی که به اندازه کافی جا بود که کمی فاصله را رعایت کند. نه با هم حرف می زدند ته حتا به هم نگاه می کردند. طوری که یقین پیدا کردم که غریبه اند و پیر مرد رفتار هایش به نظرم زننده بود. زن هم کاملا معذب به نظر می رسید و مدام  نفس عمیق می کشید و نیم نگاهی به پیرمرد می انداخت. باور کنید در نگاه های زن تنفر و انزجار می دیدم. چند ایستگاه گذشت. به خودم می گفتم زشت است خوبیت ندارد نباید به پیرمرد تذکر بدهی. اما از یک طرف حس بدی داشتم. آخرش طاقت نیاوردم و گفتم حاج آقا این خانم حالش خوب نیست مثل این که یه کم ازش فاصله بگیرید. پیرمرد بلافاصله گفت: این خانم با منه. 

و من ماندم چه بگویم؟ باورکنید اصلا اصلا شبیه آشنا ها نبودند. چندین ایستگاه اصلا با هم حرف نزدند و فقط نیم نگاه های شرم آور پیرمرد بود و نگاه های عجیب پر از انزجار زن. حتما توهم من بوده. حتما من خیالاتی شدم فکر کردم رفتار پیرمرد زشت و زن ناراحت بوده. به هر حال من عذر خواهی کردم. 

+ رفتار من درست نبود. دوستان لطفا اصلا دیگران را قضاوت نکنید.

۶ ۰ ۱۱ دیدگاه

به معنای واقعی غیر ممکن را ممکن ساخت.

ابتدای فصل لیگ برتر انگلستان، زمانی که هنوز تنور بازی ها گرم نشده بود رسانه ها احتمال این که امسال کدام تیم قهرمان لیگ جزیره شود را اعلام کردن. احتمال قهرمانی لستر سینی در آن زمان یک به پنج هراز بود. یعنی در ابتدا فصل کارشناسان فوتبال انگلیس حتا به این که ممکن است این تیم قهرمان شود می خندیدن و آن را به عنوان جوک و شوخی برای هم تعریف می کردند (احتمالا) 

اما در این میان پیرمردی که به آقای بازنده معروف بود با خود می گفت چرا که نه؟ و تلاش کرد. کلودیو رانیری به نظر من می تواند یک الگو برای همه ما جوان تر ها باشد. او در 65 سالگی زمانی که خیلی از مربی ها دارند به برنامه های خود برای بعد از بازنشستگی فکر می کنند کاری کرد کارستان. 18 بازیکن درجه دو فوتبال را تبدیل کرد به قهرمانان لیگ برتر جزیره، قهرمانی لستر تا همیشه در ذهن ها خواهد ماند و کلودیو به نظر من خود را با این قهرمانی جاودانه کرد. 

مردی که هرگز تسلیم نشد. مردی که هیچ وقت افتخار بزرگی کسب نکرده بود حالا زبان زد خاص و عام است. 

من از او یاد گرفتم که هرگز تسلیم نشوم هرگز.

 

 

۳ ۰ ۷ دیدگاه

درباره حرف زدن

در جایی به نقل از پروفسور مجید سمیعی خواندم که چند چیز به مغز آسیب می رساند که شامل : نخوردن صبحانه، بستن سر به هنگام خواب، کم خوابی، حرف نزدن، مصرف دخانیات مصرف بیش از حد مواد قندی و موارد دیگری که به خاطر نمی آورم. 

تمام موارد را تقریبا اکثریتمان شنیده بودیم به غیر از حرف نزدن. جالب است که حرف نزدن به مغز آسیب می رساند. البته این مسلما  معنی اش این نیست که پر حرفی ذهن را تقویت می کند.

درباره ی لحن قبلا نوشته بودم این بار می خواهم درباره ی خود حرف زدن صحبت کنم. 

خوب که به حرف زدن افراد نگاه کنید می بینید که خیلی وقت ها برای رساندن منظورشان از جمله ی اشتباه استفاده می کنند یا کلمه را اشتباه می گویند مثلا در مترو خط چهار تهران یکی از این فروشندگان کلاه می فروشد. چون من از مترو خط چهار زیاد استفاده می کنم بار ها با ایشان رو به رو شده ام و همیشه از شنیدن این جمله اش تاسف می خورم که داد می زند : " کلاه های فری سایز کشی بدم فقط دو تومن، با دو تومن کلاه می گذارم سرتون! " یا وانتی هایی که سر ظهر می آیند و لوازم منزل خریدارند به جای آبگرمکن، آب گرمکن خریدارند؛ مگر گرمکن آب دارد که شما آب گرمکن را می خری برادر!

