همزیستی
سالهای قبل ماه رمضان برای کسانی که روزه نمی گرفتند به هر دلیلی، سی روزِ در بعضی مواقع کابوس بار بود. کسی که سیگار می کشید یا آب می خورد طوری به او نگاه می کردند انگار جنایت کرده. بگیر و ببند های حکومت هم که جای خود داشت. یادم می آید جلوی آب خوری مترو پارتیشن گذاشته بودند تا یک وقت خورنده آب دیده نشود. رستوران های باز بعضا پلمپ هم می شدند گاهی. اما امسال انگار هم مردم با مردم هم حکومت با مردم به یک همزیستی مسالمت آمیز (حداقل در شهر تهران) رسیده اند. اکثریت روزه ندار برای خودشان روزه خواریشان را می کنند و اغلیت روزه دار هم مومنانه به روزه داری مشغولند. کسی به کسی تذکر نمی دهد. تعزیرات حکومتی به سراغ رستوران ها نمی رود و به یک پارچه جلوی در رستوران یا در نیمه باز بسنده کرده اند.
امیدوارم در خانواده ها هم روزه دار به روزه ندار خورده نگیرد و بلعکس روزه خوار ها هم به تمسخر روزه داران نپردازند. زندگی درست همین است. احترام به انتخاب یک دیگر. شاید من نوعی فکر کنم که غذا خوردن در پارک و خیابان و رستوران ها باز بی احترامی به روزه دار و ماه رمضان است اما این حقیقت نیست. این که هر کسی بتواند انتخاب کند چه چیز در زندگی اش می خواهد و چه می خواهد انجام دهد زندگی را زیبا می کند. این که جامعه دارد به سوی چند صدایی و تعدد تفکر می رود قابل تامل و خشنود کننده است. امیدوارم نمونه های دیگری هم از همین نوع در این جامعه ببینیم.
به باشگاه برویم
شکی نیست که ورزش روزانه، مخصوصا در دنیای امروز که حتا نان سنگک هم آنلاین میتوان سفارش داد، ضروریست. اما چرا تاکید میکنم به باشگاه برویم. چرا نمیگویم بریم توی پارک پیادهروی کنیم یا بدویم؟، چرا نمیگویم با اپهای موبایلمان ورزش کنیم؟ یا حتا مربی آنلاین داشته باشیم؟ چرا باشگاه؟
دلایل خیلی زیادی دارم که رفتن به باشگاه چه بدنسازی چه هر ورزش دیگر، تاثیر بینهایت زیادی روی روح، جسم و حتا جامعه ما میگذارد که سعی میکنم در اینجا به چند مورد از آنها بپردازم.
اکثر ما در ورزش کردن تنبل هستیم و اکثر اوقات آن را به تعویق میاندازیم اما وقتی در باشگاهی ثبتنام میکنیم مجبور به پرداخت شهریه هستیم که معمولا هم عدد کمی نیست. این پرداخت پول باعث میشود خودمان را موظف به ورزش کردن بکنیم چون پول دادیم، به همین سادگی.
مورد دیگر اینکه توجه کردهاید که ما معمولا کمترین زمان را صرف خودمان میکنیم، تا وقتی که سر کاریم در واقع وقتمان را به دیگران فروختهایم، به خانه که میآییم هم وقتمان را صرف خانواده میکنیم، اما رفتن به باشگاه باعث میشود دو ساعت از روز را در جایی دور از خانه خلوت کنیم، شخصا وقتی باشگاه میروم موبایل هم با خودم نمیبرم که آن دو ساعت را وقف خودم کنم، به خودم فکر کنم، به بدنم و به سلامتیام.
بسیار مهم است که بدانیم در اکثر مواقع جو باشگاههای ورزشی بسیار مثبت است. همه به هم لبخند میزنند، محترمانه با هم صحبت میکنند و تا جایی که میتوانند به هم کمک میکنند، چیزی که این روزها کمتر در جامعه شاهد آن هستیم. همچنین دیدن تلاش دیگران به ما انگیزه میدهد و نوعی مقایسه مثبت در ذهن ما ایجاد میکند که باعث بیشتر تلاش کردنمان میشود.
حضور افرادی از قشر های مختلف جامعه در باشگاه باعث میشود با طبقات مختلف جامعه آشنا شویم، دغدغههاشان را بشنویم و گاهی پای درد دلشان بنشینیم، یکی از معضلات جامعه ما فاصله طبقاتی است که هرروز هم در حال زیاد شدن است حضور در باشگاههایی که امکانات معقولی دارند و افراد از طبقات مختلف جامعه از پس هزینهی آنها بر میآیند میتواند بسیار برای جامعه مفید باشد.
تفاوت آدم ها
کسی که به این درک رسیده باشد که انسان ها با هم متفاوت اند، به نظر من یکی از فهیم ترین و با شعور ترین انسان های روی زمین است. همه ی ما این را می دانیم، اما در عمل و با عمق وجودمان آن را نپذیرفته ایم. خیلی وقت ها دوست داریم طرف مقابلمان دقیقا در زمانی که ما دوست داریم، حرفی که ما دوست داریم بزند. درست زمانی که ما حال خوبی نداریم زنگ بزند و حال ما را رو به راه کند، همه چیز را خودش بفهمد بدون این که ما به او بگوییم. بیایید تمرین کنیم و به خودمان بقبولانیم که زندگی به این شکل نیست.
