شاید ۱۲ یا ۱۳ سالاش بود چون صدایش هنوز دو رگه نشده بود. با اعتماد به نفس و قوی آمد جلو و به من گفت کتاب مهمان انقلاب رو لطفا به من بدید با سایبان سرخ بلونیا و وقایع نگاری الجزایر من مثل هیپنوتیزم شدهها در حالی که باورم نمیشد بچهای به این سن چنین کتابهای جدیای بخواهد هر سه کتاب را به او دادم. لیلی کتابی آورد که معرفی کند با حالی بسیار پخته گفت نه متشکرم و به سمت دیگر غرفه برگشت، دو جلدی هیتلر را گرفت، حساب کرد و رفت.
انگار حتا جای کتابها را میدانست چون بدون این که با کنجکاوی به کتابها نگاه کند مستقیم به سمتی میرفت که هدفاش بود. نمیدانم این پسر بزرگتر شود چه آیندهای خواهد داشت
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی هنوز ثبت نشده است.