دوستی داشتم که خودش را ما خطاب می کرد، اصلا بلد نبود بگوید من می گفت ما. چندین بار غیر مستقیم و در قالب سوال های دوستانه به او گفتم که این درست نیست که به جای "من" از " ما " استفاده می کنی اما کو گوش شنوا. 

خیلی وقت ها هم دیده ام که کلمات جمع را جمع می بندند مثلا می گویند "اعمال های ما" به جای " عمل ها یا اعمال ما " 

بگذریم از مخفف های جدید که یکی از دوستان در وبلاگش به آن پرداخته مثل "خواهش" به جای " خواهش می کنم " یا "بزنگ" به جای " به من زنگ بزن " یا " اس دادم " به جای " پیغام فرستادم "

علت این درست حرف نزدن ها چیزی جز عدم مطالعه کافی نیست. کسانی را می شناسم که به غیر از کتاب های درسی شان لای هیچ کتابی را باز نکرده اند. آدم هایی را می شناسم یادشان نمی آید که اصلا کتابی خوانده باشند.

جامعه تحصیلکرده ما مهندسین ما دکترهای ما، تاریخ مملکت خودشان، قوانین دینشان را نمی دانند،سر شناسان ادبیاتشان را نمی شناسند. کافیست به آنها بگویی چرا؟ می گویند تخصص ما چیز دیگریست!!!!!!! از یک مهندس برق پرسیدم:" آخرین مقاله ای که در مورد تاسیسات برقی خوندی کی بود؟" با خنده گفت: " زمان دانشجویی " گفتم: " یعنی حتا مجله نظام مهندسی رو هم نمی خونی؟ " گفت: " ای بابا کی وقت می کنه. " این هم از تخصص!

آدم های بی سواد با مدرک های تحصیلی آنچنانی و پر مدعا که شروع می کنند در مورد همه چیز حرف می زنند. یکی از نزدیکان من میکروبیولوژیست است و در سازمان استاندارد مشغول به کار. یک روز که به خانه ما آمده بود مهمانی نمی دانم چه شد که بحث به جای سیاست و ورزش که معمولا نقل مجالس این چنینی است به سمت ادبیات کشیده شد. این آقا هم خیلی شیک آمد گفت بله آقای هدایت بی سواد بوده یک مشک چرت و پرت را به عنوان داستان چاپ کرده و همین طور بدگویی پشت بد گویی، من دیگر طاقت نیاوردم گفتم: "آقای سین می شه چند تا از کار های هدایت رو نام ببرید" گفت: "مثلا داش آکل گفتم: "خوب" گفت: "والا دیگه حضور ذهن ندارم"، گفتم: " چندتا از کارهاشون رو خوندید؟" گفت: " والا چند تایی رو خوندم" گفتم : " بوف کور رو خوندید؟ " گفت: "نه" گفتم: "سه قطره خون رو خوندید؟" گفت : "نه" گفتم: "همین داش آکل رو چی این رو خوندید؟" گفت: "فیلمش را دیدم" گفتم: " می دونید سوررئالیسم چیه؟" سکوت کرد  گفتم: " ببخشید شما که نمی دونید، مطالعه ندارید چرا درباره هدایت و ادبیات حرف می زنید؟" ناراحت شد و گفت: " دست شما درد کنه یعنی می گی من نفهمم " گفتم : "نمی دونم والا خدا می دونه" و در ادامه پدرم وسط حرف پرید و بحث عوض شد. 

این همه گفتم که چند نتیجه بگیرم اول درست حرف بزنیم، کلمات را درست به کار ببریم و درست تلفظ کنیم. دوم مطالعه کنیم خیلی زشت است که ایرانی باشی و ندانی مادر اسفندیار که بوده؟ یا ندانی سلسله ساسانیان را چه کسی پایه گذاری کرده؟، سوم در زمینه ای که بر آن تسلط داریم صحبت کنیم.

برایتان سلامتی و آرامش آرزو می کنم. 

التماس دعا   

۵ ۰ ۱۹ دیدگاه

لحن

بعد از یک هفته ی شلوغ، جمعه صبح هوس کردم مطلبی بنویسم که مدت هاست  برای من به یک دغدغه تبدیل شده. 

