با یکی از همکارهای خانم دیروز بحثم شد و امروز نتیجهی کار را دیدم.
این خانم دیروز بسیار به من امر و نهی میکرد و من به خاطر احترامی که برایشان داشتم سکوت میکردم و حتا به شوخی چشم رئیس هم میگفتم.
مسئولیت من کمی بیشتر از بقیهی بچههاست چون علاوه بر فعالیت داخل نمایشگاه حواسم باید به کتابهای درحال چاپ و به موقع رساند آنها به نمایشگاه هم باشم. از طرفی دیروز قرار بود فهرست نمایشگاه هم به مصلا برسانیم که صحاف همکاری نکرد و تعداد کمی فرستاد که بسیار دردسر شد. این وسط این خانم هم مدام به من میگفت چرا حواست نیست و...و اصلا درک نمیکرد که من همزمان دارم چهار پنج کار را تلفنی پیگیری میکنم. یک آن خیلی جدی گفتم خانم من قرار نیست به تو جواب پس بدم. اگر تو وظیفه ات فقط فروختنه من دارم پیگیری چندتا کار دیگه رو هم میکنم. از جدیتم جا خورد و گفت سر من داد نزن گفتم داد نزدم فقط گفتم متوجه شرایط من باش.
امروز همان آدم چنان آرام و با احترام با من برخورد میکرد انگار نه انگار که همان آدم قبلیست.
جدیت بعضی وقتها بسیار به کار آدم میآید
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی هنوز ثبت نشده است.