انسان ها دارای نگرش های گوناگون هستند، روش های متفاوتی برای بیان مسائل دارند، یکی کلیت را می بیند و به سرعت تصمیم می گیرد، دیگری به جزئیات می پردازد و در نتیجه زمان بیشتری برای تصمیم گیری لازم دارد. انسانها احساساتشان را به شکل متفاوتی بروز می دهند، یکی در آغوش می گیرد، می بوسد، زبان می ریزد. دیگری ممکن است هیچ کدام از این ها را انجام ندهد اما شما را از فرد قبلی بیشتر دوست بدارد.
بیایید با هم تمرین کنیم و تفاوت آدم ها را بپذیریم.
روضه خوانی: بیان افسانه یا واقعیت
استاد مطهری در کتاب حماسه حسینی می گوید در زمان امام صادق و سایر ائمه روضه خوانی وجود نداشت. او با اشاره به این که روضه خوان به کسی گفته می شد که کتاب روضه الشهدا را برای مردم می خوانده، معتقد است که تاریخ روضه خوانی به حدود 500 سال پیش بر می گردد و از کتاب روضه الشهدا با عناوین دروغ و افسانه یاد می کند.
او معتقد است روضه خوانی ما را از تاریخ و وقایع اصلی دور کرده و می کند.
کاش کمی بیشتر مطالعه کنیم!
نقل به مضمون از : [حماسه حسینی جلد اول، صفحه 53]
جهان بیاخلاق
جهان در حال بیاخلاقتر شدن است. شاید بگویید غیب گفتی؟ این را که همه میدانیم! واقعا میدانید؟ میدانید بیاخلاقی یعنی چه و چه خطراتی دارد؟
بیاخلاقی یعنی شرکتهای بزرگ تکنولوژی مثل گوگل، ماکروسافت، آمازون و... بدون توجه به سرنوشت افراد آنها را اخراج میکنند؛ برایشان فرقی ندارد فرد اخراجی باردار باشد یا مهاجری که بدون داشتن کار ویزایش تنها ۶۰ روز اعتبار خواهد داشت آنها تنها به فکر سود شرکت اند. بیاخلاقی یعنی دانشجویی که پزشکی میخواند چون پولش خوب است، بیاخلاقی یعنی کارفرمایی که تا وقتی به کارمندی نیاز دارد، با او به گرمی برخورد میکند و به محض تمام شدن کار حتا او را به اتاقش هم راه نمیدهد، بیاخلاقی یعنی پسری که به مادرش میگوید «چرتوپرت نگو مامان»
نمیدانم چرا دنیا این شکلی شده، نمیفهمم چرا مردم به هم احترام نمیگذارند، درد یکدیگر را نمیبینند، حال هم را نمیپرسند، دل برای هم نمیسوزاندند. انسانیت و اخلاق با شیب تندی رو به زوال است و هیچکس این خطر بزرگ را گوشزد نمیکند. چند نفر را میشناسید که وقتی میبینند کسی آشغال روی زمین میریزد آن را بردارند و در سطل آشغال بیندازند؟ چند نفر را میشناسید که اگر شرایط تقلب در امتحان برایشان وجود داشته باشد تقلب نکنند؟ چند نفر را میشناسید که سعی میکنند کمتر دروغ بگویند؟
انگار این موضوعات اهمیت خود را از دست داده، بسیاری انگار فقط به پول و سرمایه میاندیشند و حتا حاضر نیستند به ارزشهای اخلاقی فکر کنند. چه برسد به ایستادن در مقابل بیاخلاقی ها. اکثریت میگوید به من چه مربوط؟ من که دروغ نمیگویم! من که ظلم نمیکنم! من که دزدی نمیکنم! یا میگویند به من چه مربوط؟ به من که ظلم نشده! از من که دزدی نکرده اند! به من که دروغ نگفته اند! جهان پر از «من»هایی شده که نمیفهمند که اگر «ما» از بین برود، «من» هم وجود نخواهد داشت.
ما باید به اطرافمان نگاه کنیم، به دیگران و شرایطشان فکر کنیم، در تصمیماتمان (مخصوصا اگر در جایگاهی هستیم که تصمیممان روی دیگران تاثیر گذار است) دیگران هم در نظر بگیریم. باید حواسمان بیشتر به هم باشد.
آنها که خود را به خواب زدهاند
از قدیم گفتهاند اول سوزنی به خود بزن بعد جوالدوزی به دیگران.
تا کی میخواهند بگویند فتنهی دشمن است؟
تا کی میخواهند بگویند فریب خوردهاید؟
تا کی میخواهند با مظلومنمایی بگویند فلان مأمور شریف نیروی انتظامی را زدند و نگویند همان مأمور چند نفر را زده؟
تا کی میخواهند مردم را وقتی به ضررشان رفتار میکنند «برهمزنندگان نظم عمومی» خطاب کنند و همان مردم را «شریف و وظیفهشناس» وقتی به نفعشان رفتار میکنند؟
تا کی سرشان را میخواهند در برف کنند و نبینند؟
آقایان و خانمها، آنهایی که به هر طریقی به نظام حاکم ایمان دارید، شاید بد نباشد به تاریخ چهل و چند ساله حکومت خود بنگرید، ببینید که چه کسانی به شما هشدار دادن، کسانی که از بنیانگذاران همین حکومت بودند، طالقانیها (حرفهایش را نادیده گرفتید)، منتظریها (سادهلوح خطابش کردید)، موسویها (فنتهگر خواندیدش) و هزاران نمونه که خود بهتر از من میشناسید. باور کنید هر کسی که اشتباههای شما را گوشزد میکند دشمن نیست. باور کنید هر چه انکار کنید، نادیده بگیرید و سرکوب کنید، به حل ماجرا کمک نخواهد کرد. اصرار بر مسیر اشتباه شما را به هدف نخواهد رساند. مردم را ببینید. آنها را فریبخورده و سادهلوح خطاب نکنید. کنارشان بنشینید و حرف آنها را بشنوید.