مسئله ی لحن

متاسفانه خیلی از ما ایرانی ها به این نکته توجه نمی کنیم که این لحن است که باعث می شود یک سخن تاثیر گذار باشد. حکایت کلام و لحن مثل حکایت شیرینی و ظرفش است. فرض کنید به یک مهمانی رفته اید، میزبان شیرینی های مرغوب و با کیفیتی برای شما تدارک دیده اما ظرفی که شیرینی ها درون آن است به شدت کثیف است. ممکن است شیرینی را بردارید و حتا بخورید، اما آن شیرینی فکر نمی کنم خوشمزه باشد. 

ممکن است ما حرف های زیبایی بزنیم اما وقتی با لحن پرخاشگر، تحقیر کننده و عصبی این حرف ها زده شود نه تنها موثر نیست بلکه ممکن است تاثیر عکس داشته باشد. 

آیا لحن به مخاطب بستگی دارد؟ 

مسلما دارد. یک مهندس نمی تواند با کارگر ساختمان محبت آمیز صحبت کند باید اقتدار داشته باشد و به قولی دیسپلین خود را حفظ کند وگرنه کارگر از او حساب نخواهد برد. 

انتخاب کردن لحن درست بسیار مهم است و بسیار بسیار سخت. به خاطر همین است که آدم های عاقل و فرهیخته معمولا کم حرف اند. نمی دانم تا به حال این اتفاق برای شما افتاده یا نه؛ اصولا ما جوان ها میانه ی خوبی با نصیحت شدن نداریم اما بعضی وقتی یک نفر می آید جمله ای می گوید و می رود، آن جمله را ممکن است صد بار از دهان صد نفر شنیده باشیم اما به دلمان می نشیند. و تا آخر عمر می شود آویزه گوشمان. مثلا یک بار با پیرمردی در اتوبوس هم کلام شدم بیشتر او حرف می زد و من گوش می دادم. داشتیم به  ایستگاهی می رسیدیم که می خواست پیاده شود، جمله ی آخرش هرگز یادم نمی رود، " پسرم خدا با چشم های تو می بینه با گوشهات می شنوه. خدا درون آدم هاست. موقعی انجام دادن هر کاری یادت باشه خدا می بینه " به ایستگاه که رسید آرام بلند شد و رفت. خوب این جمله را من هزار بار شنیده بودم اما چنان تاثیری روی من گذاشت که دقیقا موقع انجام دادن هر کاری این جمله این پیرمرد به ذهنم می یاد.

ان شاء الله همه بتوانیم بفهمیم که چه زمانی چه طور و به چه شکلی حرف بزنیم. 

التماس دعا

دکتر محمد جواد ظریف کسی که خوب می داند چطور صحبت کند.

۳ ۰ ۹ دیدگاه

تو از رضازاده هم قوی تری!

خیلی از خودش بزرگ تر بود. چیزی شبیه عصا که اصلا معلوم نبود چه بود، معلوم نبود از کجا آورده بودش. به سختی فراوان آن را می کشید و جلو می برد. گاه آن را به زمبن می گذاشت لحظه ای استراحت می کرد و دوباره به دهان می گرفت و به سمت لانه اش می برد. پیچ و خم های فرش را استادانه رد می کرد. گاهی دانه اش به پرز های فرش گیر می کرد، دانه را زمین می گذاشت و دور آن می چرخید تا بفهمد گیر از کجاست، گیر را برطرف می کرد و به حرکتش ادامه می داد. عقب عقب می کشد، جلو جلو می راند، گاه می ایستاد و کوتاه زمانی استراحت می کرد و دوباره می رفت. 

به نزدیک لانه رسید. لانه گوشه ی قرنیز کنار دیوار بود، باید از قرنیز بالا می رفت تا محموله ی گرانبهایش را به مقصد برساند و مغرورانه به همکارانش بگوید ببینید چه چیزی آورده ام! سعی کرد دانه را به سمت بالا بکشت، نتوانست، دانه افتاد. دوباره سعی کرد، از راهی دیگر، نتوانست، سه بار، چهار بار، پنج بار، دانه را رها کرد. 

