قشنگی نمایشگاه به اتفاقهاییست که مردم رقم میزنند. پس سعی میکنم از این بخشی از این اتفاقها را اینجا بنویسم.
روز اول بود و خیلی شلوغ نبود مردم میآمدند و میرفتند گاهی اسم کتابی میپرسیدند و گاهی کتابی ورق میزدند.
خانم مسنی آمد خیلی طلب کار به من گفت: آقا یه خودکار به من بده. گفتم ببخشید خودکار ندارم طلبکار تر و عصبیتر گفت: فهرست کتابهاتون که هنوز نیومده یه خودکار هم که ندارید این چهجور نمایشگاهیه آخه
من فقط گفتم: خیلی عذر میخوام.
پ.ن: دیشب خواب تو رو دیدم
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی هنوز ثبت نشده است.