مردم ایران را دوست دارند. مردم وطنپرستاند، مردم شرافتمنداند، مردم صبور اند، مردم بافرهنگاند، مردم فهیم اند، به آنها پشت نکنید.
اگر این آخرین باری باشه که ...
این روزها همهاش به این جمله فکر میکنم: «اگر این آخرین باری باشه که... »
خیلی وقتها لحظههایی در زندگی هست که واقعا درکاش نمیکنیم، حسش نمیکنیم، میگذاریم بگذرند و چرا؟ شاید آن آخرین بار باشد چرا استفاده نمیکنیم از لحظات؟ چرا لذت نمیبریم از لحظات با هم بودن؟ چرا به طعم بستنی که داریم میخوریم فکر نمیکنیم؟ چرا باور نمیکنیم که این شاید آخرین بستنی زندگی ما باشد؟
وقتی به این باور برسید که این شاید آخرین بار باشد، دنیا برای شما عوض میشود. وقتی مادرتان را میبینید از ته قلبتان به او محبت خواهید کرد چون شاید آخرین بار باشد که میبینیدش، وقتی کاری به شما واگذار میشود سعی میکنید به بهترین شکل انجاماش بدهید چون شاید آخرین مسئولیت زندگیتان باشد، به غذایی که میخورید بیشتر فکر خواهید کرد و مزهاش را بهتر حس میکنید چون ممکن است این آخرین بار باشد که آن غذا را میخورید. شاید در لحظه زندگی کردن بهترین روش زندگی کردن باشد نه؟
همه چیز دست خود ماست
با گوشت و پوست خود تجربه کردهام و میخواهم این تجربه را با شما به اشتراک بگذارم.
هر اتفاقی (چه خوب چه بد) برایمان افتاد، ریشه در خود ما دارد. مولانا هم میگوید: بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست/از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی.
شاید بهتر باشد منظورم را دقیقتر بگویم؛ وقتی مثلا در امتحانی نمرهی خوبی کسب نمیکنیم، نباید گفت امتحان سخت بود. ماهیت امتحان همین است، باید سخت باشد چون ابزاری برای محک زدن ماست. این ماییم که باید خودمان را برای همهی شرایط آماده کنیم، این ماییم که باید همهی احتمالات ممکن را در نظر بگیریم، این ماییم که باید سعی کنیم به چیزی که میخواهیم برسیم.
امتحان یک مثال ساده بود. این موضوع به همهی جوانب زندگی قابل بست است. میدانم، میتوان گفت خیر، خیلی از مسائل اجباریست؛ جبر جغرافیا، زمان، ایدئولوژی و... آنها را به ما تحمیل میکند اما سوال من این است که آیا طرز برخورد ما با این جبرها هم تعیین شده است؟ این که ما چطور آنها را مدیریت میکنیم هم به ما تحمیل شده؟ به نظر من خیر. این در اختیار من است. کنشی که اتفاق میافتد را من تعیین نمیکنم اما واکنش را چطور؟ واکنش در اختیار من نیست؟
وقتی اتفاقی در زندگی ما افتاد اول باید خودمان را مدیریت کنیم، بعد باید ببینیم چطور باید با آن اتفاق مواجه بشویم و در مقابلاش واکنش نشان دهیم. این موضوع در کارهای گروهی و سایر مواردی که خواستهی ما به نوعی به تصمیم، خواست، نظر و اراده دیگران هم وابسته است و به نوعی در وقوعاش دیگران هم موثراند بسیار بیشتر نمود پیدا میکند. ما باید دیگران، شرایطشان، نگاهشان، جهانبینیشان و رویکردشان را ببینیم و منعطف عمل کنیم در این شرایط اگر سایرین در نظر گرفته نشوند محکوم به شکست خواهیم بود و این شکست به آنها ارتباطی ندارد، چون این ما بودهایم که بدون در نظر گرفتن آنها بر خواستهی خودمان تاکید کردهایم.
سر بزنگاه
شاید این ماجرا برای شما هم اتفاق افتاده باشد:
دوستی داشتم که هر وقت مرا میدید میگفت هر وقت خواستی بروی شهر ما بگو من بهت کلید بدهم برو خانه من. اصلا هم تعارف نکن.
یک بار من برایم کاری پیش آمد که دقیقاً باید میرفتم به همان شهر
زنگ زدم به آن دوست و موضوع را گفتم و دیدم بهانه میآورد که فلان و بیسال من هم چیزی نگفتم تشکر کردم و خداحافظی
خیلیها طبل توخالی اند. از دور صدایشان زیباست به عمل که میرسند ...
مراقب طبلهای توخالی باشیم.
گاهی لازم نیست ادامه دهید
یکی از همکارها بیمقدمه گفت: اینها عقب نشینی کردن
مدیر گفت: آره رویترز هم نوشته بود.
همکارم ادامه داد: اما فارس نوشته طرف اروپایی عقب نشینی کرده.
مدیر شانه بالا انداخت
من گفتم هر طرف خبر را طوری مینویسد که خودش دوست دارد.