فکر کردم بی خیال شد. اما نه داشت دور و بر لانه را می گشت تا راهی پیدا کند. این دانه برایش ارزش زیادی داشت. به همین آسانی به دستش نیاورده بود که به این راحتی از دستش بدهد. درمانده شده بود. هی می چرخید تا راهی بیابد، راهی نبود هر از گاهی به سمت دانه می آمد ببیند سر جایش هست یا نه، خیالش که راحت می شد دوباره به کشتن ادامه می داد. 

دانه را برداشتم و نزدیک دهانش گرفتم دانه را گرفت، بلندش کردم و آرام گذاشتمش کنار لانه اش لحظه ای رفت توی لانه و بعد آرام آمد و دانه اش را برداشت و به داخل برد. 

بزرگی را گاهی در موجودات کوچک می توان یافت.

 

۲ ۰ ۱۰ دیدگاه

می دانم که نمی دانم

مدتی ست که به این نتیجه رسیده ام اما سعی می کردم کتمانش کنم اما امروز می خواهم اعتراف کنم که هر چه بیشتر جلو می روم بیشتر متوجه می شوم که چقدر نمی دانم. 
بله می دانم سقراط، ابن سینا و خیلی های دیگر هم این را گفته اند و چیز جدیدی نیست.بعضی (شاید هم خیلی) از افکار و عقاید من سطحی است و باید عمیق تر شود. بیایید به این فکر کنیم. به این که ما دانای کل، دانای مطلق عقل کل و غیره نیستیم. سعی کنیم از همه یاد بگیریم. دلیل نمی شود چون من مهندس عمران هستم یک دیوار چین، بنا یا یک کف کار نتواند به من چیزی بیاموزد. 
به نظرم کسی که تشنگی اش برای یادگیری را از دست دهد مرده. 
۲ ۰ ۳ دیدگاه

زندگی

خطاهایی را بخشیده ام که تقریبا نابخشودنی بودند .
تلاش کردم تا جایگزینی برای افراد غیرقابل جایگزین پیدا کنم ،
و افراد فراموش نشدنی را فراموش کنم ...
به دست افرادی که انتظارش نمی رفت دچار یاس شدم ،
ولی افرادی را هم ناامید کردم ...
کسی را در آغوش کشیدم تا پناهش باشم .
موقعی که نباید ، خندیدم ...
دوستانی ابدی برای خویش ساختم .
دوست داشتم و دوست داشته شدم ...
ولی گاهی اوقات هم پس زده شدم .
دوست داشته شدم و بلد نبودم دوست داشته باشم .
فریاد کشیدم و از این همه خوشی بالا و پایین پریدم .
با عشق زیستم و وعده هایی ابدی دادم ،
ولی بارها قلبم شکست ...
با شنیدن موسیقی و تماشای عکس ها گریستم ...
تنها برای شنیدن صدایی تلفن کردم ...
عاشق یک لبخند شدم ...
قبلا تصور میکردم که با این همه غم خواهم مرد ،
و از اینکه شخص بسیار خاصی را از دست دهم ،
می ترسیدم (که از دست هم دادم ) ...
ولی زنده ماندم ، و هنوز هم زندگی می کنم !
و زندگی ... از آن نمیگذرم ...
و تو ... تو هم نباید از آن بگذری ...
زندگی کن !
آنچه واقعا خوب است ،
این است که با یقین بجنگی ،
زندگی را در آغوش بکشی ،
و با عشق زندگی کنی ...
و شرافتمندانه ببازی و با جرات پیروز شوی .
چون دنیا متعلق به کسانی است ،
که جرات به خرج می دهند ...
زندگی برای این که بی معنی باشد ،
خیلی خیلی زیاد است ... !
 
چارلی چاپلین 
 
۰ ۰ ۰ دیدگاه

درباره خانواده

خانواده دو رکن دارد. مرد و زن. این دو هیچ برتری نسبت به هم ندارند و باید شانه به شانه خانواده را پیش ببرند. در برخی خانواده ها (عموما مذهبی) زن در سایه مرد قرار می گیرد و در بعضی خانواده ها (عموما غیر مذهبی) بر عکس مرد در سایه ی زن قرار می گیرد. 

 

هر دوی این روند ها غلط اند چرا که نقش یک ستون را کم می کند. مثل این می ماند که ساختمانی دو ستون اصلی داشته باشد، یکی به قطر دو متر دیگری به قطر 10 سانتی متر. 

