- دارم یخ میزنم 🥶
آب از نقاباش میچکید. این پا و آن پا میکرد از سرما. رفته بود زیر سقف ورودی یکی از ساختمانهای قدیمی تا خیس نشود. لباس به تناش زار میزد، شاید دو سایز بزرگتر بود. سپر در دست چپاش میلرزید و باتوم را در دست راستش مدام حرکت میداد. هوا آنقدر هم سرد نبود اما او انگار داشت یخ میزد.
مبدأ حرکت امروزم میدان ولیعصر بود. مامورها در میدان ولیعصر از سرما و باران در ونهایشان تپیده بودند. ولیعصر را آمدم پایین، بعضی مغازهها باز، بعضی بسته بودند، همین طور جلو رفتم. به شکل غیرعادی پیادهرو پر از آدمهایی بود که فقط راه میرفتند، به مغازههای بسته نگاه میکردند و لبخند میزدند، به مغازههای باز غیظ میکردند و از کنارشان میگذشتند.
- به سمت بالا میرفتیم بهتر نبود؟
خانمی از دوستش پرسید
دوستش گفت: نه میریم سمت انقلاب
من گفتم: همه داریم میریم اونوری.
هر دو خانم نگاهی به من کردند، یکیشان گفت: نمیدونم چرا ولی بعضیها بازن
من گفتم: خیلیها هم بستهان
از کنار مرکز کامپیوتر تهران رد میشدیم، به پاساژ که تک و توک مغازههایش باز بودند اشاره کردم گفتم: ببینید همه بستهان.
یکی از خانمها گفت: اینا هم صنفان، راحتتر هماهنگ میشن با هم.
به راهمان ادامه دادیم اما دیگر حرفی نزدیم. همه میرفتیم سمت انقلاب.
انقلاب را تا بهحال این شکلی ندیده بودم. این خیابان با بقیهی خیابانهای تهران برای من فرق دارد، تقریبا تمام نوجوانی و جوانی من در این خیابان گذشته، مهمترین خاطراتم، پلاتو رفتنهایم، دورهمیهای دوران دانشجویی، تئاتر شهر و... آن خیابان پر از جنب و جوش و زندگی امروز انگار مرده بود؛ مردم بودند، اما همه فقط راه میرفتند. کافهها بودند، اما خالی بودند. کتابفروشیها بعضی بسته و بعضی باز، بازها خالی بودند. مامورها هم بودند اما لرزان، تا بهشان نگاه میکردی سر به زیر میانداختند انگار از بودن خجالت میکشیدند، قبلا درشت هیکل و قد بلند بودند اما حالا انگار آب رفتهاند، ریز نقش شدهاند و سرما انگار به مغز استخوان شان رسیده.
شانزده آذر را رفتم پایین، پاساژ ناشران بسته بود. رفتم تا جمهوری. جمهوری هم مرده بود، ساعت ۵ عصر تقریبا همهی مغازهها بسته بودند. من از یک طرف خوشحال بودم، از طرفی هم خاموش بودن چراغ مغازههای جمهوری و سکوتش برایم عجیب بود. خیابانی که عصرها تازه انگار جان میگرفت حالا گرد مرده در هوایش پاشیده بودند. ابوریحان را رفتم بالا تا دوباره به انقلاب برگردم.
امروز شکوه یک انقلاب را با چشمان خودم دیدم.
دیدگاهها (۳)
جولیک
۱۴ آذر ۰۱ ، ۲۳:۱۸
سرتون سلامت.
پاسخ:
۱۵ آذر ۰۱، ۰۷:۰۸
ماه زده
۱۴ آذر ۰۱ ، ۲۲:۴۷
چیزی نیست که چیزی باشد
پاسخ:
۱۴ آذر ۰۱، ۲۳:۰۶
ناشناس
۱۴ آذر ۰۱ ، ۲۲:۴۱
همه میریم سمت انقلاب :)
پاسخ:
۱۴ آذر ۰۱، ۲۳:۰۵