بعد همه برگشتیم سرکار خودمان انگار که هیچ صحبتی نشده
همین قدر بیتفاوت
بی شعوری!
قصد توهین ندارم اما گاهی وقت ها اتفاق هایی اطرافم می بینم که هیچ توجیهی جز بی شعوری ندارد و مرا به این نتیجه می رساند که ما ایرانی ها چقدر بی شعوریم.
به اطراف خود نگاه کنید و رفتار هایی که از مردم سر می زند را با دقت بیشتری ببینید. مثلا سوار تاکسی شدم. کمربند ایمنی راننده توجه ام را جلب کرد. با خودم گفتم چرا اینقدر شل و وارفته است. بیشتر که دقت کردم دیدم کمربند فقط روی اوست و به هیچ چیز وصل نیست یعنی آقا صرفا نمی خواهد جریمه شود. خب این آدم اگر بیشعور نیست پس چیست؟
یا خود من زمان دانشجویی و دانش آموزی چقدر تقلب می کردم و از آن بدتر چقدر تقلب می رساندم! تقلب کردن بی شعوری محض است. تقلب رساندن از آن هم محض تر :)
کار به راننده و دانشجو و... ختم نمی شود مشکل بی شعوری ما ملت همیشه در صحنه خیلی خیلی بیشتر از این حرف هاست. به رسانه ها، روزنامه ها، مجلات نگاه کنید. یعنی مجموعه های فرهنگی و مذهبی ما از همه بی شعور تر اند. تیتر روزنامه ها را که می خوانی هر کدام یک خبر واحد را طوری تیتر می زنند که به نفع خودشان و گروه و حزب خودشان باشد. آرمان، وطن امروز، کیهان، نه دی، اعتماد، آفتاب یزد و... یکی از یکی بد تر اند. همه از هم بی شعور تر. تیتر های کیهان و نه دی را در طول سه سال اخیر فقط بخوانید و با تیتر های همین روزنامه ها در سالهایی که دولت قبل روی کار بود مقایسه کنید حالا همین کار را با آرمان و اعتماد و... انجام دهید. عذر می خواهم اما رسما جراید ایران مردم کشور خود را مشتی گاو و گوسفند فرض می کنند. حالا به تلوزیون نگاه کنید؟ رسانه ای که باید نگاهی بی طرف داشته باشد کاملا مقرضانه عمل می کند. رفتار های ضد و نقیض این رسانه در زمان های مختلف را نگاه کنید. زمان انتخابات مصاحبه هایی که از مردم می گیرد را ببینید. انصافا تلوزیون ما بی شعور نیست؟!
مجلات را نگاه کنید، صرفا برای این که تیراژ مجله را بالا ببرند. با فونت خیلی بزرگ روی جلد می نویسد قتل ظریف. مردم ما هم که ماشاءالله حاضر نیستند دو دقیقه بایستند اول درست بخوانند بعد بخرند. مجله را می خرد صفحه مربوطه را باز می کند می بیند : ای بابا؛ یخ کنی! ، درباره ی مرگ یک خانم در ایالت ایلینویز آمریکاست که قاتل او را با ظرافت خاصی کشته! این کار نه شوخی خوبی ست. نه اصلا بامزه است. این فقط نشانه بی شعوری ست.
نمونه دیگر، من سالهاست پیش آرایشگری موهایم را کوتاه می کنم که در تمام زمینه های دنیا حرف می زند و صاحب نظر است. از فیزیک هسته ای بگیر تا سیاست و موسیقی و فلسفه!!!. چنان جدی درباره چیز هایی حرف می زند که فکر نمی کنم حتا سی ثانیه هم درباره ی آنها مطالعه داشته که انگار در آن زمینه دکترا دارد. چند روز پیش که آنجا بودم نمی دانم چه شد بحث به موسیقی رسید. آقای آرایشگر شروع کرد درباره ی یک سبک موسیقی صحبت کردن وسط های حرف فهمیدم موسیقی JAZZ را با راک اشتباه گرفته. ایرادی ندارد تا اینجا، ایراد از آن جایی شروع می شود که اصرار دارد که "تو می خوای به من یاد بدی!، من خودم ختم این حرف هام" و... خب این بی شعوری نیست!؟ چرا در مورد چیزی که نمی دانیم حرف می زنیم.
بی شعوری در ملت ما ریشه ای عمیق دارد. امیدوارم به این موضوع آگاه شویم و کمی کنترلش کنیم.
+ امیدوارم ناراحتتان نکرده باشم، طولانی بودن متن را به بزرگواری خودتان ببخشید.
چادر سیاه، شب
خسته و کوفته ساعت ده و نیم شب داشتم برمی گشتم خانه. برای این که از ترافیک همیشگی بزرگراه فرار کنم رفتم در یکی از خیابان های فرعی نور خیابان کم بود از دور دختری در کنار بلوار وسط خیابان با چادر سیاه را لحظه ای دیدم، داشت روی بلوک های بلوار وسط خیابان راه می رفت و با تلفن حرف می زد انگار، من از او فاصله داشتم اما حواسم بود. وقتی به چند متری اش رسیدم همین طور که داشت با موبایل حرف می زد و با سر پایین بی مقدمه آمد وسط خیابان.