خانواده ای که هر یک از رکن هایش بالاتر از دیگری باشد یا از هم خواهد پاشید. یا زندگی در آن خانواده پوچ خواهد بود. 

در خانواده به نظر من اقتدار معنا ندارد، یک نفر تصمیم نمی گیرد، یک نفر جلو دار نیست. خانواده لشگر نیست که نیاز به سر لشگر داشته باشد. دو رکن باید همه ی کار ها را با هم انجام دهند. در صورت عدم رعایت این موضوع خانواده دچار مشکل می شود. با هم اند، هستند، اما از کنار هم بودن لذت نمی برند. چرا؟ چون در رابطه رئیس و مرئوسی هرگز صمیمیتی وجود ندارد. شاید بگویید من با رئیسم در اداره ای که کار می کنیم خیلی هم رفیقم. بله اما در هر حال جایگاه او از شما بالاتر است. 

 

در خانواده همه باید در یک سطح باشند. نه مرد بالاتر از زن باشد، نه زن بالا تر از مرد، و نه فرزند بالاتر از پدر و مادر.

پس نه مرد پشت زن پنهان می شود، نه زن پشت مرد.

۰ ۰ ۱ دیدگاه

رها

حتما این حکایت قدیمی رو شنیدید:

 

پیر مردی با پسر و خرش سفر می کردند. پیر مرد روی خر بود و پسر پیاده خر را هدایت می کرد. به دهی رسیدند. مردم گفتند که پیر سنگ دل روی مرکب نشسته و پسر بینوا پیاده است ...

 

یا این ضرب المثل معروف که : در دروازه رو می شه بست اما دهن مردم رو نه!

 

خیلی جالبه که ما یه همچین قصه ها و ضرب المثل های زیبایی داریم که سالها پیش دهان بینی رو نهی کرده اما هنوز دهان بین هستیم.

 

 

طرف وضعیت مالیش داغونه بعد پا می شه می ره مکه؛ حالا رفتنش زیاد ایراد نداره قبلا ثبت نام کرده اسمش حالا در اومده، مشکل بعد از برگشتن شروع می شه، می ره شش هفت میلیون تومن (شاید هم بیشتر) از این و اون قرض می گیره تا مهمونی مفصل بده. بهش هم بگی برای چی این کار رو می کنی، تو که وضع مالی مناسبی نداری خب فعلا مهمونی نگیر. می گه نه نمی شه؛ مردم چی می گن؟ زشته!؟

تو مجالس ختم رقابت سر بزرگی گلیه که می یارن!!!! حالا گله همون روز یا نهایتا دو روز بعد تو سطل آشغاله ها!

تو عروسی ها که دیگه هیچی اصلا شرط خانواده ی عروس، گرفتن مجلس عروسی مفصله همیشه هم رسمشون اینه که خرج عروسی رو خانواده ی داماد باید بدن! البته خانواده داماد هم بدش نمی یاد یه عروسی حسابی و مفصل برگذار کنه تا به قول معروف چشم همه ی فامیل از کاسه در بیاد !!!!!

...

تمام این ها فقط برای اینه که یک وقت خدایی نکرده مردم حرف در نیارن. مردم همیشه حرف در می یارن،همیشه حرف می زنن، زیاد هم حرف می زنن، تو همه چیز هم دخالت می کنن. زیاد نباید جدی شون گرفت.

باید رها بود، باید خودمون باشیم.

۰ ۰ ۰ دیدگاه


.: جهان از نگاه من :.


بزرگترین دشمن انسان جهل نیست بلکه توهم دانستن است.

| استیون هاوکینگ |

جمله‌ای که در روز رستاخیز باعث تخفیف در مجازات می‌شود:
ما از همان ابتدا نیز علاقه‌ای به دنیا آمدن نداشتیم!

| زمان لرزه - کورت ونه گات |

پتک شکل دهنده یک جامعه در حال رشد به مراتب با اهمیت‌تر از آینه‌ی نمایش‌دهنده‌ی وقایع آن جامعه است.

| جان گریرسون |

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﺟﺎﯼ ﮐﺎﺭ ﺍینه ﮐﻪ ﺗﻈﺎﻫﺮ ﮐﻨﯽ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﺸﺪﻩ.

| گابریل گارسیا مارکز |

همیشه روزهایی هست
که انسان در آن کسانی را که دوست می‌داشته
بیگانه می‌یابد.

| آلبر کامو |

آخرین نوشته
بایگانی