فرض کنید در آن تاریکی و نور کم با آن چادرسیاه من این خانم را ندیده بودم و به او می خوردم، چه فاجعه ای می شد؟ وجداناً اگر به دختر می خوردم من مقصر بودم یا او؟ آیا بی ملاحظه بودن حد ندارد؟
من نمی دانم این خانم ها چرا متوجه نیستند که حتا در خیابان فرعی خلوت هم باید موقع عبور از خیابان جانب احتیاط را رعایت کرد؟ بارها دیدم خانم ها یا در حال صحبت کردن با هم یا در حال صحبت کردن با موبایل از خیابان عبور می کنند بدون این که نگاه کنند که آیا ماشین هست یا نه، بوق هم که می زنی طلب کارانه می گویند " اوی چه خبره، حواست رو جم کن " !!!!
یاد یک خاطره افتادم؛ یک بار باز هم برای فرار از ترافیک زدم به کوچه پس کوچه وارد یک کوچه شش متری شدم دیدم دو خانم دارند وسط خیابان گرم صحبت، خیلی آرام و با عشوه راه می روند، راه طوری بود که نمی توانستم از کنارشان رد شوم از طرفی پشتم هم داشت ماشین می آمد. بوق زدم کنار نرفتند باز بوق زدم انگار نه انگار. دیدم نمی شود، آرام طوری که آسیبی نبیند زدم به یکی از خانم ها برگشت و شروع کرد به فحش دادن که "چه خبره فلان فلان شده و..." پنجره را کشیدم پایین گفتم "صدا چرخ ماشین و موتور و بوق ماشین رو نشنیدید گفتم لابد ناشنوا هستید" بعد گفت "کر باباته" من هم پنجره را دادم بالا و راهم را ادامه دادم.
+ خانم های عزیز باور کنید خیابان را به نام شما نزده اند.
سلفی
خوب بعد از دو تا نوشته ی رمانتیک، می خواهم به یک مشکل واقعا جالب بپردازه.
مشکلی به نام سلفی و دسته بیلی به نام منوپاد.
یکی از عادات من که مدتی ست خوشبختانه ترکش نکردم هرهفته به کوه رفتن است. من تهران زندگی می کنم و واقعا بعد از یک هفته شلوغ پر از دود و ترافیک و بوق و... چند ساعتی در طبیعت بودن لازم است وگرنه با این وضعیت آدم کلافه می شود.
معمولا با گروهی که داریم تابستان درکه می رویم (به دلیل خنکی هوا) بهار، پاییز و زمستان توچال یا کلکچال. جای همه ی شما خالی.
اما این مقدمه را نوشتم تا به حرف اصلی ام برسم. آدم هایی که به کوه می آید چند دسته اند، بعضی ها می آید کوه برای این که ورزشی کرده باشند، این ها معمولا تا جایی که توان داشته باشند بالا می روند. بعضی می آیند که دوستانشان را همراهی کنند یعنی خیلی برایشان فرقی ندارد که به هدفی برسند هرجا که دوستان گفتند برگردیم آنها هم برمی گردند، بعضی هم فقط آمده اند که عکس بگیرند برای شبکه های اجتماعی! دسته بیل (منو پاد) به دست قدم به قدم می ایسند صورت خود را کج و کوله می کنند و عکس می گیرند. و هنوز به اصل کوه نرسیده در همان ابتدای راه بعد از عکاسی های مختلف از زوایای متنوع بر می گردند.
این ها آیا از کوه لذت می برند؟ اصلا به غیر از صفحه ی موبایل جایی را می بینند؟ صدای آب را می شنوند؟، سردی آب را لمس می کنند؟ بوی گیاهان کوهی را استشمام می کنند؟ من که بعید می دانم.
این همه عکس به چه دردی می خورد؟! عکس گرفتن اصلا بد نیست من و گروهم هم عکس می گیریم اما بعضی از آدم ها می آیند کوه که فقط سلفی بیندازند با دسته بیل های گران قیمتشان.
من یکی از آن آدم هایی هستم که حداکثر اسفاده را از تکنولوژی می کند. اما ببینید گاهی واقعا باید این تکنولوژی را برای یک ساعت هم که شده کنار گذاشت. طرف آمده کوه، یک سره سرش در گوشی اش است یا دارد عکس می گیرد یا دارد کار های دیگر می کند. ولله گوشی همیشه هست اما لذت سبزی درختان، صدای آب و... همیشه نیست.
خواهش می کنم یاد بگیریم به موقع از وسایلمان استفاده کنیم.
ناله
من نمی فهمم این همه ناله به چه دردی می خورد که ما ایرانی ها در تمام زمینه ها مدام ناله می کنیم. در موارد اجتماعی ناله می کنیم که آی بروکراسی اداری امانمان را بریده، چرا هیچ کس قانون را رعایت نمی کند و... در موارد سیاسی می گویم چرا فلانی این حرف را زد؟ چرا ظلم چرا؟ چرا؟ ... در مراسم های مذهبی ام که کلا ناله جزء جداناشدنی مراسم است.
واقعا این نالیدن ها فایده ای دارد؟ این سوال را شما جواب دهید.
درباره ناله های سیاسی و اجتماعی خیلی حرف زده شده. می خواهم درباره ی ناله های مراسم های مذهبی حرف بزنم که البته خیلی با دیگر ناله ها فرق دارد. در برخی (شاید هم خیلی) از موارد دروغین ترین ناله های موجود همین ناله های مذهبی است. کسانی که قبلا مطالب این وبلاگ را خوانده اند می دانند من آدمی مذهبی (یا حداقل نیمه مذهبی) محسوب می شوم اما واقعا ما در این موارد مشکل داریم، طرف شب قدر الغوث الغوث خلصنا من النار یارب خوانده، بمحمدٍ بمحمدٍ بمحمد و العفو العفو گفته، آن وقت فردا صبح یعنی کمتر از سه ساعت از توبه اش نگذشته که شروع می کند به انجام گناه های کوچک و بزرگ. از پارک دوبل تا قسم دروغ خوردن برای دیر رسیدن سر کار.
خوب آن همه ناله به چه دردی خورد؟ به هیچ درد. الکی. یا در مراسم تاسوعا و عاشورا این همه برای حسین (ع)، خانواده و یارانش گریه می کنیم و سینه می زنیم آن وقت روز بعدش همان آش و همان کاسه.
بعضی ها که کلا برای حال و حول می روند به این مراسم ها. این خاطره ای که می گویم عین حقیقت است. در بچگی من ده روز محرم را به هیئت می رفتم یک شب بانی مراسم گفت فردا شب متاسفانه نمی توانیم شام بدهیم. و شب بعد بیشتر از نصف جمعیت نیامدند.
ما نه حسین را شناختیم نه علی را. حسین (ع) به جنگی که از قبل بازنده بود نپرداخت که ما به سر و کله خود بزنیم و مداحان برای به اصطلاح اشک گرفتن هر چه خیالبافیست درباره عاشورا بگویند. او رفت که بگوید در مقابل ظالم باید ایستاد، رفت که بگوید میزان ایمان است میزان تقواست نه جمعیت.
هر شبی که یک کار بدمان را کنار بگذاریم به نظرم همان شب قدر ماست، هر روزی که مقابل ظلمی ایستادیم آن روز عاشورای ماست.
التماس دعا
جبر
قبل از هر چیز این متن سیاسی نیست. بیشتر به فرهنگ ما مربوط است تا به حکومت و سیاست ما.
در کشور ما متاسفانه فرهنگی حاکم است به نام جبرگرایی. این واقعیت دارد. ما مردم این سرزمین مدام می خواهیم حرف خودمان را به کرسی بنشانیم منظورم این است که حرف هایمان را درست مطلق می دانیم و اصرار می کنیم چیزی که می گوییم کاملا صحیح و راه، راهیست که ما می گویم و بقیه بی راهه می روند.
انتخاب در سرزمین من هیچ ازرشی ندارد. من حق ندارم راهی را انتخاب کنم که به مزاج برای مثال پدرم و مادرم خوش نمی آید. مدام باید سر کوفت بشنوم از همه، هم پدر و مادرم هم هر کسی که مرا و خانواده ام را می شناست. جامعه را کوچک کردم تا بتوانم مطلب را بهتر بنویسم. ما باید بیاموزیم. از خانواده ی خودمان شروع کنیم. به انتخاب های هم احترام بگذاریم نه مدام بگوییم اشتباه می کنی، تو آدم بشو نیستی و... یا حداقل اگر نمی توانیم جلوی خودمان را بگیریم و در تصمیم های هم دخالت نکنیم، بگوییم از نظر من کارت اشتباه است.
مسئله در خانواده چون یک جامعه کوچک است مسلما زیاد مشکل آفرین نیست. اما وقتی جامعه بزرگ تر می شود به محله، شهر و کشور می رسد موضوع خیلی سخت می شود خیلی. به فرض مسئله حجاب یا ماه رمضان و روزه یا این طور موضوعات. از آنجایی که حاکمان این کشور از دل همین مردم جبرگرا و مطلق نگر بیرون آمده اند. فکر می کنند همه ی کار هایشان صد درصد درست است. می آیند و کسی که حجاب را آن گونه که آنها دوست دارند رعایت نکرده می گیرند یا کسی که در ماه مبارک رمضان در جایی دور از چشم مردم دارد آب می خورد می گیرند و حتا بعضا محکوم می کنند.
خداوند بنا را بر خوش بینی قرار داده چرا آن لحظه به ذهن شما نمی رسد خوب لابد مشکل کلیه دارد که روزه نگرفته یا مسافر است یا زخم معده دارد یا مسلمان نیست یا اصلا انتخاب کرده، فکر می کند توانایی روزه گرفتن را ندارد. ما خدا نیستیم و او نباید به ما جواب پس دهد و این خداوند است که از او خواهد پرسید.
یا موضوع حجاب، سال هاست دارد به این روش عمل می شود کسانی بالای سر ما تخت هر عنوانی پلیس، گشت، حراست و... ایستاده اند و مدام می گویند "خانم حجاب" "آقا این چیه پوشیدی" واقعا تاثیر داشته؟ پوشش مردم بهتر شده؟ دختر ها دیگر آرایش نمی کنند؟ یا پسر ها دیگر شلوار پاره و فاق کوتاه نمی پوشند؟
کاش کمی به دین اسلام که بالاترین و منطقی ترین دین هست بیشتر دقت منیم و عمیق تر آن را ببینیم. اسلام فقط نماز و روزه و حجاب و... نیست.
اما نه؛ ما مطلق نگیرم. کاری که می کنیم حتما درست است و نیاز به بازنگری و اصلاح ندارد. و این من هستم که در اشتباه هستم.
رفتارها
تا حالا به رفتار های خودتون دقت کردید؟ رفتار های دیگران چه طور؟
پاسخ اکثریت به سوال دوم احتمالا مثبت خواهد بود. چون معمولا ما ایرانی ها بیشتر دیگران رو می بینیم تا خودمون.
خودم مدت ها بود و البته هست که به رفتار های دیگران دقت می کنم. طرز برخورد هاشون، طرز حرف زدنشون حتا طرز راه رفتن و یا غذا خوردنشون. و خیلی چیزهای جالبی یادگرفتم.
مثلا هرگز نباید وقتی یک نابینا رو سر چهارراه می بینی یکهو دستش رو بگیری بگی بزار کمکت کنم. چون فکر می کنه داری بهش ترحم می کنی و دلت براش می سوزه. یک بار همین کار رو یک نفر انجام داد و فرد نابینا دستش رو کشید و گفت خودم می تونم لازم نکرده. من نمی دونم حق با کدوم بود ولی می دونم هر دو شاکی شدن. چرا؟ چون ما متاسفانه چطور کمک کردن رو بلد نیستیم! به جای این که بی مقدمه دستش رو بگیره، می تونست بپرسه می تونم کمکتون کنم؟ این طوری فرد نابینا هم ناراحت نمی شد.
یا نمونه ی دیگه وقتی ما جوان ها در اتوبوس صندلیمون رو به مسن تر ها می دیم طوری قیافه می گیریم انگار بیل گیتس هستیم و نصف ثروتمون رو به اون پیرمرد یا پیرزن دادیم. ما باید بدونیم که این یک وظیفه است نه یک لطف.
یه بار همین موضوع برای خودم پیش اومد و اتفاقا چون نزدیک در ورودی اتوبوس بودم خودم رو توی آینه دیدم و یه لحظه از فیاقه ی خودم تعجب کردم و شرمنده شدم و البته برام عجیب بود که چرا باید تو چهرم یک نوع غرور (هر چقدر هم کم) بابت انجام یک وظیفه باشه.
حرف اصلیم اینه که اگر به رفتار دیگران نگاه می کنیم سعی کنیم چه از خوبی هاشون چه از بدی هاشون یاد بگیریم. نه قضاوت کنیم نه تمسخر. و البته به خودمون هم بابت انجام یک کار خوب غره نشیم.
رها
حتما این حکایت قدیمی رو شنیدید:
پیر مردی با پسر و خرش سفر می کردند. پیر مرد روی خر بود و پسر پیاده خر را هدایت می کرد. به دهی رسیدند. مردم گفتند که پیر سنگ دل روی مرکب نشسته و پسر بینوا پیاده است ...
یا این ضرب المثل معروف که : در دروازه رو می شه بست اما دهن مردم رو نه!
خیلی جالبه که ما یه همچین قصه ها و ضرب المثل های زیبایی داریم که سالها پیش دهان بینی رو نهی کرده اما هنوز دهان بین هستیم.
طرف وضعیت مالیش داغونه بعد پا می شه می ره مکه؛ حالا رفتنش زیاد ایراد نداره قبلا ثبت نام کرده اسمش حالا در اومده، مشکل بعد از برگشتن شروع می شه، می ره شش هفت میلیون تومن (شاید هم بیشتر) از این و اون قرض می گیره تا مهمونی مفصل بده. بهش هم بگی برای چی این کار رو می کنی، تو که وضع مالی مناسبی نداری خب فعلا مهمونی نگیر. می گه نه نمی شه؛ مردم چی می گن؟ زشته!؟
تو مجالس ختم رقابت سر بزرگی گلیه که می یارن!!!! حالا گله همون روز یا نهایتا دو روز بعد تو سطل آشغاله ها!
تو عروسی ها که دیگه هیچی اصلا شرط خانواده ی عروس، گرفتن مجلس عروسی مفصله همیشه هم رسمشون اینه که خرج عروسی رو خانواده ی داماد باید بدن! البته خانواده داماد هم بدش نمی یاد یه عروسی حسابی و مفصل برگذار کنه تا به قول معروف چشم همه ی فامیل از کاسه در بیاد !!!!!
...
تمام این ها فقط برای اینه که یک وقت خدایی نکرده مردم حرف در نیارن. مردم همیشه حرف در می یارن،همیشه حرف می زنن، زیاد هم حرف می زنن، تو همه چیز هم دخالت می کنن. زیاد نباید جدی شون گرفت.
باید رها بود، باید خودمون باشیم.
عزاداری
مدرسه ی راهنمایی که من می رفتم هیئت داشت. مداح هیئت ناظم مدرسه، آقای میم بود. هر پنجشنبه مراسم داشتند. در واقع تمام سال برای او عاشورا بود. هر کس پنج شنبه ها به هیئت آقای میم می رفت ارج و قرب خاصی داشت. آقای میم به شدت تحویلش می گرفت و به اصطلاح نورچشمی هایش آنهایی بودند که پنجشنبه ها و 10 شب محرم می رفتند هیئتش. اگر نورچشمی هایش قوانینی که خودش در مدرسه حاکم کرده بود را رعایت نمی کردند هیچ نمی گفت اما ما که به هیئت نمی رفتیم...
تصمیم گرفتم یک شب بروم هیئت. مراسم در خانه ای کوچک نزدیک خانه ی ما برگزار می شد. نور چشمی ها همه مثل همیشه آنجا بودند. از دیدن من تعجب کردند. با خواندن زیارت عاشورا عزاداری شروع شد. بعد آقای میم شروع کرد به روضه خوانی. دیدم همه صدای هق هقشان بلند شد. اما من نمی توانستم گریه کنم. کمی که دقت کردم دیدم آنها هم گریه نمی کنند و فقط دارند ادا در می آورند. زار می زدند، الکی! به یکی از آنها که کنارم نشسته بود گفتم : چرا الکی گریه می کنی؟ گفت: می خـــوام آقای میم خوشحال شه.
نوبت به سینه زنی رسید. چراغ ها را خاموش کردند. اکثر بچه ها لخت شدند. اول آرام سینه می زدند بعد آرام آرام شور گرفتند آقای میم روی مبل بالا و پایین می پرید، حسین حسین می گفت و با مشت روی سرش می زد. تند تند می زند. بعد صدایش قطع شد از بالای مبل بی جان افتاد وسط جمعیت. بچه ها سراسیمه دورش جمع شدند. یکی چراغ ها را روشن کرد. من ترسیده بودم سیزده سالم بیشتر نبود فکر کردم آقای میم مرد. صاحبخانه آمد روی صورتش آب ریخت. و به صورتش سیلی زد. بچه ها این بار واقعا گریه می کردند، من هم. آقای میم به هوش آمد. مراسم تمام شد. آن شب شام هم ندادند.
چند ماه دیگر من 22 ساله می شوم الان نزدیک 10 سال است که به هیچ هیئتی نرفتم نه که نخواهم، نمی توانم.
بزرگترین دشمن انسان جهل نیست بلکه توهم دانستن است.
| استیون هاوکینگ |
جملهای که در روز رستاخیز باعث تخفیف در مجازات میشود:
ما از همان ابتدا نیز علاقهای به دنیا آمدن نداشتیم!
| زمان لرزه - کورت ونه گات |
پتک شکل دهنده یک جامعه در حال رشد به مراتب با اهمیتتر از آینهی نمایشدهندهی وقایع آن جامعه است.
| جان گریرسون |
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﺟﺎﯼ ﮐﺎﺭ ﺍینه ﮐﻪ ﺗﻈﺎﻫﺮ ﮐﻨﯽ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﺸﺪﻩ.
| گابریل گارسیا مارکز |
همیشه روزهایی هست
که انسان در آن کسانی را که دوست میداشته
بیگانه مییابد.
| آلبر کامو |
دستهبندی
-
تحلیل مسائل اجتماعی
(۴۲)-
وقتی حرف می زنیم
(۴) -
رفتار های اجتماعی ما
(۱۹) -
خانواده
(۳)
-
-
شعر
(۱۶) -
تحیلی مسائل فردی
(۳۳) -
عکس نوشت و متن ادبی
(۵) -
درباره هنرهای نمایشی
(۹) -
لحظهها
(۲۳) -
نمایشگاه ۱۴۰۱
(۱۲) -
تحلیل وقایع ۱۴۰۱
(۱۶)
واژه های کلیدی
آخرین نوشته
بایگانی
- مرداد ۱۴۰۳ (۲)
- خرداد ۱۴۰۳ (۱)
- ارديبهشت ۱۴۰۳ (۲)
- فروردين ۱۴۰۳ (۱)
- اسفند ۱۴۰۲ (۲)
- بهمن ۱۴۰۲ (۳)
- آذر ۱۴۰۲ (۱)
- آبان ۱۴۰۲ (۳)
- مهر ۱۴۰۲ (۳)
- شهریور ۱۴۰۲ (۴)
- مرداد ۱۴۰۲ (۳)
- تیر ۱۴۰۲ (۳)
- خرداد ۱۴۰۲ (۱)
- ارديبهشت ۱۴۰۲ (۲)
- فروردين ۱۴۰۲ (۱)
- اسفند ۱۴۰۱ (۲)
- بهمن ۱۴۰۱ (۱۰)
- دی ۱۴۰۱ (۳)
- آذر ۱۴۰۱ (۱)
- آبان ۱۴۰۱ (۱)
- مهر ۱۴۰۱ (۶)
- شهریور ۱۴۰۱ (۱)
- مرداد ۱۴۰۱ (۴)
- تیر ۱۴۰۱ (۲)
- خرداد ۱۴۰۱ (۳)
- ارديبهشت ۱۴۰۱ (۱۴)
- فروردين ۱۴۰۱ (۲)
- اسفند ۱۴۰۰ (۴)
- بهمن ۱۴۰۰ (۴)
- دی ۱۴۰۰ (۶)
- آذر ۱۴۰۰ (۷)
- مهر ۱۳۹۹ (۱)
- آبان ۱۳۹۸ (۱)
- مرداد ۱۳۹۸ (۵)
- آذر ۱۳۹۷ (۱)
- آذر ۱۳۹۵ (۳)
- آبان ۱۳۹۵ (۲)
- مهر ۱۳۹۵ (۴)
- شهریور ۱۳۹۵ (۶)
- مرداد ۱۳۹۵ (۲)
- تیر ۱۳۹۵ (۴)
- خرداد ۱۳۹۵ (۶)
- ارديبهشت ۱۳۹۵ (۴)
- آذر ۱۳۹۴ (۱)
- آبان ۱۳۹۴ (۲)
- مهر ۱۳۹۴ (۵)
- مرداد ۱۳۹۴ (۴)
- تیر ۱۳۹۴ (۴)
- فروردين ۱۳۹۴ (۲)
- اسفند ۱۳۹۳ (۲)
- بهمن ۱۳۹۳ (۲)
- دی ۱۳۹۳ (۱)
- آبان ۱۳۹۳ (۱)
- مهر ۱۳۹۳ (۱)
- شهریور ۱۳۹۳ (۱)
- مرداد ۱۳۹۳ (۱)
- مهر ۱۳۹۲ (۱)